وقتی به عکسهای انقلاب نگاه میکنید در کنار انقلابیون، همان صفهای اول عکس آیتالله مرعشی به چشم میآید که پا به پای دیگران در تظاهرات حضور دارد. روزهای انقلاب بهانهای شد تا با پسر ارشدش، محمدرضا، دخترش، فاطمه و پسر برادرش، حسن مرعشی و نوهاش، محمد هادی، به گفتوگو بنشینیم و خاطراتشان را بشنویم. با ما همراه باشید تا بیشتر با این فعال انقلابی شهر آشنا شوید.
پسران مرعشی بعد از فوت پدر، مدت سه سال در نجف ماندند اما پس از مدتی دچار مشکلات مالی شدند و به توصیه دوستان و آشنایان به رفسنجان برگشتند. سالهایی که در رفسنجان بودند علاوه بر کمک به مادر در باغات پسته، در مکتب و مدرسه به آموزش علوم فارسی پرداختند.
در آن سالها مادر که میدید بیشتر وقت پسرانش با درختان پسته و دامهایی که دارند سپری میشود، تصمیم گرفت آنها را به قم ببرد تا در محضر اساتید دروس فقه را بخوانند. مادرشان در قم نزد آیتالله «عبدالکریم حائری یزدی»، رئیس و مؤسس حوزه علمیه قم، رفت و به او گفت «ما آمدهایم تا در قم زندگی کنیم و پسرانم را به حوزه بفرستم. برای زندگی در اینجا و تحصیل پسرانم به کمک شما نیاز دارم».
زمانی که آنها به قم میروند مصادف با همان روزهایی است که عبا و عمامه روحانیت را برمیداشتند و چادر از سر زنها میکشیدند. آیتالله حائری در پاسخ گفت: «در این اوضاع میخواهی فرزندانت طلبه شوند، این دیگر چکاری است؟»
اما مادرشان مصمم به این کار بود. به همین دلیل آیتالله حائری یزدی که از شاگردان میرزای شیرازی بود و ارادت بسیاری به این خانواده داشت به آنها کمک کرد تا در قم منزلی فراهم کرده، زندگی کنند. هر چند مادر اخوان مرعشی دوست داشت آنها روحانی بشوند، اما خودشان علاقهای نداشتند و مصمم به تحصیل در آلمان بودند و میخواستند پزشک شوند. برای رسیدن به این خواسته برای دریافت گذرنامه اقدام کردند.
هر چند مادر اخوان مرعشی دوست داشت آنها روحانی بشوند، اما خودشان علاقهای نداشتند و مصمم به تحصیل در آلمان بودند و میخواستند پزشک شوند
در آن دوران 15روز طول میکشید تا گذرنامه آماده شود. دو برادر با خودشان گفتند حالا که 15 روز باید منتظر بمانیم، چه خوب است برویم مدرسه فیضیه و این مدت کوتاه دروس حوزه را هم بخوانیم و ببینیم آنجا چه خبر است. روزها در کلاس اساتید مختلف شرکت میکردند و بعدازظهرها هم در گوشهای مینشستند و با یکدیگر مباحثه میکردند.
یک روز عصر که مشغول مباحثه بودند، آیتالله شهابالدین مرعشی نجفی متوجه صحبتهایشان شد و چون برایش جالب بود پرسید «شما کی هستید؟» آنها گفتند: «ما فرزندان محمدرضا مرعشی هستیم». او که از شاگردان پدرشان بود و از مباحثه آنها خوشش آمده بود، گفت برایشان دو عبا و عمامه بیاورند و ملبس بشوند.
با توجه به آموزههای مادر در سالهای کودکی و نوجوانی آنها خیلی سریع در این مسیر پیشرفت کردند و قبل از آن 15روز ملبس شدند و با خودشان فکر کردند علم، علم است و فعلا فرصت دارند پس میتوانند مدتی بمانند و دروس فقه را آموزش ببینند.
