
صدای تلاوت آیات نور در جمعی صمیمی میپیچد؛ جمعی که بهانه دورهمی شان وابسته به ریشههای خانوادگی و از همه مهمتر وابسته به قرآن و کتاب آسمانیمان است. صدای گرم و آشنای قرائت قرآن، از دهههای دور در خانههای این جمع کوچک، به گوش میرسد؛ خواه زمستان بوده و برف و بوران، و خواه مسیرها خاکی و ناهموار.
این جلسه چرخشی، فقط یک دورهمی ساده نیست، بلکه مدرسه قرآنی است که از آن قاری و قرآنخوان هم تربیت شده است. دوره قرآنی که در خانههای مرحومان محمودی، داودنیا، انصارینژاد و دیگران شکل گرفت و اکنون در خانه فرزندانشان ادامه دارد و قرار است نسلهای بعدی را هم با قرآن و ارزشهای دینی آشنا کند.
در این گزارش، پای صحبتهای نسل دوم جلسه قرآن نشستیم؛ هرچند که از همین نسل هم، سنوسالی گذشته است.
حاج غلامعلی محمودی، یکی از بزرگترهای این جلسه، ماجرای شکلگیریاش را اینگونه روایت میکند: ما اهل روستای نَسَر در تربتحیدریه بودیم. سال۱۳۴۵ به مشهد آمدیم، ولی فقط زمستانها اینجا بودیم و تابستانها برای کشاورزی به روستا برمیگشتیم. پدرهای ما که از طبقه ضعیف و کارگر و زحمتکش بودند، جلسه قرآن را راه انداختند. آنها با هم فامیل بودند؛ یعنی پسردایی و پسرعمه بودند و جلسه را تشکیل دادند. بیشتر هدف جلسه هم آموزش قرآن و ثواب قرائت کلام خدا بود.
حاجغلامعلی محمودی، خاطرهای را از یکی از پایهگذاران جلسه نقل میکند: غلامحسن داودنیا نانوا بود. تنورشان وسط حیاطِ خانه بود. همیشه کناردستش یک کتاب داشت. همانطورکه نان میپخت، نگاهی هم به کتاب میانداخت.
مهدی داودنیا، پسرِ برادر غلامحسن و از قاریان فعلی جلسه، دنباله حرف را میگیرد؛ «عمویم علاقه بسیار به مطالعه داشت. برای او مهم بود که با معلومات به جلسه بیاید.»
مهدی داودنیا از افرادی که در این جلسات محله طلاب رشد کردهاند، میگوید: جلسه قرآن به این صورت بود که از ابتدای سوره بقره، یعنی از «الم» شروع میکردند و هرکس به نوبت تلاوت میکرد. بیشتر، خواندن قرآن مهم بود، اما درباره مفاهیم آن هم بحث میشد. چندنفری را به خاطر دارم که حتی سواد خواندن فارسی نداشتند، اما در همین جلسات بهراحتی قرآن میخواندند.
بسیاری از آنها قرائت را از همین جمعهای خانوادگی آموختند، بدون آنکه کلاس خاصی رفته باشند. جدا از موضوع معجزه قرآن، تلاش و زحماتی که این استادان برای آموزش کشیدند، تحسینبرانگیز بود. این جلسات برای ما هم نقش مدرسه را داشت و همینجا قرآن را یاد میگرفتیم.
او ادامه میدهد: پدرهای ما امکانات خاصی نداشتند. غلامرضا و غلامحسن داودنیا، دو برادر و هردو قاری قرآن بودند و در فامیل، همه به حرفشان گوش میدادند. این استادان در فامیل حرفشان برو داشت و همه گوش به حرفشان بودند. درکنار آنها افرادی مانند حاجابراهیم انصارینژاد و حاجحسن محمودی به جلسه پیوستند. بیشتر اعضای جلسه در محدوده محله طلاب سکونت داشتند و هر هفته در خانه یکی از اعضا دور هم جمع میشدند.
به گفته داودنیا سر یک ساعت مشخص افراد جمع میشدند و شروع میکردند به خواندن قرآن. ۱۰آیه یکی میخواند و بعد نوبت نفر بعدی میشد. آنها هم که سواد نداشتند، قرآن را روان میخواندند.
