
نمازخواندن با چادر گلگلی، همسایگی با مسجد امامحسنمجتبی (ع)، جشن تولد با قرآنیها، خاطراتی است که یاسمین دانشی با دل و جان از آنها یاد میکند و همینها او را بهسمت حفظ قرآن کشانده است.
این جوان بیستودوساله محله نیروهوایی، از ششسالگی حفظ قرآن را شروع کرده و ماه رمضان امسال موفق به حفظ کل قرآن کریم شده است. او حالا منتظر دریافت مدرکش از سازمان تبلیغات اسلامی است.
یاسمین دانشجوی تربیت معلم است و درحالی هنگام انتخاب رشته، انسانی را انتخاب کرد که معدل پایان دوره دوم ابتداییاش ۲۰ بود و خیلیها توقع داشتند رشتههای علوم تجربی و ریاضی فیزیک را انتخاب کند.
پنجساله بود که دعای فرج را حفظ کرد. مادرش به همین مناسبت برایش جشن گرفت. کیک خریدند. کادو برایش آوردند. آبرنگی را که عاشقش بود، در همین جشن برادرش به او هدیه داد. همینها بود که او را به حفظ علاقهمند کرد.
یاسمین تعریف میکند: سهساله بودم که در بولوار نوزدهبهمن و روبهروی مسجد امامحسنمجتبی (ع) ساکن شدیم. مادرم همیشه میگفت ما همسایه امامحسنمجتبی (ع) هستیم و این حس خیلی خوبی به من میداد. یک چادر گلگلی داشتم که با آن به مسجد میرفتم. اولین تصویر و خاطرهای که از این فضا در ذهنم است، مربوط به روزی است که با همان چادر در مسجد نشسته بودم و به کتاب دعا نگاه میکردم. خانم عفت یزدانی که از نمازگزاران و همسایههای همان محل است، آمد و با روی خیلی خوشی به من شکلات داد و بهخاطر حضورم در مسجد تشویقم کرد.
این خاطره برای او به همان شیرینی شکلاتی که خورده بود، رقم میخورد. بعدتر همین خانم یزدانی، یاسمین را دعوت به حضور در کلاس حفظ قرآن میکند. او آن زمان به کلاسهای جامعهالقرآن میرفته و نمیخواسته است به کلاس دیگری برود، اما تشویقهای مادرش و خاطره خوشی که از اولین دیدار با خانم یزدانی در ذهنش بود، باعث شد در این کلاسها شرکت کند.
یاسمین تعریف میکند: آنقدر جو کلاس خانم یزدانی صمیمی و شاد بود که من عاشق کلاسهایش شدم و مدام به آنجا میرفتم. یک سال که گذشت، جزء ۳۰ را حفظ کردم. آن زمان کلاس سوم دبستان بودم. فکر میکردم حفظ قرآن فقط همین جزء ۳۰ است. آن را که حفظ شدم، خداحافظی کردم و فکر کردم تمام شده، اما خانم یزدانی خندید و گفت «هنوز اول راه هستی.»
او حفظ قرآن را با قرآن کوچکش که روی جلد آن کلی برچسب عروسکی چسبانده بود، ادامه میدهد و چندی بعد درحالیکه دوازدهسال بیشتر نداشت، میشود معلم قرآن بچههای کوچکتر.
این دختر فعال محله نیروهوایی میگوید: از همان بچگی عشق معلمی بودم. کلی فکر میکردم که چه کارهایی در کلاسها انجام دهم تا بچهها کلاسهایم را دوست داشته باشند. تابستانها علاوهبر بچههای مسجد برای دخترخالهها و بقیه بچههای فامیل، کلاس تابستانی میگذاشتم. میآمدند خانهمان و به آنها کاردستی یاد میدادم، نقاشی میکشیدیم، درباره مطالب علمی صحبت میکردیم یا درباره موضوع خاصی بحث آزاد میگذاشتم.
