رضا خرمند به عشق اهتزار پرچم ایران پا به توپ میشود
پوران معصومی| تا وقتی پای صحبتهایش ننشستهای، او را مثل خیلی از همسن و سالهایش که تعدادشان هم کم نیست، جوانی میبینی که سرش همیشه به بازی گرم است و درس در زندگیاش جایی ندارد. اما او به اندازهای که توپ و فوتبال را دوست دارد، عاشق درس و کتابهایش است و مطالعه را دوست دارد. نکته جالب اینجاست که وقتی با او حرف میزنی تازه متوجه میشوی موفقیتهایی که در زندگی کسب کرده حاصل خوب درس خواندن اوست. شاهد ماجرا نمره۱۸ است که پای معدلش مینشیند.
هوا گرگ و میش غروب است. رضا خرمند دوست دارد زودتر برسد خانه و بازی امشب تیم را دنبال کند. دلشورهاش مثل بچههای مدرسه نیست که طرفدار یک تیم خاص باشد. میگوید برایش پرسپولیس و استقلال ندارد. او یک بازی مردانه را دوست دارد. با این حال از ما میخواهد دعا کنیم به دیدن بازی برسد. تا حالا سر تمرین بوده است و میترسد وقت از دست برود.
اعتقاد دارد دوست داشتن بازی درست مثل عاشقی است؛ اینکه مثل یک کارمند باشی که مدام ساعت را نگاه بکنی تا به پایان برسد یا اینکه از سر عشق و علاقه و بدون توجه به هیچ چیز دیگری در عالم، بازی کنی. اینها چیزی نیست که ربطی به تکنیک و تاکتیک داشته باشد. اینها را هیچ مربی نمیتواند یاد بدهد؛ اینها باید در خون آدم باشد مثل گوچی که وقتی برای تیم ملی کشورش بازی میکند، چنان انرژی میگذاردکه آدم تا آخرش پای دیدن بازی میماند.
میخواهم افتخار ایران باشم
اول و آخر آرزوهای رضا خردمند یک چیز است؛ اینکه همیشه افتخار ایران باشد. تعریف میکند عشق و دوستداشتنش فراتر از محله و خیابان و کوچه است؛ او ایران را دوست دارد و برای کشورش تلاش میکند تا یک روز افتخار ایران باشد. این را با اطمینان میگوید و دوباره حرفش را تکرار میکند: باور کنید تیم ملی بازیکنهایی میخواهد که عاشقانه بدوند حتی مهم نیست که ببرند یا نه!
از ۱۴سالگی فوتبال را جدیتر دنبال میکنم. دوست دارم سکوها پر از تماشاچی شود و همه زل بزنند به وسط میدان
این پرچم شانس است
او به پرچم ایران تعصب و غیرت دارد. میگوید: هر وقت مسابقه است، میروم سراغ پرچم ایران و امیدوارم علاقه به کشور پشتیبانم باشد. بعضی وقتها بچههای محل این کارها را خرافاتی میدانند و میگویند پرچم شانس نمیآورد. اما رضا علاقه عجیبی به ایران دارد و به همه آنهایی که در خیابان، در اتوبوس و در محل زندگیاش آنها را میبیند و هر روز برایشان آرزوی سلامتی میکند.
بازیکن جوان محله شهید آرمون هنوز ۱۸سالگیاش را تمام نکرده، اما آرزوهای بلندش را دوست دارد و برای رسیدن به آنها هر کاری که از دستش برآید، انجام میدهد و کوتاهی نمیکند. حتی اگر مجبور شود روزی چند ساعتی نخورد، نخوابد، استراحت نکند و فقط توپ بزند.

تیمیکه از پایگاه کلید خورد
از کودکی عاشق توپ قرمز پلاستیکی گوشه حیاط بوده و هر روز چند ساعتی بعد از مدرسه با آن سرگرم میشده است، اما از ۱۴سالگی فوتبال را جدیتر دنبال میکند. رضا میگوید: جزو هشت نفر انتخابی مدرسه برای بازیها بودم. بعد تعریف میکند که چطور بچههای پایگاه بسیج محل یک تیم راه انداختند: پایگاه بسیج مدرس فعالیتهای فرهنگی و ورزشی داشت که همینها نوجوانان و جوانان بسیاری را به آن جذب کرده بود. همین علاقه بچهها باعث شد یک تیم فوتبال قوی و محلی از دل کانون تشکیل شود.
تابستان به مدرسه فوتبال میروم
رضا خردمند هنوز دانشآموز است و درس میخواند. تابستان نزدیک است و رضا قصد دارد در مدرسه فوتبال تمرینات خود را ادامه دهد. میگوید: تابستان شیرین است، چون فصل آزاد شدن انرژی است.
دوست دارم افتخار محلهمان باشم
هممحلهای فوتبالیست ما رویاهای زیادی دارد. او میگوید: دوست دارم سکوها پر از تماشاچی شود و همه زل بزنند به وسط میدان و بعد صدای اخبار لابهلای غریو شادی مردم گم شود. دوست دارم هممحلهایهایم همیشه به نامم افتخار کنند.
از تیمهای خارجی بارسلونا را دوست دارد و میخواهد خودش را برای روزهای همراهی با تیم ملی آماده کند. رضا میخواهد زودتر به خانه برسد تا بازی امشب را دنبال کند پس یک تشکر ویژه از مربیانش به خصوص مرتضی سیدی میکند و گفتوگو را به پایان میبرد. من به فرداهای روشن فکر میکنم به همین هممحلیهایی که پرچم ایران به لطف تلاش آنها به اهتزاز درآمده است.
*این گزارش در شماره ۵۳ شهرآرا محله منطقه ۶ مورخ ۳۰ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۲ منتشر شده است.