اخوان مرعشی مدت هفت سال دروس خارج فقه را تحت نظر اساتیدی مانند «سید محمد حجت»، «سید صدرالدین صدر»، «سید محمدتقی خوانساری»، «سید محمدرضا گلپایگانی»، «سید علی یثربی کاشانی»، «سید عبدالهادی شیرازی» و « سید حسین طباطبایی بروجردی» آموختند. علاوه بر این اساتید، مدتی که در قم بودند، بهطور خصوصی به همراه دو تن از علمای دیگر درس فلسفه را نزد «امام راحل» فراگرفتند.
در این مدت آنها خیلی دروس حوزه را جدی نمیگرفتند و بیشتر به دنبال کسب علم بودند، اما به این فکر نمیکردند از این علمی که میآموزند، استفادهای هم بکنند. بنا به دلایلی وضعیت کشاورزی مثل سالهای قبل خوب نبود و آنها بیپول شدند و تصمیم گرفتند برای کسب درآمد به منبر بروند و مانند دیگر حوزویها مبلغ باشند. همین اتفاق سبب شد تا دروس حوزه را جدیتر بگیرند و بیشتر تلاش کنند. آنها همیشه به فرزندانشان میگفتند، علت پیشرفت ما بیپولی بود.
آنها همیشه با هم بودند، همین درکنار هم بودن سبب میشد تا وقت بیشتری برای مباحثه داشته باشند و در این زمینه پیشرفت چشمگیری کنند. یک روز در درس آیتالله خوانساری شرکت کردند و با ایشان مباحثه داشتند. فردای آن روز نامهرسان از بیت آیتالله خوانساری برایشان دو پاکت آورد و به آنها داد. ابتدا تصور کردند این دو پاکت شهریه است، اما وقتی آن را باز کردند، دو اجازهنامه اجتهاد را در پاکت دیدند. آنها در بیستوهشتسالگی این اجازهنامهها را دریافت کردند.
اخوان مرعشی در سن سیودوسالگی برای ازدواج عازم نجف شدند تا به خواستگاری دختران «سید عبدالهادی شیرازی» بروند. این خواستگاری به ازدواجشان هم ختم شد. دو خواهر با فاصله دو سال با این دو برادر ازدواج کردند. یکی از شرایط ازدواجشان هم این بود که چهار سال بیشتر در نجف نمانند، اما این مدت چهارساله به 23 سال رسید.
دو برادر آنقدر شبیه هم بودند که هر کس آنها را میدید، اشتباه میگرفت. برای همین هنگام ورود به خانه در میزدند و میگفتند: «یاالله! کاظم هستم»، «یاالله! مهدی هستم».
آشنایی امام خمینی و اخوان مرعشی به سالهای حضورشان در قم برمیگشت. همان دورانی که در حوزه درس میخواندند. این رابطه دوستانه در آن دوران سبب شده بود تا اخوان مرعشی خانهای مقابل منزل امام خمینی بخرند و در کنار ایشان باشند. زمانی که امام راحل به عراق تبعید شده بودند، اخوان مرعشی از ایشان دعوت کردند تا به نجف برود و در آنجا بماند.
آنها پس از حضور امام خمینی (ره) در نجف، کلاسهای درس برایش تشکیل دادند، خودشان و بسیاری از مراجع در این کلاسها شرکت میکردند و با این عنوان که فقه ما ضعیف است، میخواستند سندیتی بر علم ایشان باشند.
به آنها گفت: «سید روحالله خمینی در این محل زندگی میکنند و از من بالاتر هستند، بهتر است ایشان امام جماعت بشود»
در همان دوران امام جماعت مسجد «شیخ انصاری» فوت کرد، از سید مهدی مرعشی خواستند تا امام جماعت مسجد بشود، اما او به آنها گفت: «سید روحالله خمینی در این محل زندگی میکنند و از من بالاتر هستند، بهتر است ایشان امام جماعت بشود»، آنها که امام راحل را نمیشناختند، گفتند شما از ایشان دعوت کنید که بیایند.
