سرش را انداخته پایین. از پشت ماسک چهرهاش مشخص نیست اما چشمهایش نشان میدهد چقدر خسته و کمحوصله است. درست وسط راهروی روزنامه دیدمش. قرارمان برای مصاحبه از 2روز پیش تعیین شده بود. زمان برد تا راضیاش کنم حرفهایش شنیدنی است. سعی میکرد محترمانه ردم کند و دوستان دیگرش را برای گفتوگو جایگزین. با کلی اصرار و واسطه کردن آشنایی که هر دو میشناختیم، بالأخره قبول کرد.
ایمان سکنایی متولد 1373است و در خیابان ساجدی محله جانبازان ساکن است. 14ساله بوده که برای همراهی با برادرش برای حجامت به درمانگاه میرود. خون داخل کاسه حجامت حالش را به هم میریزد. سرش گیج میرود و وقتی به خودش میآید که پرستار درمانگاه با لیوان آب و عسل بالای سرش ایستاده بوده. آن موقع هیچ وقت فکرش را هم نمیکرد روزی شاهد مرگ و میر مردم روی تخت بیمارستان باشد. یا شاهد لبخند رضایتشان از بهبودی.در گوشه دنج روزنامه ایمان سکنایی از فراز و فرود روزهای کاریاش در دوران کرونا میگوید. از روزهایی که مرگ بخشی از زندگی روزمرهاش شده است.
سال98در رشته پرستاری از دانشگاه دولتی بیرجند فارغالتحصیل میشود. او یک برادر بزرگتر و یک خواهر کوچکتر دارد. شروع به کار سکنایی مصادف میشود با شیوع کرونا. انگار کرونا قرار بود از این پرستار تازهکار، مرد میدان بسازد.
به بخار چای مقابلش چشم میدوزد. لیوان کاغذی چای را در دستانش جابه جا میکند. مانند مردی سرد و گرم چشیده حرف میزند.: «اردیبهشت سال 98به عنوان پرستار به بیمارستان شریعتی معرفی شدم. بیمارستانی که تا آن روز اسمش را هم نشنیده بودم.
طولی نکشید که به آنجا عادت کردم همه چیز روال عادی داشت تا اینکه اوایل بهمن یکی از همکارانم گوشیاش را به سمت پرستارهای بخش گرفت و فیلمی را نشانمان داد که در آن چند مرد با لباس خاصی در حال انتقال بیماران به بیمارستان بودند. او گفت انگار در چین بیماری خاصی شایع شده است که همهگیری زیادی دارد. هیچ کدام موضوع را جدی نگرفتیم. با خودمان میگفتیم چین کجا اینجا کجا. مرض همانجا میماند. اما طولی نکشید که اولین مورد ابتلا در بیمارستان شریعتی روی تخت انتظارمان را میکشید.»
روزی را که نخستین مورد ابتلا به کرونا را از نزدیک دید به خوبی به خاطر دارد: «مردی مسافر بیمارمان بود که همه علائم کرونا را داشت. من و 2نفر دیگر از همکارانم شیفت بودیم. آن2 پرستار دیگر متأهل بودند و فرزند داشتند مجردشان من بودم. آنها از من خواستند آزمایش از بیمار را به عهده بگیرم. با استرس میگفتند تو زن و فرزند نداری و اگر مبتلا شوی مسئولیتی به گردنت نیست. من هم ماسک زدم و گان پوشیدم و با دلهره از بیمار نمونه خون گرفتم به هفته نرسید که هر کداممان چند بیمار کرونایی داشتیم. انگار خیلی زود همه کرونا را پذیرفتیم. چارهای هم نبود.»
به سرعت بیماری شایع و بیمارستان شریعتی مرکز کروناییهای مشهد میشود: «بیماران بیمارستان شریعتی یا مرخص یا به بیمارستانهای دیگر منتقل شدند. در چند ساعت تمام بیماران کرونایی مشهد به بیمارستان ما آمدند. تا پیش از کرونا در بخش جراحی کار میکردم با شیوع کرونا آن بخش با 50تخت به بزرگترین بخش کرونای بیمارستان تبدیل شد و در همه بخشهای دیگر بیماران کرونایی بستری شدند.»
