فرزانه شهامت، زهرا شریعتی| شاید هیچکس فکرش را هم نمیکرد پسربچه بازیگوش محله میثمشمالی که اصلا روی پا بند نبود و صدای شیطنتهای او و پنجخواهر و برادرش کوچهها و زمینهای خاکی وسیع محله را پر میکرد، روزی بشود قاری و حافظ قرآن و مایه افتخار شهر و محل؛ جوانهای که از دل محرومیتهای اقتصادی و فرهنگی رویید و با روحیه خستگیناپذیرش، همه موانع و فرازونشیبها را پشت سر نهاد و خوش درخشید.
تاجاییکه حالا بهعنوان کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث و یکی از معدود مربیان و قاریان روشندل قرآن در مشهد شناخته میشود که روزانه ساعاتی را درکنار زندانیان زندان مرکزی مشهد میگذراند.
جعفر علیپور با مدرک درجه سه حفظ تخصصی از سازمان دارالقرآن الکریم، میهمان این هفته است و از مسیر جالبی که در این زمینه طی کرده است، برایمان میگوید.
آنچه میان قرآن و جعفر علیپور گذشته، ماجرایی متفاوت از سایر فعالان قرآنی دارد؛ هم به خاطر عشق و علاقه ویژهاش به قرآن و هم مشکل بینایی که از بدو تولد همراهش بود؛ «از زمان تولد، چشم چپم صرفا دید هالهای داشت و چشم راست دچار ضعف بینایی بود، اما افراد و اجسام را میدیدم و توانایی خواندن و نوشتن داشتم. حدود نهسالگی و اوایل شروع تحصیلم در مدرسه، همین بینایی را هم بهدلیل فرورفتن شاخه درخت در چشمم و مداوانشدن بهموقع، از دست دادم و حتی دو سال بعد هم که جراحی شد، دیگر دید اولیه برنگشت.»
جعفر که فرزند اول خانوادهای هشتنفره بود، به قول خودش هرگز ناامید نشد و همیشه سرش برای چالشهای جدید درد میکرد؛ انتظارش از خود بیش از آن بود که نابینایی، مانعش باشد؛ از جنبوجوشهای کودکانهاش در محله و مهارت در دویدن که به کسب مدال برنز کشور در رشته دوومیدانی دویستمتر منتهی شد، گرفته تا ادامه تحصیل و استخدام در سازمان زندانها و قاری و حافظ قرآنشدن او.
با مرور خاطرات کودکیاش میگوید: چهارپنج ساله بودم که متوجه علاقهام به قرآن شدم. آن روزها یعنی اواسط دوران جنگ تحمیلی، برنامههای قرآنی رادیو و تلویزیون بیشتر از حالا بود.
یادم نمیرود صبحها ساعت۶ به عشق برنامه قرآنی که سهچهار آیه را قرائت و ترجمه میکرد، بیدار میشدم و پای رادیو ساده دوموج که تنها وسیله ارتباطی خانه بود، مینشستم؛ شاید چیزی سردر نمیآوردم، اما حس خیلی خوبی داشتم و گویی کمکم ذهنم بذرافشانی شد. حتی نماز را از ششهفتسالگی میخواندم؛ گاهی چادر مادرم را روی شانهام میانداختم که جای عبای روحانی امام جماعت باشد.
آقای علیپور به همین حد بسنده نکرد و کمی بعد عزمش را جزم کرد که قرآنخواندن را یاد بگیرد، اما پدر، سواد نداشت و مادر هم با وجود سواد ابتدایی، به روخوانی قرآن مسلط نبود؛ این شد که صرفا حروف و خواندن و نوشتن را توانست از مادر بیاموزد و در پنجسالگی، پیشاز رفتن به مدرسه کتاب میخواند.
میگوید:هدفم یادگیری قرآن بود، اما فقط فارسی را یاد گرفته بودم، به همیندلیل هرجا کسی را میدیدم که به مدرسه میرود، خواهش میکردم عربی و قرآن را به من بیاموزد. از من اصرار بود و از آنها انکار؛ میگفتند «برو دنبال بازیات بچه جان؛ تو را چه به قرآن خواندن!»
تا اینکه یک روز میهمانی از شهرستان به خانهمان آمد که پسرش دبیرستانی بود. از او خواستم قرآن را یادم بدهد و مادرم هم تأکید کرد تا راضی شد. قرآن را آوردم، سوره ماعون را باز کرد و بسمالله الرحمن الرحیم و آیه اول آن را آموزش داد و پرسید «یاد گرفتی؟» گفتم بله و برایش خواندم. گفت «خوب بقیه آیات نیز همینطور است و به همین روش میتوانی بخوانی.»
خیلی تمرین کردم تا بالاخره به روخوانی مسلط شدم. حالا دوست داشتم مثل قاریها قرآن را با لحن و زیبا بخوانم، اما راه و روشش را نمیدانستم.