ابتدا امام راحل نپذیرفت، اما با اصرار آنها قبول کرد. مرحوم آیتالله شیرازی نیز درسش را به مسجد شیخ انصاری انتقال داد تا مردم بیشتر از قبل با امام راحل آشنا شوند. کمکم سخنرانیهایی علیه شاه در این مسجد آغاز شد. برخی از روحانیون ساواکی میآمدند سنگ میانداختند و شیشهها را میشکستند اما کسی به آنها توجه نمیکرد.
خانواده مرعشیها ساکن نجف ماندند و در همانجا در دروس فقه مشغول بودند تا اینکه سال 1350ه.ش. به خاطر اختلافات ایران و عراق بر سر مرزهای آبی، دولت عراق برخی از ایرانیها را گرفت و به ایران فرستاد. پسر بزرگ خانواده سید کاظم اخوان مرعشی که در بغداد درس میخواند، توسط نیروهای عراقی دستگیر شد و به ایران فرستاده شد.
دوری «محمدرضا» برای خانوادهاش سخت بود، برای همین سال1351 از نجف به قم آمدند تا افراد خانواده در کنار یکدیگر زندگی کنند. مدت دو سال در قم ماندند و به دعوت حوزه علمیه مشهد، به مشهد آمدند. سیدکاظم اخوان مرعشی به عنوان نماینده آیتالله خوانساری به ایران آمده بود.
سال 1353 آیتالله مرعشی به مشهد میآید و منزل ایشان کانون رایزنیهای تظاهرات انقلاب اسلامی میشود. آن زمان منزل آیتالله شیرازی، آیتالله قمی و آیتالله مرعشی سه پایگاه برای فعالان انقلابی شهر بود. او به خاطر نترس بودن و فعالیتهایش به «آیتالله ضد توپ و تانک»، «ژنرال انقلاب»، «ژنرال مرعشی» و در اسناد ساواک به «یاغی مرعشی» معروف شده بود. آنها او را روحانی عصبانی خطاب میکردند.
آنقدر شخصیتش در دل مردم جای پیدا کرد که برخی افراد خودشان را سپر بلای ایشان قرار میدادند. سرهنگ طباطبایی چندبار دستور تیر داده بود، اما اغلب مردم خودشان را جلوی ایشان میانداختند تا آسیب نبینند. خیلیها خودشان از روی تمایل شخصی در کنارش به عنوان محافظ میایستادند. جوانی بلند قامت همیشه در کنارش بود با نام «سعادت»، همه فکر میکردند او پسر آیتالله مرعشی است. یک بار ساواک او را گرفت و دو روز شکنجه کرد، اما بعد از شکنجه بسیار، فهمید او پسر آیتالله مرعشی نیست و آزادش کرد.
آن زمان چماق به دستها زیاد بودند و گاهگاهی به مردم حمله میکردند. برای همین آیتالله مرعشی که در دوران انقلاب خانهاش در کوچه میرعلمخان بود، دستور داد اتاقی را پر از چماق کنند تا زمانی که چماق به دستان حمله میکنند، انقلابیون هم با چماق از خودشان دفاع کنند.
آیتالله مرعشی توجهاش به همه چیز بود؛ چه زمانی که زنان مشهدی را بازداشت کردند و پیگیر آزادیشان شد، چه روزهایی که در قوچان درگیری بود و به آنجا رفت تا در کنار مردم باشد یا واقعه بیمارستان امام رضا و دیگر وقایع انقلاب که همیشه در آنها حضور داشت.