روزهای اول نه بیمار میدانست چه حال و روزی انتظارش را میکشد و نه دکترها و پرستارها: «اوایل فکر میکردیم کرونا نوعی آنفولانزاست اما به مرور متوجه شدیم بیماری خطرناکی است. خون در بدن بیمار لخته میشود و سکته به همراه میآورد. هنوز هم این عارضه در بیماران کرونایی دیده میشود. در ماههای اول پزشکان داروهای مختلفی به بیمار میدادند که حالا همهشان منسوخ شده است. بعد از مدت کوتاهی پزشکان بیمارستان مقالات خارجی در این زمینه را میخواندند و با افزایش آگاهیشان از این بیماری داروهای جدید تجویز میکردند.»
نوروز بود و نبود. مردم شاد بودند و نبودند. پرستارها هم سردرگمتر از همیشه مرگ بیماران را به چشم میدیدند و کاری از آنها ساخته نبود: «هنوز از این بیماری شناخت کافی وجود نداشت از طرفی تجهیزات هم نبود. اول گفتند دستکش دستتان باشد از سطوح هم ویروس منتقل میشود بعد گفتند دستکش لازم نیست فقط ماسک و گان. در همین زمینه هم کمبود داشتیم. خیران به دادمان رسیدند. همان هفته اول سال کلی ماسک و گان دوختند و تحویل بیمارستان دادند. بیمارستان هم ماسک چندبار مصرف و گانی را که قابل شستوشو بود تحویلمان داد تا در این زمینه مشکلی نداشته باشیم.»
مردم برایمان آبمیوه و گل، ماسک و گان میآوردند همین حالمان را خوب میکرد
خاطرم هست ما در شهرآرا خبر حضور مردم و کمکهایشان را چاپ کردیم حالا از آن سوی ماجرا میشنیدم. از زبان پرستاری که از نزدیک محبت مردم را لمس کرده بود: «مردم برایمان آبمیوه و گل، ماسک و گان میآوردند همین حالمان را خوب میکرد. اما از نظر روحی واقعا توی فشار بودیم.»
پرستار بیمارستان شریعتی از وقتی کرونا آمده مرخصی نگرفته نه او و نه هیچ کدام از همکارانش، نه اجازهاش را داشتهاند و نه فرصتش را: «خانم عاقبتی یکی از پرستارها با اینکه آپاندیسش را عمل کرده بود باز هم مرخصی نرفت زهرا محمدزاده یکی دیگر از همکارانم با پایی که توی گچ بود به جای اینکه در خانه استراحت کند کارهای اداری بیمارستان را انجام میداد. در واقع از ابتدای کرونا همه پرستارهای بیمارستان میدانستند اگر هر کدامشان به هر دلیلی سرکار حاضر نشوند فشار بیشتری به دیگر نیروها تحمیل میشود.»
ایمان سکنایی طی این مدت بیمارانی با 3نوع ویروس کرونا را دیده است: «اول نوع چینی آن شایع شد. در این نوع بویایی و چشایی از کار میافتاد. در این نوع از ویرویس بیماران مشکلات تنفسی داشتند. ویروس انگلیسی که آمد سیستم گوارش را هم درگیر کرد. نوع بعدی دلتاست که کشندهتر از ویروسهای دیگر است. در دلتا، ویروس با سرعت بیشتری ریه را درگیر میکند.سرایت آن هم بیشتر است. دلتا خودش را با سردرد و تب مقاوم نشان میدهد.»
این پرستار جوان از تصور اشتباهی میگوید که بین مردم شایع است: «هنوز مردم منتظرند حس بویایی و چشاییشان از کار بیفتد بعد بگویند کرونا داریم در حالی که از کار افتادن این 2حس را در نوع چینی داشتیم. آن نوع کرونا تمام شد و رفت. در نوع دلتا اگر سردرد یا تبی داشتید که با دارو برطرف نشد نشانه کروناست و باید جدی گرفته شود. این در حالی است که برخی بیماران علائم را جدی نمیگیرند و دیر مراجعه میکنند وقتی بیمار بستری میشود که ریهاش کاملا درگیر است و نجاتش خیلی سخت و گاه غیرممکن است.»
