کد خبر: ۱۱۹۰۴
۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
دریافت اخبار جبهه از پای تلفن نارنجی خانواده شادفر

دریافت اخبار جبهه از پای تلفن نارنجی خانواده شادفر

دوران کودکی جواد شادفر مصادف با ایام جنگ بود و از قضا خانواده او در این دوران تلفن داشتند. شماره تلفن خانه آنها در جبهه بین رزمندگان اعزامی از محله دست‌به‌دست می‌شد و به نوبت برای احوالپرسی خانواده‌هایشان تماس می‌گرفتند.

در خانه‌ای قدیمی بین خیابان‌های مصلی ۱۰ و ۱۲ در محله کارمندان اول که دو در به مصلی و کوچه پشتی داشته است، زندگی می‌کرد. دوران کودکی جواد شادفر مصادف با ایام جنگ بود و از قضا خانواده او در این دوران تلفن داشتند؛ مدرن‌ترین وسیله ارتباطی و کار‌راه‌انداز در آن روزها. 

شماره تلفن خانه آنها در جبهه بین رزمندگان اعزامی از محله دست‌به‌دست می‌شد و به نوبت برای احوالپرسی خانواده‌هایشان تماس می‌گرفتند. همین موضوع، خاطرات جالبی را برای آقا‌جواد و خانواده‌اش شکل می‌داد.

 

پذیرایی از مادران چشم‌انتظار

جواد هر روز صبح که از خواب پا می‌شده، از پنجره سرک می‌کشیده تا خانم‌های چشم‌انتظار نشسته در پشت در را ببیند. او می‌گوید: ما در این محدوده، اولین کسانی بودیم که تلفن داشتیم. در ایام جنگ تحمیلی، هرخانواده‌ای، رزمنده در جبهه داشت، شماره تلفن ما را به او داده بود تا از جبهه تماس بگیرد.

او تعریف می‌کند: هر‌روز تقریبا ۱۰ تا ۱۵‌خانم همسایه می‌آمدند و پشت در خانه ما می‌نشستند تا وقتی تلفن زنگ خورد، سریع خودشان را برسانند. البته در فصول سرد داخل سالن یا پاگرد پله‌ها که فرش داشت، می‌نشستند.

توصیه پدرم این بود که به هیچ عنوان پول یا هدیه‌ای در ازای این تماس‌ها قبول نکنیم و همیشه قوری چای به راه باشد

خانواده او به‌اصطلاح فقط تلفن‌چی نبودند و با توصیه پدر مرحومش، از مهمانان پشت در یا نشسته در سالن و راه‌پله‌ها با چای پذیرایی می‌کردند.

جواد می‌گوید: توصیه پدرم این بود که به هیچ عنوان پول یا هدیه‌ای در ازای این تماس‌ها قبول نکنیم و همیشه کتری و قوری چای به راه باشد و از این مادران چشم‌انتظار پذیرایی کنیم. وظیفه من هم این بود که هر‌وقت از جبهه زنگ زدند، مثلا از پنجره صدا بزنم «معصوم‌خانم» یا «مادر سید‌عیسی» و .... اگر هم نبودند، می‌دویدم تا در خانه‌شان و خبرشان می‌کردم.

نکته جالب اینجا بوده که همسایه‌های مضطرب، حتی توقع داشتند که خانواده جواد با جایی تماس نگیرند و تلفن را مشغول نکنند تا اگر رزمنده‌شان تماس گرفت، معطل نشود. او می‌گوید: حق داشتند و اولویت با آنها بود. تماس ما با فامیل و آشنا معمولا بعد‌از ساعت‌۸ شب انجام می‌شد.

 

خبر تلفنی شهادت

وقتی مادری یا همسری، عزیزی در میدان جنگ داشته باشد قطعا خبر‌هایی که به او می‌رسد، همیشه شاد نخواهد بود. جواد می‌گوید: گاهی یک هفته می‌شد که رزمنده‌ای با خانواده‌اش تماس نمی‌گرفت و مادرش نگران می‌شد. البته بعضی مواقع نگرانی به شادی تبدیل می‌شد و مثلا خبر می‌دادند که آنجایی که هستند، تلفن ندارند یا عملیات بوده، اما گاهی هم پیش می‌آمد که خبر جانبازی یا شهادت می‌دادند.

خاطره‌ای به یادش می‌آید و ادامه می‌دهد: مثلا یادم است که تماس گرفتند و گفتند «قاسم حسینی در عملیات والفجر حاضر بوده ولی فعلا گم شده و خبری از او نداریم.»

من و برادرم رفتیم و همین پیغام را به مادرش رساندیم. بعد چند‌روز هم چند‌نفر رفتند دم در خانه‌شان و خبر شهادتش را دادند. به‌نوعی با آن تماس می‌خواستند دل مادرش را آماده پذیرش خبر شهادت کنند.

پس از پایان جنگ، مخابرات، تلفن‌های ثبت‌نامی را تحویل می‌دهد و یکدفعه نصف محله تلفن‌دار می‌شوند و دیگر کمتر همسایه‌ای برای تماس‌گرفتن به خانه‌شان می‌آمده است. شماره تلفنشان از پنج‌رقمی به شش‌رقمی تغییر می‌کند و دیگر غریبه‌ای آشنا زنگ نمی‌زند.

 

* این گزارش دوشنبه یکم اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۹ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44