«عباسعلی عباسی قیافه شناس»، معروف به حاج عباس مسجدی، شنبه گذشته در بهشت امام علی(ع) خواجه اباصلت به خاک سپرده شد. پیرمرد نورانی و ریزنقشی که بیشتر با فعالیت های فرهنگی و وقف های ماندگارش در منطقه کم برخوردار پنجتن و طبرسی شمالی شناخته می شد.
او که از نظر مالی مثل خیلی از مردم، وضعیت معمولی و ساده ای داشت، باهمت، توکل و جهاد خالصانه اش توانسته بود دو مسجد، یک مهدکودک و یک مکان ورزشی در مشهد و یک مسجد و حسینیه در روستای علی آباد کاشمر بسازد.او همه این کارها را در حالی انجام داده که درآمد و زندگی اش مثل خیلی ها معمولی بود.
خودش می گفت: «مو بره خودوم تو ای دنیا نموخوام خنه و آپارتمان بسازم، تلاش موکونم بره او ور بسازم که اونجه لازم دروم. از ای دنیا ما با خودمان یک کفن موبریم که اویم معلوم نیست واقعا مال کیه. ای چند روزه دنیا ره باید تلاش کنوم و تا حد امکان کار مفیدی بره مردم انجام بدم. شاید بعضیا تو کله شان کار مفید و خیر، کار بزرگی بشه ولی مو نظروم ایه که از همی کارای کوچک و پیش پا افتاده باید شروع کرد.»
مسجد حضرت زینب (س) برای اهالی طبرسی 49 تنها یک نمازخانه نیست؛ به معنای واقعی یک پایگاه اجتماعی است برای کارهای فرهنگی، مذهبی و اجتماعی؛ مکانی که از وقتی ساخته شده، دل های مردم را به هم نزدیک تر و همسایه ها را دور هم جمع و سفره خیری برای نیازمندان محله پهن کرده است.
از وقتی این مسجد ساخته شد، اهالی هم نماز جماعت را تجربه کردند و هم پیرمردی را دعا کردند که آن بیرون گِل درست می کرد، سیمان می زد و بنا را سروشکل می داد؛ پیرمردی که بعد از ساختن مسجد، مهدکودکی هم برای کودکان و نونهالان در زمین روبه روی مسجد ساخت تا بشود محلی برای پرورش بچه های آینده ساز محله.
صمیمیتی که از وجود دوست داشتنی و باصفای حاج عباس مایه می گیرد؛ پیرمردی که سن و سالش بالا اما دلش جوان بود
حاج عباس معتقد بود بچه ها از همین دوره کودکی باید با مسجد و نماز آشنا بشوند تا اعتقادات مذهبی به صورت ریشه ای محکم در وجود آن ها جا بگیرد. خلاصه اینکه اهالی پنجتن آل عبا و طبرسی شمالی 49 صاحب مساجدی هستند که اگرچه ساختمان بزرگ و شیکی ندارد اما صمیمیتی وصف ناشدنی دارد؛ صمیمیتی که از وجود دوست داشتنی و باصفای حاج عباس مایه می گیرد؛ پیرمردی که سن و سالش بالا اما دلش جوان بود و با جوانان مسجدی نشست وبرخاست می کرد.
جوانان هیئت و مسجد هر وقت کارشان گره می خورد، یک راست می رفتند پیش حاج عباس؛ کسی که از کمک مالی تا پادو بودن در کارهای فرهنگی برایش افتخار بود. شب های سه شنبه و پنجشنبه مسئولیت چایخانه مسجد را عهده دار شد، آن هم به خاطر اینکه غرور بعضی از بچه ها اجازه نمی داد، چای بریزند اما او با حضورش کاری کرد که بعد از چند هفته خود بچه ها کارهای چایخانه مسجد را شیفت بندی کردند تا آن ها هم بتوانند نخودی در آش بیندازند.
شهرآرا محله منطقه 4 در شماره 7 تیر 1393 خود حکایتی به قلم مریم قاسمی دارد درباره حاج عباس مسجدی. آنجا حاج عباس این طور توصیف شده است:از پله های نیمه ساخته آجری زیرزمین بالا می آید. قطره های عرق روی پیشانی آفتاب سوخته اش می درخشد و برخی میان شیار چروک زیر چشم جاری شده و تا انحنای گردن پایین آمده اند.
حاج عباسی که روبه رویمان ایستاده هیچ شباهتی ندارد با آنچه در ذهنمان از یک خیّر مسجد ساز ساخته ایم. وقتی می گوییم می خواهیم به عنوان یک خیّر و واقف با شما گفت وگو کنیم، می گوید زیاد بزرگش نکنید. ساختن چند مسجد و حسینیه که این حرف ها را ندارد. هر کس برای دل خودش کار خیر می کند و....
حاج عباسعلی عباسی قیافه شناس از آن دسته خیّرهایی نیست که پول کلانی داشته باشد و با آن زمین بخرد یا پول ساخت مسجدی را تقبل کند. او درآمد اندک بازنشستگی دارد و چند قطعه زمین که از دوران جوانی و با پول کار و زحمت کشی آن ها را می خرد و حالا همان ها را با ذره ذره پولی که به دست می آورد، تبدیل به مسجد می کند.
او تابه حال یعنی تا آنجا که اهالی می دانند سه مسجد و حسینیه، یک بیت الرقیه (س) و مهدکودک ساخته است. یکی از مساجد همین چند هفته پیش در یکی از روستاهای اطراف کاشمر افتتاح شد. بیت الرقیه(س) و مهدکودک هم در همین طبرسی 49 قرار دارد، روبه روی مسجدی که داخل آن هستیم. مسجد حضرت زینب (س) را هم حدود سال 82 بنا کرده است که خود ماجرایی دارد.
