
باحوصله، گوشهوکنار مدرسه را نشانم میدهد. اما چیزی که بیشتر از همه توجهم را جلب میکند، نحوه برخورد بچهها و معلمها با اوست. از آن مدیرهای خشک و رسمی نیست که بچهها بهمحض دیدنش راهشان را کج کنند و سرشان را پایین بیندازند. برعکس، همه با لبخند و صمیمیت به او سلام میدهند. بچههای کوچکتر هم تا چشمشان به او میافتد، از دور به سمتش میدوند و برای چندثانیه محکم در آغوشش میگیرند.
این رابطه، یکطرفه نیست. معصومه پرچمی هم با علاقه و اشتیاق درباره دانشآموزانش حرف میزند؛ «همه مثل بچههای خودم هستند.» واژه «مامانجان» تکیهکلام اوست. طوری با بچهها رفتار میکند که انگار واقعا مادر ۵۱۹دانشآموز کلاس اول تا ششم ابتدایی این مدرسه است.
مدیر مدرسه المهدی (عج) در انتهای خیابان اروند محله کنهبیست، ۲۶سال است که در همین منطقه کار میکند و حالا، نهفقط یک مدیر، بلکه چهرهای آشنا و دوستداشتنی برای چند نسل از خانوادههاست.
علاقهاش به معلمی از همان کودکی در رفتارش پیدا بود، وقتی در بازیهای کودکانه با بچههای همسایه، همیشه نقش معلم مهربان را انتخاب میکرد. از میان هشتخواهر و برادر خانواده، پنجنفرشان معلم شدند و او هم یکی از آنهاست. بعد از پایان دبیرستان، کارش را بهعنوان دبیر نهضت سوادآموزی در محدوده تاجرآباد قلعهخیابان آغاز کرد. تجربهای سخت برای معلمی تازهکار؛ زیرا دانشآموزانش از هر سنی بودند. اما همین تفاوتها، از همان ابتدا مهارت ارتباطیاش را ارتقا داد.
میگوید: برای ترغیب سوادآموزان به یادگیری، سعی میکردم برای هرکس از دری وارد شوم؛ مثلا به پیرزن هفتادساله میگفتم «تا دو ماه دیگر میتوانی قرآن را بدون ایراد بخوانی.» یا برای کودک یازدهساله با بازی و شوخی، او را پای تخته مینشاندم.
با همه سختیها، همان سالها برایش پر از خاطرههای شیرین بودند. در همان اتاق کوچک نهضت، هم درس میخواندند و هم جشن میگرفتند. حالا دختر بعضی از همان مادران سوادآموز، دانشآموز مدرسه او شدهاند و گاهی همان مادرها با گل و شیرینی برای دیدنش به مدرسه میآیند.
بعداز پنجسال فعالیت در نهضت، در آموزشوپرورش استخدام شد و اولین مدرسهای که در آن تدریس میکرد، دبستان پسرانه شهیدباشیزاده در محله شهرک شیرین بود. از او میخواهم خاطرهای از آن روزها تعریف کند. میگوید: یکی از دانشآموزها وقتی در کلاس خسته میشد، زیر میز دراز میکشید!
معلمی شغل بسیار حساسی است. اگر کار معلم ایراد داشته باشد، یک جامعه دچار مشکل میشود
اما بهجای تنبیه، تصمیم دیگری گرفت. با هماهنگی مدیر، تنها اتاق موکتشده مدرسه را برای تدریس انتخاب کرد تا محیطی راحتتر برای بچهها بسازد. بچهها میتوانستند هر وقت خسته شدند، دراز بکشند، بازی کنند و باحال خوب درس بخوانند. رابطه او با دانشآموزان آنقدر صمیمی شد که یکی از بچهها، حاضر نبود به کلاس دوم برود. آنقدر به خانم پرچمی دلبسته بود که میخواست همان کلاس اول بماند.
او تعریف میکند: گریه میکرد و نمیخواست به کلاس دوم برود. با مدیر نقشهای کشیدیم.
مدیر جلو او به من توپوتشر زد و گفت «شنیدهام بچهها آنقدر شما را دوست دارند که حاضر نیستند به کلاس دوم بروند؛ باید از این مدرسه بروید!» وقتی از اتاق مدیر بیرون آمدیم، دانشآموز در گوشم گفت «خانم پرچمی! راحت سر جایت بایست و نگران نباش. من میروم کلاس دوم!»
همانقدر که بچهها از بودن با او لذت میبرند، خودش هم از این رابطه انرژی میگیرد؛ برای همین بود که فقط چندروز بعد از درگذشت مادرش در ششم اردیبهشت امسال، دوباره سرکار برگشت؛ «هیچچیز بیشتر از دیدن بچهها و بودن در این محیط، حالم را خوب نمیکند. وقتی بعداز فوت مادرم برگشتم، بهمحض ورود بچهها دورم را گرفتند. یکی برایم گل رز مشکی آورده بود، یکی مرا در آغوش گرفت. همان لحظه بود که بعد از چند روز سخت، برای اولینبار احساس کردم حالم بهتر شده است.»
بعداز سالها تدریس، مدیر مدرسه شیخطوسی در شهرک شهیدباهنر شد و حالا دوسال است که مدیریت مدرسه المهدی (عج) را برعهده دارد. اما او فقط یک مدیر مدرسه نیست؛ برای خیلی از بچهها مادری مهربان و امن است. «مامانجان» گفتنش تنها یک عادت زبانی نیست؛ او سالها آموزش را از جنس عشق و مراقبت دیده است.
در روزگاری که آموزش گاه به آمار و بخشنامه و رتبه تقلیل پیدا کرده است، معصومه پرچمی یادمان میاندازد که ریشههای یادگیری در رابطهای انسانی و صمیمی شکل میگیرد؛ همان رابطه صمیمی و مادرانهای که از یک کلاس موکتشده شروع شد و حالا به جایی رسیده است که در دل ۵۱۹دانشآموز خانه دارد.
یکی از دغدغههای اصلیاش در این روزها، داشتن معلمهای خوب در مدرسه است. با تأکید میگوید: معلمی شغل بسیار حساسی است. اگر کار معلم ایراد داشته باشد، یک جامعه دچار مشکل میشود.
از نظر او، معلم خوب کسی است که به بچهها برچسبهایی مثل «خنگ»، «کمهوش» یا «دیرآموز» نمیزند؛ کسی که از هر فرصتی برای یادگیری استفاده میکند و به همهچیز به چشم ابزار آموزش نگاه میکند.
یاد خاطرهای میافتد و میگوید: سر کلاس یکی از بچهها به نخی که از کانال کولر آویزان بود، اشاره کرد و باعث شد حواس همه پرت شود. اما بهجای دعوا، از همان نخ برای یادگیری استفاده کردم. پرسیدم: به نظرتان چرا این نخ تکان میخورد؟ همین سؤال ساده، شروع یک تحقیق شد و درنهایت بچهها با کمک هم یک توربین بادی ساختند.
* این گزارش دوشنبه ۱۵ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۱ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.