سرش را پایین میاندازد. سکوت اتاق را فرامیگیرد. با صدایی که انگار در گلو گیر کرده میگوید: بعضی از مردم به کنایه به ما میگویند آنقدر مرگ دیدهایم که برایمان عادی شده است. آخر مگر مرگ عادی میشود؟ وسط اتاق را با دستهایش نشان میدهد. «یک پرنده را اینجا سر ببرند حالم خراب میشود چطور میشود که ما به مرگ آدمها عادت کرده باشیم. وقتی میدانیم آن زن که روی تخت خوابیده مادر، خواهر، همسر و عزیز کسی است چطور میتوانیم تمام تلاشمان را برای زنده بودنش نکنیم. یا مردی که نانآور خانه است و پدر فرزندانش.»
یک پرنده را اینجا سر ببرند حالم خراب میشود چطور میشود که ما به مرگ آدمها عادت کرده باشیم
مشکلی که از نظر سکنایی بر روی بهبودی بیمار تأثیر منفی میگذارد نداشتن ارتباط مناسب با بیمار است: «در شرایط عادی با بیمار حرف میزدیم با او خوش و بش میکردیم ارتباط برقرار میکردیم تا از نظر روحی هم تقویت شود اما حالا با این ماسکها و شیلدها و لباسهایی که تنمان میکنیم تا حرف نزدیم بیمار متوجه نمیشود پرستارش مرد است یا زن. بیمار حالت چهرهمان را نمیبیند. چطور میتوانیم به او با لبخند دلگرمی و روحیه بدهیم؟ در اتاقهای 6تختهای که روزی یکی 2نفر فوت میکنند بیماران دیگر میترسند و ما نمیتوانیم آنطور که باید به آنها روحیه بدهیم. مریضهایی که همراهی ندارند و گاه برای برداشتن یک لیوان آب با مشکل روبهرو میشوند. از طرفی آنقدر کارمان فشرده است که زمانی برای گفتوگو با بیمار نداریم. تعداد پرستار کم است و بیمار زیاد.»
سکوت بینمان برقرار میشود اینبار ایمان سکنایی است که من را مخاطب قرار میدهد و میپرسد: «شده از ساعت8شب نیاز به سرویس بهداشتی داشته باشید و تا 3صبح فرصت نکنید؟ برای ما پرستارها بسیار اتفاق میافتد.» آن وقت این پرستار فهرستی از فشارهای کاری را ردیف میکند و من تنها گوش میدهم: «هر کدام لااقل 10بیمار را تحت نظر داریم. در حالی که استاندارد خیلی از این کمتر است. گرسنگی و خستگی در شیفت کاری چیز عادیای بین پرستاران بخش کروناست. به اندازه موهای سرم شیفت کاری شب را تا صبح بدون لحظهای استراحت گذراندهام. بین پرستارها چیزی به اسم وقت غذا معنی ندارد. ما فرصتی برای گرسنگی پیدا نمیکنیم. از طرفی حقوق و مزایایمان با پرستار بخش گوش و حلق و بینی بیمارستانهای دیگر هیچ فرقی نمیکند.»
پرستار جوان بخش کرونای بیمارستان شریعتی از وقتی ویروس کرونا شایع شده پرستار این بخش بوده است و همچنان در همین زمینه فعال است به قول خودش برخی دکترها او و همکارانش را به دلیل همین سابقه بالا متخصص کرونا میدانند. اما او با گلایه، از بیتوجهیهایی حرف میزند که شنیدنش هم تلخ است: «باورتان میشود بیمارستان کارانه 10هزار تومانی برایمان واریز میکند با خودم فکر میکنم شاید برایمان شارژ موبایل ریخته(میخندد و سرش را از روی تأسف تکان میدهد)با اینکه حقوق و مزایایمان با پرستار بخشهای معمولی بیمارستانهای دیگر فرقی نمیکند اما حتی به فکرمان خطور نمیکند در کارمان کم بگذاریم چون با جان مردم سروکار داریم و این عشق میخواهد. اگر عشق نباشد هیچ پرستاری سر کارش نمیماند.»