والدین جعفرآقا از وجود مدرسه ویژه نابینایان بیاطلاع بودند و مدارس عادی هم بهخاطر ضعف بینایی از ثبتنامش امتناع میکردند؛ به همین دلیل از هشتسالگی وارد مجتمع آموزشی امید ویژه نابینایان مشهد شد و کلاس پنجم بود که مرحله دیگری در مسیر قرآنیاش رقم خورد؛ «حدود دوازدهساله بودم که یکی از همکلاسیها پیشنهاد کرد برای تسلط بر الحان قرائت، نوارهای استادان و قاریان را گوش دهم.
قیمت کردم ۱۲۰تومان بود و، چون نمیخواستم هزینهای به زندگی کارگریمان تحمیل کنم، سی روز فاصله خانه تا محل سرویس مدرسه (انتها تا ابتدای میثم شمالی) را پیاده رفتم و پول توجیبی ام را نگه داشتم تا توانستم نوار استاد عبدالباسط را بخرم و تقلیدی بخوانم.
درکنارش در جلسات قرآن هم شرکت میکردم، اما بهخاطر ضعف فرهنگی منطقهمان، این جلسات تعدادشان خیلی کم بود و همانها هم قرائت درستی نداشتند و مرا راضی نمیکردند.»
اول راهنمایی بود که پدربزرگ مادری با دیدن عشق و علاقهاش به قرآن، او را به خانه خود در محله میثم تمار برد و این جابهجایی محل زندگی، نقطه عطف مسیر قرآنیاش شد؛ «مسجد علیبنابیطالب (ع) در خیابان وحید ۸، نزدیک خانه پدربزرگم بود و نهتنها در جلسات قرآن آنجا بلکه در سایر محافل قرآنی شهر با دوستانم شرکت میکردم تا از استادان مختلف بیشتر یاد بگیرم. هر شب در یک منطقه بودیم و تا به خانه میرسیدم، ساعت ۲ یا ۳ نیمه شب بود. ماههای رمضان هم تا سحر در جلسات بودم.
میان همه، جلسه آقای حسین علمی خیلی جذاب بود؛ از شوخی و خنده تا جایزهدادن، نوبت قرائتدادن و... استفاده میکرد تا جوانان مطرح شوند و به این محافل گرایش پیدا کنند. تا مرا در جمع میدید، بدون توجه به برنامه و اینکه قاریان ملی یا بینالمللی هم حضور دارند، دعوت میکرد در جایگاه قرائت کنم و این خیلی در افزایش جدیت و علاقهام مؤثر بود.
برای همین حتی زیر برف شدید، به جلساتش که شبهای جمعه در مهدیه مشهد برگزار میشد، میرفتم و در مسیر برگشت هم که معمولا وسیله پیدا نمیشد، تا محله میثم تمار پیاده برمیگشتم.»
روال جلسات شبانه آقای علیپور ادامه داشت تا اینکه در هفدهسالگی، یکی از شرکتکنندگان که او را در همه جلسات میدید، پرسید از گلشهر تا آزادشهر، از این جلسه به آن جلسه، دنبال چیست و چرا با شرایط نابینایی و نبود وسیله شخصی و... اینطور خود را به زحمت میاندازد؟؛ «آن شخص که برایم ناشناس بود، از سر دلسوزی گفت اگر دنبال قرائت قرآن هستی، در خانه هم میتوانی بخوانی، بدون هیچ زحمتی.
اگر هم دنبال شنیدن قرآن هستی، رادیوقرآن برنامههای متنوعی دارد. جواب دادم: دنبال یادگرفتن هستم؛ احساس میکنم عقبم و میخواهم این عقبافتادگی را جبران کنم. گفت ببین چقدر از جلسات چیزی یاد گرفتهای. آنها را که برایت آموزنده بوده، حفظ کن و بقیه جلسات را کنار بگذار.
دیدم حرفش درست است؛ چندجلسه را انتخاب کردم و همانها را شرکت کردم. تا آن زمان فکر میکردم تنها راه آموختن، همین آموزش حضوری است، اما بعد از آن از ابزارها و برنامههای کمکآموزشی هم استفاده کردم.
در عین حال حضورم در همان جلسات گزینششده مستمر و منظم بود، به حدی که در دوران عقد هم همسرم را میگذاشتم منزل پدربزرگ و خودم میرفتم جلسه! اما بالاخره پدربزرگ ترمزم را کشید و گفت حالا که ازدواج کردهای، زندگی و همسرت باید اولویت باشد.»
اینطور که میگوید سال۷۹ همزمان با استخدام در سازمان زندانها، به پیشنهاد یکی از رفقا حفظ قرآن را هم شروع میکند و طی دو سال بدون هیچ کلاس و دورهای، صرفا با قرآن بریل و نوار کاست، حافظ کل قرآن میشود. بااینحال هنوز هم این کار متوقف نشده است و برای ورود به عرصه تفسیر آماده میشود؛ زیرا معتقد است اقیانوس قرآن پایان ندارد.