او با تأکید بر نقش تربیتی این جلسه میگوید: عمویم همیشه میگفت همین جلسه قرآن باعث شد اطلاعات دینیاش افزایش یابد. چون باید آماده میشد، از قبل مطالعه میکرد و این خودش یک روش یادگیری بود.
یکی از بخشهای حاشیهای دوره قرآن، نذر حلوا در چهارشنبه آخر ماه صفر بود. مهدی داودنیا دراینباره میگوید: پدرم اهل روستای قلعه نو شهرستان فریمان بود و در دهه ۴۰ به این محله آمدند. ما در خیابان مفتح۷ زندگی میکردیم و تعریف میکرد آن زمان که آمدند فقط چهارپنج خانه در این محدوده بود.
عمویم همیشه میگفت جلسه قرآن باعث شد اطلاعات دینیاش افزایش یابد. چون باید از قبل مطالعه میکرد
او یک نذر شخصی داشت؛ هرسال در چهارشنبه آخر ماه صفر، حلواسمنو درست میکرد و تا زمان حیاتش هم پابرجا بود. چون جلسه قرآن هم داشتیم، همیشه سعی میکردند حلوا را طوری آماده کنند که به جلسه برسد.
حاجغلامعلی محمودی هم از باورهای پشت این نذر میگوید: معروف بود به دیگ بیبی زینب. این رسم به باور ما به حضرتزینب (س) و بازگشت ایشان از شام به مدینه در همان ایام مربوط است. درواقع، این حلوا را به نیت سلامتی و رفع گرفتاریها نذر میکردند. اگر کسی بیمار بود، در جلسه گفته میشد که برای شفای او قرآن بخوانند. در حدیث داریم که اگر هفتاد بار حمد بخوانند، مرده هم زنده میشود. این اعتقادات باعث میشد جلسات رنگوبوی خاصی داشته باشند.
داودنیا با بیان اینکه در گذشته، این جلسات تنها راه انتقال معارف دینی بود، درباره تغییرات امروزه میگوید: قدیمیها موبایل نداشتند، اما با همین جلسات، شاید صدنفر را آموزش دادند. خیلیها که سواد نداشتند، در این جلسه قرآن یاد گرفتند و نمازخواندن را آموختند. اما امروز، بعضیها حتی حمد و سوره را هم بلد نیستند. اهمیت این جلسات در آموزش قرآن، بیشتر از آن چیزی است که مردم فکر میکنند.
«قرآن آن زمان برای خانوادهها خیلی اهمیت داشت. در جلسه، من با برادر کوچکترم حضور داشتیم و با اعتمادبهنفس قرآن میخواندیم؛ چون تشویق میشدیم.»
اینها را داودنیا میگوید و ادامه میدهد: ولی حالا وقتی به کوچکترهای جلسه میگوییم بخوانید، میگویند نه. در گذشته اینطور نبود. ما بازی و شیطنت هم داشتیم ولی از قرائت نمیترسیدیم؛ زیرا از کودکی با قرآنخواندن آشنایمان میکردند.
محمد ضیائی، از سختترین زمستانی که در این جلسات تجربه کرده است، یاد میکند: سال ۱۳۵۰ برف شدیدی در ایران آمد. گفته میشد در کردستان ارتفاع برف به هشتمتر رسیده است. در مشهد هم برف سنگینی بارید و تا هفتهها آب نشد. آن زمان خانهها ایزوگام نداشت و سقفها کاهگلی بود. مردم برای اینکه سقف خانهشان نریزد، روزی دوسه بار برفهای پشتبام را پارو میکردند. آن زمان کسی فرغون هم نداشت. چادر رختخوابی توی حیاط پهن میکردیم و برف بام را توی آن میریختیم و بعد توی کوچه خالی میکردیم. در این شرایط هم جلسه قرآن تعطیل نمیشد.
این جلسه که روزگاری توسط بزرگترها آغاز شد، حالا به چندمین نسل خود رسیده است. داودنیا با افتخار میگوید: تا امروز، چهار نسل در این جلسات قرآن شرکت کردهاند. از پدرهای ما که متولد ۱۳۰۰ بودند تا امروز که فرزندان ما حضور دارند. پسرم که متولد۱۳۹۳ است، اکنون در این دوره قرآن شرکت میکند و ادامهدهنده راه نسلهای قبل هستیم.
