کد خبر: ۱۱۹۷۵
۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۰
عفت خانم «شیدا»ی معلمی بود

عفت خانم «شیدا»ی معلمی بود

عفت شیدا در کورترین نقطه که از امکانات اولیه زندگی بی بهره بود، معلمی را شروع کرد و ۱۰ سال به عنوان معاون نمونه شناخته شده و در جشنواره «الف تا» مقام اول کشوری و در «درس پژوهی» نیز مقام اول استان را دریافت کرده است.

به یادماندنی‌ترین دوران خدمتش همان زمانی بود که در نقطه‌ای کور، جایی پشت کوه‌های بلند که از امکانات اولیه زندگی بی بهره بود، معلمی را شروع کرد و در تلاش بود تا کارش که رسیدگی به زندگی و دو فرزند و معلمی کردنش بود، بی عیب ونقص باشد.

حالا سختی‌ها را از یاد برده است و به زلالی و صمیمیت دانش آموزانش در آن روستای دورافتاده فکر می‌کند که با عشق برایش سبزی کوهی می‌چیدند. عفت شیدا، ساکن محله بالاخیابان، سال‌ها معاونت و مدیریت مدارس مختلف را برعهده داشته و مدیر کنونی دبستان دخترانه شاهد حاج تقی آقابزرگ در کاشانی ۶ است.

۱۰ سال به عنوان معاون نمونه شناخته شده است و پارسال در مدرسه یادشده در جشنواره «الف تا» مقام اول کشوری و در «درس پژوهی» که کار گروهی بوده، مقام اول استان را دریافت کرده است.

 

نقش معلمی را بازی می‌کردیم

در کوچه مسجد الرضا (ع) نوغان به دنیا آمد؛ در خانواده‌ای مذهبی با دو عموی شهید. عفت شیدا این طور تعریف می‌کند: در مدرسه‌ای در چهارراه مقدم به نام شهیدرجایی درس می‌خواندم. مدرسه مان قدیمی بود با درخت توتی بزرگ و پرسایه که زیر سایه اش معلم بازی می‌کردیم. هرکس نوبت معلمی کردنش می‌شد، چادر به سر می‌کرد و با خرده گچ‌هایی که از گوشه‌های دیوار کنده می‌شد، درس می‌داد. با لبخندی ادامه می‌دهد: دو نفر از همان هم کلاسی هایم معلم شدند.

عفت شیدا هم مثل بیشتر دختربچه‌ها شیدای معلم شدن بود. او این طور می‌گوید: مادربزرگم در قدیم ملا بود و پدرم که علاقه مرا به معلم شدن فهمید، خیلی تشویقم کرد تا به خواسته‌ام برسم. آن زمان بهترین شغلی که برای خانم‌ها می‌پسندیدند، معلمی بود. به همین دلیل دو خواهر دیگرم هم به سمت این شغل کشیده شدند.

اولین تجربه تدریس شیدا در نهضت سوادآموزی بود. سه سال بعد ازدواج کرد و دو فرزندش را در همان سال‌هایی که در نهضت درس می‌داد، به دنیا آورد؛ دختر و پسری که در فاصله چهارده ماه از هم به دنیا آمدند و مجبور بود آن‌ها را با خودش سر کلاس ببرد.

هرکس نوبت معلمی کردنش می‌شد، چادر به سر می‌کرد و با خرده گچ‌هایی که از گوشه‌های دیوار کنده می‌شد، درس می‌داد

می‌گوید: وقتی در دانشگاه فرهنگیان قبول شدم، توانستم دو سال مرخصی بگیرم و کمی بچه هایم را از آب و گل دربیاورم. سال‌های اول خدمتم در منطقه‌ای در سرخس به نام چلمه سنگ بود و بعد هم به روستایی در اطراف چناران که پشت کوه‌ها قرار داشت، منتقل شدم. اهالی آنجا در طول روز دو ساعت صبح و دو ساعت عصر سهم آب داشتند و ما مجبور بودیم در همین ساعت‌ها کارهایمان را انجام بدهیم. بیشتر از چهار کیلومتر تا لب جاده پیاده روی داشتیم. سخت بود، اما شیرین.

 

صمیمیت بچه‌های روستا سختی‌ها را از یادم برد

شیدا شمه‌ای از سختی‌های آن روز‌ها می‌گوید: گرمایش کلاسمان با بخاری نفتی بود. گاهی کلاس دود می‌گرفت. حتی یک روز بخاری آتش گرفت و بچه‌ها را از کلاس بیرون کردم و نفت دان را بیرون انداختم. بعد با بچه‌ها بخاری را در حیاط تمیز کردیم. برای اینکه بچه‌ها استرس نداشته باشند، با آن‌ها کلی شوخی کردیم و خندیدیم و کلی بهمان خوش گذشت.

این بانوی محله بالاخیابان بین لحظات تلخ وشیرینی که گذرانده، تلخی‌ها را از یاد برده است. می‌گوید: ارتباط با بچه‌های صاف وساده روستا بهترین قسمت خاطراتم است. وقتی چیزی را که به آن‌ها یاد می‌دادم در رفتارشان می‌دیدم، برایم خیلی ارزشمند بود و قوت بیشتری می‌گرفتم. به بعضی دانش آموزانم که دیرتر یاد می‌گرفتند، بعدازظهر‌ها در خانه‌ام درس می‌دادم.

حالا پس از این همه سال، گاهی صدای بچه‌ها در گوشش می‌پیچد: «خانوم براتون سماق بچینیم؟ خانوم بریم براتون سبزی کوهی بچینیم؟»

 

به محل زندگی‌ام برگشتم

وقتی تقاضای انتقالی اش را داد، خداخدا می‌کرد تا پایش به محله امام رضا (ع) باز شود که شد و حالا دو سال است که در دبستان شاهد حاج تقی آقابزرگ مدیر است. می‌گوید: لطف امام هشتم (ع) شامل حالم شد. این مدرسه سه کوچه پایین‌تر از محل تولدم است و هر روز صبح چشمم به گنبد آقا می‌افتد و انرژی فوق العاده‌ای می‌گیرم.

حالا خاطرات کودکی اش هر روز در کوچه پس کوچه‌های این محله زنده می‌شوند.

 

* این گزارش پنج‌شنبه ۱۱ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۵۸۹ در شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44