همه این کارها با وجود مشکل بینایی و درکنار ادامه تحصیل و تشکیل زندگی انجام شده است؛ از چرایی این همه اشتیاق و تلاش و هزینه که میپرسم، پاسخ میدهد: «وقتی نوارهای آقای جواد فروغی را که فقط دوسال از من بزرگتر بود، میشنیدم، احساسم این بود که چقدر عقبم و دیر شروع کردهام.
از خود میپرسیدم چرا یک نفر همسنوسال من به اینجا رسیده، ولی من هنوز اول راه هستم. همین سبب میشد هرگز خسته نشوم و با جدیت راه را ادامه دهم؛ تاجاییکه آخرین برادرم که او هم مثل من مشکل بینایی دارد، وارد این عرصه و قاری شد.»
این حافظ و قاری قرآن که بهعنوان مسئول کلاسهای حفظ دارالقرآن زندان مرکزی مشهد، در اغلب برنامههای قرآنی اعم از کلاسهای آموزش روخوانی، صوت و لحن، حفظ، مفاهیم، تفسیر، نهجالبلاغه، برگزاری مسابقات در سطوح و سنین مختلف و برپایی محافل انس با قرآن مشارکت میکند، درزمینه شغلی هم توانسته است موفق عمل کند.
از رمز و رازش که میپرسم، میگوید: پدرم با اینکه بیسواد و یک کارگر ساده بود، هرجا کار میکرد، همه از او راضی بودند و در تلاش و پشتکار الگو بود؛ همین اخلاقش به من هم رسیده است و یاد گرفتهام هرگز از کارم نزنم. وقتی استخدام شدم، همکاران و برخی مسئولان متعجب بودند که با این وضعیت بینایی، آنجا چه میکنم. اما حالا پساز دو دهه فعالیت، به حدی رضایت دارند که میگویند نمیخواهیم تو را از دست بدهیم و باوجود تمایل و درخواست خودم، با انتقالم موافقت نمیکنند.
او در عرصه قرآنی به یک آرزوی مهم نیز دست یافته است؛ «وقتی برای یادگیری تجوید در کلاسهای حرم مطهر شرکت میکردم، هر روز که وارد میشدم، از خود میپرسیدم کی میشود خودم اینجا مدرس باشم؛ و این آرمان، سال۸۸ محقق شد؛ یک شب که در بند نسوان محفل انس با قرآن داشتیم، بنا بود از حرم مطهر، قاری، حافظ و گروه توشیح بیاید، اما حافظ نتوانست بیاید و از من خواستند بهجای او اجرا کنم.
بعد از برنامه مسئول گروه آستانقدس مرا برای همکاری در دارالقرآن الکریم حرم مطهر دعوت کرد. اوایل بهعنوان حافظ، اجرای برنامه داشتم و اکنون چندسالی است که مربی حفظ و قرائت هستم.»
گذشته از رتبههای دوران دانشآموزی، رتبه ممتاز کشوری در رشته حفظ موضوعی مسابقات سازمان اوقاف و امور خیریه سال۷۸، پنجسال مقام ممتاز کشوری رشته تفسیر در مسابقات تفسیر قرآن سازمان تبلیغات اسلامی (نورالهدی)، نفر دوم مسابقات حفظ پانزدهجزء کارکنان قوه قضائیه و نفر اول حفظ پنج جزء دانشجویان پیام نور کشور در سال۷۹، عناوین مهمترین موفقیتهای این قاری و حافظ روشندل در رقابتهای ملی است.
او برکات و دستاوردهای معنوی چهلسال همنشینی با قرآن را اینگونه شرح میدهد: اولین تأثیر انس با قرآن، آخرتباوری است که گذرابودن دنیا را یادآوری و تحمل سختیها را آسان میکند. همچنین آموختهام که نه ظلم کنم و نه بگذارم به من ظلم شود. ازطرفی باوجود همه دشواریها و بنبستهای زندگی، هرگز ناامید نشدهام. احساس نمیکنم چیزی کم دارم و از زندگیام راضی هستم؛ البته بیشاز این هم میتوانستم باشم و اگر نیستم، کوتاهی خودم بوده است.
یک روز در چهارراه شهدا عابری به من گفت «با توجه به مشکل نابینایی، پیشنهاد میکنم کتابهای الهامبخش را بخوانی.» پرسیدم «این کتابها چه چیزی به من میدهد؟» جواب داد «سبب میشود ناامید نشوی و انگیزه داشته باشی.»
گفتم «روحیه من آنقدر قوی است و از الطاف الهی در زندگی بهرهمندم که خودم میتوانم کتاب الهامبخش بنویسم.»
* این گزارش یکشنبه ۲۷ اسفندماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۶۱ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.