کد خبر: ۱۱۸۷۳
۲۸ فروردين ۱۴۰۴ - ۰۷:۰۰
۶۰ سال شیرینِ اعتمادی‌ها در محله بالاخیابان

۶۰ سال شیرینِ اعتمادی‌ها در محله بالاخیابان

حسن اعتمادی پس از چند سال شاگردی‌، شیرینی‌فروشی گوهرشاد را راه انداخت؛ حرفه‌ای که پسرش جعفر و نوه‌اش علی هم آن را ادامه دادند و شصت‌سال است شیرینی اعیاد و عروسی‌های مردم دریادل و نوغان را آماده می‌کنند.

از زمانی که حسن‌آقا به مشهد آمد، بیشتر از هشتادسال می‌گذرد. اولین حضورش در حرم از سمت مسجد گوهرشاد بود و این نام کنجکاوی او را برانگیخت. با شنیدن داستان گوهرشاد، بیشتر دلش خواست که در مشهد کاری پیدا کند و مادر و خواهرش را هم از طبس به اینجا بیاورد.

چند سالی در حمام کار می‌کرد و شب‌ها همان‌جا می‌خوابید تا اینکه یکی از مشتری‌های حمام به نام حاج‌علی‌اکبر دامغانی به او پیشنهاد داد کارگر شیرینی‌فروشی لاله‌زارنو شود. پس از چند سال شاگردی‌کردن، وقتی خودش استادکار شد، شیرینی‌فروشی گوهرشاد را در بالاخیابان راه انداخت؛ حرفه‌ای که پسرش جعفر و نوه‌اش علی هم آن را ادامه دادند و بیشتر از شصت‌سال است شیرینی اعیاد و عروسی‌های مردم دریادل و نوغان با دستان آنها آماده می‌شود.

 

۹ سال پادویی تا استادکارشدن

داستان زندگی حسن‌آقا با سختی‌هایی که کشیده تا شیرینی‌فروشی خودش را راه بیندازد، شنیدنی است. حسن، نوجوان چهارده‌ساله، وارد قنادی لاله‌زارنو می‌شود. پس از چشیدن شیرینی‌هایی که تا آن روز چشمش به دیدنشان روشن نشده بود، جذب این حرفه می‌شود.

همان روز اول استادکارش دو سطل هفده‌کیلویی را به دستش می‌دهد؛ سطل‌هایی که یک چوب بلند وسطشان بود. به او می‌گوید از آب‌انباری که پشت باغ‌ملی است، برای مغازه آب بیاور. روزی سی تا چهل بار رفت‌وآمد، با همان سطل‌های سنگین؛ ۹سال پادویی، دستیاری و کار‌های سخت شیرینی‌پزی در لاله زارنو؛ سرانجام حسن اعتمادی «نیمه‌استاد» می‌شود.

پس از آن به قنادی فردوسی در میدان صاحب‌الزمان (عج) می‌رود، پیش محمدشاه قاسمی. بعد هم قنادی پارس در گنبد سبز، پیش حاج‌خلیل صادقی، و بعد قنادی یاس و حاج‌اسماعیلی. چندسالی هم اینجا و آنجا کار می‌کند، تا اینکه در سال۱۳۴۶، در خیابان کاشانی ۸ ملکی می‌خرد و به یاد خاطره اولین زیارتش در مسجد گوهرشاد، اسم مغازه‌اش را می‌گذارد «گوهرشاد» که هم یادآور خاطراتش بود و هم اسمی بامسما.

 

از پای اجاق تا کار با فر

حسن اعتمادی هفت فرزند دارد؛ دو پسر و پنج دختر. جعفر یکی از پسرهاست که از یازده‌سالگی پای کار پدر می‌رود و تا امروز نیز همان‌جا مانده است. جعفرآقا می‌گوید: «قنادی برایم جذاب نبود، ولی بودن کنار پدر را دوست داشتم.»

کم‌کم دستپخت پدرش را یاد می‌گیرد؛ از صفر تا صد؛ از اجاق‌کاری تا کار با فر. پس از سربازی، با اینکه شغل‌های اداری خوبی برایش فراهم بود، باز هم قنادی را انتخاب کرد. جعفرآقا فقط شیرینی‌پز نیست؛ زبانش هم شیرین است و مانند پدرش شعر‌های زیادی از بر دارد و اخلاقش مثال‌زدنی است.