بچههای فامیل آنقدر کلاسهای او را دوست داشتند که تا چندسال استمرار پیدا کرد. این جوان حافظ قرآن میگوید: درحالی هنگام انتخاب رشته، انسانی را انتخاب کردم که معدلم ۲۰ و برادرم دندانپزشک بود. همه توقع داشتند من هم به رشته تجربی و پزشکی بروم، اما اولین انتخاب من، معلمی دبستان بود. خیلیها میگفتند این رشته سخت است، اما من آن را دوست داشتم و احساس میکردم در آن بهتر میتوانم مثمرثمر باشم.
فکر میکردم حفظ قرآن همین جزء ۳۰ است؛ وقتی تمام شد،خداحافظی کردم اما خانم یزدانی گفت «هنوز اول راه هستی.»
یاسمین که حالا دوران دانشجویی تربیت معلم را طی میکند، به یکی از شیرینترین خاطراتش در این دوران اشاره میکند و میگوید: در کارورزی، دانشآموزی را برای اقدامپژوهی انتخاب کردم که اختلال در دیکتهنویسی داشت و باید این مشکلش را برطرف میکردم.
او تعریف میکند: اولین چالشم این بود طوری با او صحبت کنم که احساس نکند ضعفی دارد. برای همین از راه بازیهای نوشتاری با او ارتباط گرفتم. یک روز بعد بازی آمد دور کمرم را گرفت و گفت «میآیی به من کمک کنی تا املایم خوب شود؟» این لحظه انگار دنیا را به من داده بودند. بعد آن توانستم کمکش کنم و بیشتر از او خودم احساس خوب پیدا کردم.
یاسمین از هشتسالگی عضو بسیج مسجد و مدرسه بوده است و درحال حاضر مسئولیت معاونتهای قرآن و عترت حوزه دانشگاه فرهنگیان مشهد را برعهده دارد.
یکی از اتفاقاتی که خیلی روی تصمیمات و روحیه او تأثیر داشته، انتقال پدرش از مشهد به چابهار بوده که موجب شده است سالی که برای کنکور درس میخوانده، از مدرسه نمونه و امکانات آموزشی خوبی که داشته است، دور شود.
محرومیتهای چابهار، نگرانیها و فشارهای روحی زیادی به یاسمین وارد کرده، اما او در این مدت با تفکر روی آیه۱۵۵ سوره بقره (و قطعا شما را به چیزى از [قبیل]ترس و گرسنگى و کاهشى در اموال و جانها و محصولات مىآزماییم و مژده ده شکیبایان را) آرامش پیدا میکرده است. او میگوید: در گذشته هدفم معلمی بود، اما در این مدت فهمیدم که هدفم باید عبودیت باشد و معلمی را ابزاری برای رسیدن به این هدف قرار دهم.
به نظر یاسمین، معلمی رشتهای است که در آن مدام باید معلم، تلاش کند به لحاظ اخلاقی و روحی رشد کند، درغیراینصورت نمیتواند معلم موفق و خوبی باشد.
یکی دیگر از برکاتی که زندگی در شهر چابهار برای یاسمین داشته، رشد هنری بوده است. او تعریف میکند: از بچگی با مادرم کاردستی و کارهای هنری انجام میدادم. کلاس دوازدهم که بودم، در رویداد کشوری کسبوکار «دا» شرکت کردم و جزو برگزیدگان آن شدم.
وقتی رفتیم چابهار، در ادامه همان موضوعی که در «دا» ارائه کرده بودم، به تلفیق حصیر و چرم پرداختیم و محصولاتی هنری با این ترکیب درست میکردیم. با این آثار که تلفیقی از هنر سنتی و مدرنیته است، یک گالری در هتلی در چابهار دایر کردیم و مادرم نامش را یاسمینا گذاشت. همچنان هم این محصولات را تولید میکنم و به فروش میرسانم.
* این گزارش چهارشنبه ۱۰ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۴ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.