ضیائی هم به آینده این جلسه امیدوار است و میگوید: دو تا از نوههایم قاری قرآن هستند. یکی هنوز مدرسه نمیرود و یکی دیگر کلاس ششم است. هردو در حرم آموزش دیدهاند و قرار است آنها را هم به جلسه قرآن بیاورم.
او اضافه میکند: اهمیت آموزش قرآن به این نسل باتوجهبه فراگیرشدن فضای مجازی و آسیبهای آن، به نظرم خیلی بیشتر است و بچهها باید در چنین جمعهایی حضور داشته باشند. بعضی از پدرها و مادرها مسائل دینی را به بچههایشان آموزش نمیدهند. درست است که دنبال پیشرفتهای دیگر هستند، اما اگر درکنار آن، قرآن و دین را هم آموزش دهند، نتیجه بهتری میگیرند.
داودنیا میگوید: در این جلسه، از کودکی با قرآن آشنا شدیم. من در هشتسالگی در مسابقات آموزشوپرورش رتبه آوردم. یادم میآید که پدر و عمویم وقتی میدیدند ما قرآن میخوانیم، ذوق میکردند و تشویقمان میکردند.
این جلسه نه از روی نذر و وقف، بلکه فقط بهدلیل اعتقادات شکل گرفته بود؛ امکانات خاصی هم دراختیار نداشتند
ضیائی ادامه میدهد: خدا رحمت کند پدرم را، سال ۱۳۴۶ فوت کرد. داییام که روحانی بود، سرپرستی ما را برعهده گرفت و ما را طوری تربیت کرد که با قرآن و نماز آشنا شویم. با اینکه در آن زمان برخی به امور دینی بیتوجه بودند، ما تحت تربیت داییمان با آموزههای دینی رشد کردیم.
تعریف میکند که از حدود چهاردهسالگی پایش به این جلسات باز شده است. خانه پدریاش چهارراه سیلو بوده و جلسه در خانه افراد مختلف دور میزده است.
میگوید: خاطرم هست آن زمان به محدوده مفتح، روستای محرابخان میگفتند و بیشتر خیابانها خاکی بود. پل مقدم هم هنوز ساخته نشده بود و اول خیابان وحید، کوره آجرپزی قرار داشت. بعضی از خانوادهها بچهها را مدرسه نمیفرستادند. ما به مکتب میرفتیم که در چهارراه برق بود. ملا داشتیم و آنقدر با ما بچهها سختگیر بود که یکبار یادم است وقتی نان و پنیرم را میخوردم، با ترکه تنبیهام کرد.
محمودی هم اضافه میکند: قبرستان گلشور همین سمت بود و مثل الان نبود؛ مردم با اسب و گاری رفتوآمد میکردند.
حاجآقا محمودی میگوید: در سالهای دور، جلسه قرآن فقط برای آقایان بود، ولی همیشه خانمها پشت صحنه حضور داشتند. به قول ما در اندرونی بودند.
داودنیا هم اضافه میکند: این جلسه نه از روی نذر و وقف، بلکه فقط بهدلیل اعتقادات شکل گرفته بود. امکانات خاصی هم دراختیار نداشتند. دو برادر بودند، هردو قاری قرآن، و درمیان فامیل جایگاهی داشتند که حرفشان موردقبول همه بود.
ضیائی ادامه میدهد: در آن زمان، جلسات فقط مخصوص آقایان بود و بیشتر هم افراد بزرگتر حضور داشتند. جمعیت زیاد نبود، بلکه محدود به چند نفر از بزرگترهای خانوادهها بود. مثلا پدر آقای داودنیا، که فرزندانش هنوز کوچک بودند، یا آقای انصارینژاد که بچههایش خردسال بودند. بهعنوان مثال، خانواده محمودی ۹فرزند، انصارینژاد ۷فرزند داشتند و خودم ۵فرزند دارم و خانواده داودنیا ۱۰خواهر و برادر هستند.
او با بیان اینکه در گذشته جمعیت کم بود، ولی حالا هر خانوادهای گسترش یافته است، ادامه میدهد: امروز هر خانواده به یک قوم تبدیل شده است. با گذر زمان، نسل جدید هم وارد این حلقه قرآنی شده و جلسات همچنان ادامه پیدا کرده است.
* این گزارش یکشنبه ۱۲ اسفندماه ۱۴۰۳ در شماره ۶۰۶ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.