اگر عشق نباشد هیچ پرستاری سر کارش نمیماند
سکنایی همکار ننه صحافیمقدم بود. شهید مدافع سلامت که در همان ماههای اول شیوع کرونا به شهادت رسید: «چیزی به بازنشستگی ننه خانم نمانده بود. سن و سالش زیاد بود و من مانند پسرش بودم. ننه همیشه جامدادی به همراه داشت. گاهی شیطنت میکردم و وقتی خودکار لازم داشتم از آن جامدادی برمیداشتم ننه هم عصبانی میشد و تا یکی دوساعت زیر لب با خودش حرف میزد. همین غرغرهای مادرانهاش همیشه حال و هوای پرستارهای بخش را عوض میکرد. خدا رحمتش کند تا مدتها حالمان از نبودنش بد بود.»
سکنایی با دلخوری از مردمی گلایه میکند که نه ماسک میزنند و نه فاصله اجتماعی را رعایت میکنند: «امروز 2پسر جوان را پذیرش کردم. هر 2بیمار سن و سالی نداشتند وقتی در حال طی روال اداری بستری شدنشان بودم متوجه حرفهایشان شدم هر دو با خنده و تمسخر به هم میگفتند از وقتی کرونا شایع شده ماسک نمیزدند و تا همین امروز که فهمیدهاند کرونا گرفتهاند هیچ پروتکلی را جدی نگرفتهاند. آنها خبر ندارند چقدر ویروس دلتا کشنده است. کم نیستند بیمارانی که تنها بعد از گذشت 3،4ساعت از زمان بستری فوت میکنند. وقتی این رفتار مردم را در کوچه و خیابان میبینم حس میکنم فقط ما پرستارها سفت و سخت کرونا را جدی گرفتهایم. خودتان هر روز عصر سری به دوراهی طرقبه و شاندیز بزنید همیشه شلوغ است. کافهها و رستورانها پر از مشتری هستند. از طرفی مردم کرونا را سرسری میگیرند. فکر میکنند مانند یک سرماخوردگی کوچک میآید و میرود. همراه بیمار اصرار میکند بیمار کروناییاش را ببیند غافل از اینکه دلتا جان جوانهای بسیاری را گرفته و هنوز هم میگیرد.»
او یکی از مشکلات موجود را رواج شایعات در فضای مجازی میداند اطلاعاتی که هیچ پایه و اساسی ندارند و به اشتباه بین مردم دست به دست میشوند و کم کم به باور تبدیل میشوند: «مریض به ما مراجعه میکند، ضعیف است و باید آمپول تقویتی دریافت کند اما با جدیت مانع میشود و اصرار دارد چون واکسن زده نباید داروی تقویتی به او بدهیم. هر چه سعی میکنیم قانعش کنیم بیفایده است. نمیدانم چه کسی و بر چه اساسی گفته فردی که واکسن زده نباید به دندانپزشکی برود و آمپول بیحسی بزند؟ چه کسی گفته داروی تقویتی با واکسن تداخل دارد؟ این در حالی است که خودم پس از دریافت واکسن هر روز داروهای تقویتی استفاده میکردم.»
حرف از شایعه میشود از او میپرسم خندهدارترین شایعهای که شنیدید چه بوده؟ با لبخند میگوید: «معتادها نمیگیرند» خندهدار بود. ما روزانه با بیماران کرونایی متعددی سروکار داریم که اعتیاد دارند. جالب اینکه بعضی از این افراد به خاطر همین شایعه اعتیاد پیدا کردهاند. این در حالی است که مواد مخدر فقط درد را کاهش میدهد چون خاصیت تسکیندهندگی دارد اما اینطور نیست که هر کسی مواد مخدر سنتی مصرف کند کرونا نمیگیرد. از طرفی مردم فکر میکنند افراد مسن بیشتر در معرض مرگ و میر کرونا هستند اما مرگ جوانها در دلتا به شدت زیاد است. جوانهایی که هیچ بیماری زمینهای مانند دیابت یا فشار خون نداشتند.