پس از پیروزی انقلاب نیز میخواست مردم بدانند ارتش با آنهاست و کسی نباید تعرضی به ارتش داشته باشد، برای همین در 23 بهمن بر جیپ ارتشی سوار میشوند و در سطح شهر با شعار «ارتش برای ملت، ملت برای ارتش» میگردند تا مردم این موضوع را بدانند. البته این کار را با هماهنگی امام راحل انجام میدهند. وی هیچوقت بدون مشورت کاری انجام نمیداد و مشورت جمعی را میپسندید.
پس از انقلاب آیتالله مرعشی با برخی از تندرویها مخالف بود و نسبت به آنها اعتراض کرد، اما وقتی دید فایده چندانی ندارد ترجیح داد به دروس حوزه بپردازد و از سیاست فاصله بگیرد. در هشت سال دفاع مقدس اخوان مرعشی فتوای جهاد میدهند، در جبهه شرکت میکنند و پسرانشان را هم به خط مقدم میفرستند.
چرا آیتالله مرعشی یکی از اضلاع انقلاب نیست وقتی از سه ضلع انقلاب در مشهد نام میبرند، شما اسامی آیتا... خامنهای، آیتالله واعظ طبسی و شهید هاشمینژاد را میشنوید و شاید این سؤال به ذهن خطور کند که چرا نامی از آیتالله مرعشی، آیتالله شیرازی و آیتالله قمی برده نمیشود.
پسر ارشد آیتالله کاظم اخوان مرعشی میگوید این سه عالم بزرگوار بیشتر کارهای ستادی انجام میدادند و پدر من هم درسال 1353 به مشهد آمد، اما آیتالله خامنهای، آیتالله واعظ طبسی و شهید هاشمینژاد از همان ابتدا در فعالیتهای انقلابی حضور پررنگی داشتند.
به خاطر برادر دوقلویش «مهدی» که با هم یک ربع فاصله سنی داشتند، به «اخوان مرعشی» معروف شدند
آیتالله سید کاظم اخوان مرعشی در 15 شعبان 1337 ه.ق. (26 اردیبهشت 1298 ش.) در نجف اشرف بهدنیا آمد. به خاطر برادر دوقلویش «مهدی» که با هم یک ربع فاصله سنی داشتند، به «اخوان مرعشی» معروف شدند. نام فرزند اول به دلیل همزمانی با نیمه شعبان، مهدی و فرزند دوم به خاطر ارادت پدر به «آیتالله کاظم یزدی»، «کاظم» گذاشته شد. این دو برادر از همان ابتدا در کنار یکدیگر بودند و علوم فقهی را با هم آموختند؛ به همین دلیل به اخوان مرعشی معروف شدند.
نسب خانواده مرعشی به امام سجاد (ع) برمیگردد. جد بزرگشان، «میرقوامالدین مرعشی»، ملقب به «میربزرگ»، از بزرگان سادات مرعشی است و سرسلسله سلاطین مرعشی مازندران است که حدود 200 سال در این محدوده حکومت کردند. آنها اولین ساداتی بودند که دین اثنیعشری را در شمال کشور ترویج دادند.
«سید محمدرضا مرعشی»، از مرعشیهای رفسنجان، ملقب به «رفسنجانی»، از شاگردان شیخالشریعه اصفهانی، آیتالله آخوند خراسانی و آیتالله سید محمد کاظم یزدی بود. وی در سن پنجاهوششسالگی بر اثر بیماری پروستات درگذشت و پسرانش را در پنجسالگی تنها گذاشت.
«سیده مریم شیرازی»، دختر «سید میرزا اسدالله شیرازی» است که پس از فوت پدر به مدت 9 سال نزد عمویش «سید محمدحسن حسینی شیرازی» ملقب به «میرزای شیرازی» رشد کرد. وی پس از فوت همسرش به همراه فرزندانش به رفسنجان برگشت و در باغات پسته رفسنجان مشغول به فعالیت شد. شاید اگر آموزهها و تشویقهای مادر اخوان مرعشی نبود، در مسلک روحانیت قرار نمیگرفتند.