حاج عباس خیلی دوست ندارد از کلماتی چون خیّر و واقف استفاده کنیم. او از دوران کودکی و نوجوانی اش حرف می زند، از زمانی که در کوچه حاج ماشاءا ... زندگی می کردند و بعد از ازدواج خانه ای اجاره می کنند حوالی مسجد «خوردو» که در شارستان امروزی قرار دارد. خودش به مسجد «خوردو» در حال ساخت می رود و اندک پس اندازش را خرج ساختن مسجد می کند.
او در برخی پرداخت هزینه ها مشارکت می کند و همین، راه را برای حضورش در سایر مساجد و کمک به پرداخت برخی هزینه هایشان هموار می کند. خودش تعریف می کند: وقتی می دیدم مسجدی در حال ساخت است یا هزینه هایی دارد در حد توانم کمک می کردم و به قول معروف نخودی در آش می انداختم که خدا قبول کند.
او ماجرای ساخت مسجد حضرت زینب (س) و بیت الرقیه (س) را این گونه توضیح می دهد: این زمین و اطرافش را سال ها پیش خریده بودم
او در این سال ها به قول خودش سعی کرده است در هر آشی که برای مسجد می پزد، نخودی بیندازد و در حد توانش در ساخت مساجد یاری رساند.او ماجرای ساخت مسجد حضرت زینب (س) و بیت الرقیه (س) را این گونه توضیح می دهد: این زمین و اطرافش را سال ها پیش خریده بودم. این محدوده اصلا جزو شهر نبود و زمین ها بایر بودند.
بعد متوجه شدم بخشی از زمینم که همین زمین مسجد باشد به یکی دیگر هم فروخته شده است. شاید کلاهبرداری و شاید هم اشتباه شده بود. به هرحال من و فردی که زمینمان مشترک بود، تصمیم گرفتیم همان قسمت را وقف مسجد کنیم، همین مسجدی که درونش قرار داریم. بعد از آن هم شروع کردم به ساختن آن.
تا جایی که توانش را داشتم. مردم هم کمک کردند و می کنند. این طور نیست که تک وتنها باشم، به هرحال هرکس در حد توانش کمکی به ساخت مسجد می کند. این روزها هم که در حال گسترش مسجد هستیم و قصد داریم مغازه کوچکی برای درآمدزایی مسجد در فضای بیرونی آن بسازیم.
حاج عباس را بیشتر وقت ها لباس کار به تن و آجر به دست می بینید که دارد آن را روی دیوار نیمه ساخته مسجد می گذارد یا هم پای کارگران کار می کند. بعضی وقت ها هم مثل همین امروز او را تنهایی در حال کار کردن می بینید که عرق از سر و رویش جاری شده و سینه اش به نفس نفس افتاده است اما دست از کار نمی کشد.
حاج عباس تکلیف خود را با زندگی طوری روشن کرده است که می شود گفت فلسفه زندگی اش تعریف شده است: وقتی از این دنیا فقط یک کفن با خود می بریم که آن هم معلوم نیست واقعا متعلق به خودمان باشد یا از سر دلسوزی و بی کفن نماندن نصیبمان شود، دیگر نباید زندگی را برای رسیدن به هیچ و پوچ تباه کرد.
باید فکر دنیایی را کرد که جاویدان است و مردمی که نیازمند مکانی برای عبادت هستند. برای همین هم می گویم من کار بزرگی نکردم، فقط نخودی بودم در دیگ آش .
حدود چند سالی بود که همسر حاج عباس فوت کرده بود. پنج فرزندش هم قبلا سروسامان گرفته بودند برای همین شب ها را در اتاقکی در بیت الرقیه می ماند، نهار و شامش را همان جا می پخت و می خورد و خودش را برای روز آینده ساخت وساز مسجد آماده می کرد.
حاجعباس که پدرش نقاش بوده از همان دوران نوجوانی وارد کارهای مختلفی شده که نقاشی، خرید و فروش ماشین و ... از آن جملهاند. ماشین بسیار قدیمی که روبهروی مسجد پارک شده، که یادگار همان مشاغل است. او هنوز با همین ماشین رفت و آمد و وسایل مورد نیاز برگزاری یک مراسم در مسجد یا ساخت مسجد را با آن جابهجا میکرد.
امام جماعت مسجد حضرت زینب(س) میداند حاجعباس همه چیز را درباره خود نمیگوید، برای همین هم پرده از کارهای خیّری که از سالیان سال در محل به همت حاجعباس انجام میشده برمیدارد و میگوید: از سالها پیش حاجعباس به خاطر کارش که با رستورانها سر وکار داشته برای مردم این محل که در آن زمان بسیار نیازمند بودند، غذا میآورده و توزیع میکرد. بعد هم شرع به ساختن مسجدی برایشان میکند.
از امام جماعت مسجد حضرت زینب(س) میخواهیم خاطرهای تعریف کند و او میگوید: خاطره نیست، معجزه است که به چشم دیدیم. ماجرا از این قرار است که حاجعباس همراه چند کارگر ساختمانی که استخدام کرده بوده در حال گذاشتن تیرآهنهای همین مسجد بودند که یکی از تیر آهنها از جایش درمیآید و میافتد درست روی سر حاجعباس.
در آن لحظه همه فکر میکنند حاجعباس زیر ضربه آن تیرآهن جان سالم به درنخواهد برد، اما چند دقیقه بعد او را دیدند که فقط جراحت سطحی روی سرش ایجاد شده و دوباره سر پا شده و به کار ادامه میدهد. حاجعباس درحالیکه به سقف خیره شده و سرش را تکان میدهد میگوید: همین تیر آهن بود.