این پرستار جوان از پزشکانی گلایه دارد که خودخواهانه رفتار میکنند: «تا وقتی اوجهای کرونا را میگذرانیم که همیشه بیمار کرونایی داریم و همه حواسمان به رد کردن اوج با کمترین مرگ و میر است وقتی هم اوج نزولی میشود پزشکان نامه بستری به بیمارهایشان میدهند و جراحیهای زیبایی و غیر آن را در بیمارستان انجام میدهند. وقتی درگیر اوج هستیم بیماران عادی پذیرش نمیشوند وقتی بیمارستان خلوت میشود برای جراحیها اقدام میکنند. در واقع چه در زمان اوج و چه غیر از آن پرستارها همواره مشغول کارند و فرصتی برای استراحت ندارند. »
ایمان این روزها در بین فامیل حکم مشاور را دارد: «اقوامی که اسمشان را هم نشنیدهام نمیدانم از کجا شمارهام را پیدا میکنند و با من تماس میگیرند. سؤالات مختلفی هم دارند یکی میپرسد چه واکسنی بزند دیگری میپرسد چه بخورند نگیرند آن یکی میپرسد کرونا گرفتهاند چه بخورند و چه نخورند و...در بیمارستان پرستارم و در خانه مشاور اقوام(میخندد) من هم تاجایی که امکانش باشد راهنماییشان میکنم. من و برادرم تنها پرستارهای فامیل پدری و مادریام هستیم. برادرم در بخش کرونا کار نمیکند اما من بهدلیل همین تجربه بیشتر در بین اقوام طرفدار دارم.
مدتی بیمارستان شریعتی در دست تعمیر بود همین باعث شد او و همکارانش به بخش کرونا در بیمارستانهای قائم، امام رضا(ع) و هاشمینژاد بروند: «همکارانم میگفتند به خاطر این تجربهمان در زمینه کرونا باز هم باید به بخش کرونا در بیمارستان دیگر برویم انگار قصد کشتنمان را دارند تا نمیریم ولکن نیستند(بلند میخندد).»
خواهرم که از من کوچکتر است آنقدر بهخاطر اسهال آب از دست داده بود که بیهوش شده و روی زمین افتاده بود
دوباره ساکت میشود. مکثی میکند و میگوید: «کادر درمان واکسن زدهاند اما بیشتر خانوادههایشان هنوز واکسن نزدهاند. وقتی کرونای انگلیسی شایع شد خودم کرونا گرفتم. در بیمارستان با بیماران سروکار داشتم و در خانه بدون ماسک و با لباس راحتی میچرخیدم. خودم که درگیر شدم به جای 14روز تنها 9روز اول را در خانه ماندم به محض اینکه تست بعدیام منفی شد به بیمارستان برگشتم. خانوادهام هم درگیر کرونا شدند. یک شب خواب بودم با صدای افتادن چیزی بیدار شدم. خواهرم که از من کوچکتر است آنقدر بهخاطر اسهال آب از دست داده بود که بیهوش شده و روی زمین افتاده بود. میدانستم از من گرفته است و عذاب وجدانش تا مدتها رهایم نمیکرد.»
پرستار بیمارستان شریعتی شاهد مرگهای بسیاری بوده است. بیماری داشتم که پسر جوانی بود و با سرطان دست و پنجه نرم میکرد این بار برای کرونا بستری بود حالش خوب شد و برادرش با ماشینش که یک پراید بود به دنبالش آمد. بیمار که مرخص میشد خیلی خوشحال بود. 20دقیقه بعد از ترخیص با صدای بوقهای ممتد خودرو خودمان را به حیاط بیمارستان رساندیم. پسر جوان در دوراهی طرقبه ایست قلبی کرده و از دنیا رفته بود.»