او می‌گوید: همه عمر همراه پدرم اینجا کار کردم و افتخار این را دارم که این روز‌ها هم در کنارش باشم و تروخشکش کنم. پسرم علی هم در همین کار است و مغازه‌ای را که من و پدرم با زحمت در این سال‌ها حفظ کرده‌ایم، راه می‌برد.

با خنده می‌گوید: البته جوان‌های امروزی مانند ما قدیمی‌ها خودشان پای فر نمی‌ایستند و همه کار‌ها را برعهده نمی‌گیرند. الان یک استادکار داریم که پخت شیرینی را انجام می‌دهد. زمانی که شیرینی یکی از خوراکی‌های اصلی هر خانه‌ای بود، به‌جز خودمان که پای فر می‌ایستادیم، دوتا استادکار هم کمکمان می‌کردند. شیرینی عروسی همه بچه‌محل‌ها را ما تأمین می‌کردیم.

 

۶۰ سال شیرینِ اعتمادی‌ها در محله بالاخیابان

 

حواسمان هست تا مدیون زائر نشویم

اعتمادی‌ها همیشه هوای همکارانشان را داشته‌اند. جعفرآقا می‌گوید: یک روز همکاری که پنجاه‌متر آن‌طرف‌تر مغازه داشت، به‌علت کهولت سن می‌خواست کسب‌وکارش را تعطیل کند. ما به او پیشنهاد دادیم که بستنی‌هایت را پیش از سحر آماده می‌کنیم، تو فقط بیا و بفروش! پیرمرد باورش نمی‌شد، اما تا زمانی که زنده بود، این کار را برایش انجام دادیم.

یک‌بار مشتری از شیراز آمد و گفت: «من خودم قنادم، اما این بوی شیرینی را هیچ‌جا حس نکرده‌ام!»

او معتقد است که هرچه برکت در زندگی‌شان وجود دارد، از دعای مردم است و تعریف می‌کند: بار‌ها پیش آمده است که چک داشته‌ایم و خدا خودش برایمان درست کرده است. چون هیچ‌وقت در کارمان کم‌فروشی نکرده‌ایم یا خدای نکرده جنس بد و نامرغوب استفاده نکرده‌ایم.

اینجا به‌جز مشتری‌های مشهدی به زوار هم شیرینی می‌فروشیم و حواسمان هست تا مدیون زائر نشویم. یک‌بار مشتری از شیراز آمد و گفت: «من خودم قنادم، اما این بوی شیرینی را هیچ‌جا حس نکرده‌ام!» مواد اولیه خوب، تفاوت کار ماست.

 

خنچه‌های خاطره‌انگیز

جعفرآقا از روز‌های سخت قنادی می‌گوید: قدیم‌ها شکر را با هاون سنگی می‌کوبیدند. تنور شیرینی مثل نانوایی‌ها بود. مراحل درست‌کردن شیرینی خیلی سخت بود، اما در بین مردم طرف‌دار زیادی داشت. حالا دستگاه‌ها همه‌چیز را راحت کرده است.

او درباره تفاوت شیرینی‌های قدیم و جدید می‌گوید: قبلا رنگ‌ها طبیعی بود: زعفران، کاکائو و ... حالا از رنگ‌های خوراکی استفاده می‌کنیم. تنوع دارد، اما طعم و عطر رنگ‌های طبیعی چیز دیگری است.

یکی از خاطرات شیرینی‌فروشی مربوط به خنچه‌بستن برای عروسی‌هاست. جعفرآقا رو به پدرش می‌کند و می‌گوید: یادتان هست وسایل عقد را در طبق‌های چوبی می‌گذاشتیم؟

برایمان تعریف می‌کند: حدود بیست‌نفر خنچه‌ها را روی سرشان می‌گذاشتند و می‌بردند به سمت خانه عروس و داماد و در راه چاووشی می‌خواندند. کسی که آینه و شمعدان را روی سرش می‌گذاشت، انعامش بیشتر بود. یک‌بار استادکارمان، اوس‌محمد، طبق آینه را برداشت و بعد از کلی چرخیدن وقتی رسید جلو خانه عروس، گفت: اول شیرینی زیر لبم بگذارید، بعد طبق را می‌گذارم زمین! آن‌قدر چرخید تا آینه افتاد و شکست! از ترس فرار کرد و دو روز پیدایش نشد! خنده‌های جعفرآقا و پدرش مغازه را پر می‌کند.

 

* این گزارش پنج‌شنبه ۲۸ فروردین‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۵۸۸ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44