
نخستين نماینده فروش کتابهای پیامنور در مشهد
مهدی آخرتی| از میدان دانش که میگذری در کنار خیابان میتوانی دیوارهای بلند زندان را ببینی و برجکهایی که سربازان زیادی تا امروز در آن نگهبانی دادهاند. غمگینی زندان هنوز در نگاهت است که به میدان زندان میرسی و ناگهان با رنگ و لعابی دیگر مواجه میشوی، یک سوپرمارکت، یک میوهفروشی و یک کتابفروشی...کمشدن تپش قلبت را احساس ميكني و آرامشی که کم کم از سینهات شروع میشود و در تمام بدنت پخش میشود.
درست مثل این است که وسط یک قبیله غریبه، برادرت را دیده باشی. شاید این یار مهربان که از کودکی با ما بزرگ شده دلیل این آرامش است، دوستی که با ما گریه کرده، خندیده، تا داستانهای پریها و دیوها همراهیمان کرده و حتی تا پشت میز مدرسه و دانشگاه کنارمان بوده است.
کتاب فروشی نزدیک زندان
به کتاب فروشی سرور که درست دور میدان زندان و در محله تربیت مشهد است و کتابهای دانشگاه پیامنور را پوشش میدهد، نزديك ميشوم. حالا دیگر وارد مغازه شدهام و به عیسی خضرایی، مسئول کتاب فروشی که کنار همسرش ایستاده سلام ميكنم و او از خودش ميگويد: هشت سال است که نماینده فروش کتابهاي دانشگاه پیامنور در مشهد هستم و به نوعی نخستين و بزرگترین نمایندگی فروش این کتابها هستم (هرچند قبل از ما یک نماینده دیگر به صورت شرکت تعاونی بود، اما به دلیل وجود مشکلات، نمایندگی را تعطیل کرد)، در ضمن بعضی از کتابهای کمکدرسی را هم با همکاری عدهای از استادان به انتشار میرسانم.
با متانت در ادامه صحبتش از سوابق دیگر کاریاش میگوید: مدتها خبر نگار بودم و در بيشتر روزنامههای مشهد و کشور مطلب نوشتهام، ۳۰سال افتخار خادمی در حرم را دارم، هشت سال در روابط عمومی آستان قدس بودم و بهعنوان خبرنگار مجله حرم خدمت میکردم.
هشت سال در روابط عمومی آستان قدس بودم و بهعنوان خبرنگار مجله حرم خدمت میکردم
خانواده فرهنگی
کتابفروش خیابان معلم حرفهایش را اینطور ادامه میدهد: من در ابتدا خبرنگار بودنم و با توجه به علاقهای که به فعالیتهای فرهنگی داشتم، به دنبال گرفتن مجوز نمایندگی كتابهاي پیامنور رفتم و با کمک خداوند توانستم این نمایندگی را با مجوز مرکز پیامنور تهران بگیرم.
نگاهی به همسرش میکند و میگوید: همسرم همیشه به من كمك ميكند، دو پسر دارم که هر دو مهندس هستند و در این کار به من کمک زیادی ميكنند و حالا هم در زمینه فرهنگی مشغول فعالیت هستند. پسرم اشکان در کار پخش کتاب است و پسر دیگرم حمیدرضا انیمیشنساز است.
من و پسرم همزمان دانشجو شدیم
حرف از پسرهای خضرایی که میشود آدم دلش میخواهد تاثیر کار فرهنگی پدر را در پسرها ببیند، برای همین نماینده فروش كتابهاي پیامنور از این تاثیر اینطور یاد میکند: یکی از پسرهایم وقتی دیپلمش را گرفت راضی به ادامه تحصیل نبود و میگفت این همه تحصیلکرده در جامعه هستند، مطمئنم برای من کار پیدا نمیشود.
لبیتر میکند و ميگويد: من به او گفتم ما وظیفه داریم که فعالیت فرهنگی انجام دهیم تا بتوانیم برای جامعه موثر باشیم. برای تشویق او همزمان با خودش شروع به درسخواندن کردم و رتبه زیر۱۰۰ آوردم، من در دانشگاه پیامنور مشغول به تحصيل شدم و او در دانشگاه آزاد قبول شد. در ضمن باید بگویم که در خانه ما هميشه فضاي کتابخوانی حکمفرما بود و اين فضا در ذهنیت بچهها بیتاثیر نبود.
دردها اینجاست
بحث خانواده فرهنگی میشود آقا و عیسی اشاره میکند که كل جامعه یک خانواده فرهنگی هستند و نباید اتفاقی بیفتد که مانع حرکتهای فرهنگی شود و به مشکلاتی اشاره میکند: گرانشدن کاغذ را که کنار بگذاریم، شرکتنكردن بخش خصوصي در چاپ کتابهاي پیامنور را هم نادیده بگیریم، بزرگترین مسئلهای که به ما ضربه میزند افست کردن و کپیبرداری از روی این کتابهاست که به شدت بازار را خراب میکند. مسئولان باید جلوی این کتابچهها و افستهای غیرمجاز را بگیرند وگرنه تا چند وقت دیگر نمایندگیهای مجاز فروش كتابهاي پیامنور باید مغازههایشان را تعطيل کنند.
راه این است، چاه این است
وقتی از مشکلات محلی او سؤال میکنی و میپرسی همجواری با زندان تاثیری منفی در روند فرهنگیاش داشته یا نه اینطور جواب میدهد: درست است که ما در کنار زندان هستیم اما این همسایگی هیچ تاثیر منفی در کار ما نگذاشته است و از استقبال مردم و دانشجوها کم نکرده است.
میخندد و ادامه میدهد: در کنار همین زندان دو دانشگاه تاسيس شده، اگر قرار بود زندان تاثیر بدی بگذارد روی این دانشگاهها میگذاشت، البته این دانشگاهها را اینجا بنا کردهاند تا هرکس از کنار زندان و دانشگاه میگذرد بداند که راه این است و چاه این یکي.
دانشگاهها را اینجا بنا کردهاند تا هرکس از کنار زندان و دانشگاه میگذرد بداند که راه این است و چاه این یکي
حرف آخر
کتابفروش متین محله میخواهد حرف آخرش را بزند: هرچند من به خودم اجازه نمیدهم کسی را نصیحت کنم اما باید به دانشجویان عزیز بگویم شما که برای خرید کتاب هزینه میکنید سعی کنید کتابها را از نمایندگیهای مجاز تهیه کنید و برای احترام به فرهنگ از خریدن كتابهاي کپی شده و افست خودداری کنید.
کتابهایي كه در مقابلش قرار دارند را مرتب میکند و ميگويد: در آخر هم باید از عزیزانی که در روزنامه شهرآرا زحمت میکشند تشکر کنم و همچنین از دوستان و اساتیدی که در چاپ کتابهای کمکدرسی به ما کمک میکنند، اساتیدی چون دکتر غدیریان، ابراهیمپور بافرانی و ابوالفضل درودی.
عیسی خضرایی را به خدا میسپارم، از مغازه بیرون میآیم، لحظهای میایستم و به سر در زندان نگاهی میکنم، لبخندی میزنم و از میدان دور میشوم.
* این گزارش یکشنبه، ۳ اسفند ۹۱ در شماره ۴۴ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.