کد خبر: ۱۱۲۶۱
۲۲ دی ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۰
خاطرات نوجوانی محمدرضا دهقان‌پور در محله راهنمایی

خاطرات نوجوانی محمدرضا دهقان‌پور در محله راهنمایی

محمدرضا دهقان‌پور و خانواده‌اش از ساکنان قدیمی محله راهنمایی هستند. پدرش سال۱۳۴۵ قطعه‌زمینی می‌خرد و خانه را می‌سازد. آن زمان اینجا به قلعه احمدآباد معروف بوده است و مردم در آن گندم می‌کاشتند.

۴۹سال است که در خیابان راهنمایی۱۲ زندگی می‌کند و کسب‌وکارش هم در همین خیابان است. محمدرضا دهقان‌پور و خانواده‌اش از ساکنان قدیمی محله راهنمایی هستند. پدرش سال۱۳۴۵ قطعه‌زمینی می‌خرد و خانه را می‌سازد. آن زمان اینجا به قلعه احمدآباد معروف بوده است و مردم در آن گندم می‌کاشتند.

محمدرضا خاطرات زیادی از محله و کوچه خودشان دارد که بخشی از آنها را برایمان مرور می‌کند. یکی از سرگرمی‌های من و هم‌سن‌و‌سالانم در نه‌سالگی این بود که کاغذباد درست کنیم. بعد آنها را بالای سقف اولین خانه کوچه می‌بردیم. آن زمان، خانه‌ها یک‌طبقه بود و سقف کاهگِلی داشت. روی سقف‌ها می‌دویدیم تا بادبادک‌هایمان به آسمان برود.

 

خاطرات نوجوانی محمدرضا دهقان‌پور در محله راهنمایی

خانه قدیمی ابتدای کوچه در سمت چپ، هنوز به همان شکل باقی‌مانده است. این خانه، سگ بسیار بزرگی داشت که همه بچه‌های محله از آن می‌ترسیدند. یک‌بار فوتبال‌بازی می‌کردیم و توپ با ضرب پای من به حیاط این خانه رفت. با کلی ترس به در خانه رفتم؛ اما سگ توپمان را پاره کرده بود.

 

خاطرات نوجوانی محمدرضا دهقان‌پور در محله راهنمایی

آقای مهدی انصاری ابتدای کوچه مغازه آبمیوه‌فروشی داشت. تابستان که می‌شد، پدر ما پسر‌ها را به سر کار می‌فرستاد. در یکی از همین تابستان‌ها پدر، من را به مغازه آقامهدی برد و گفت کمک‌دستش باشم. آقامهدی گفت سبد‌های توت فرنگی را پاک کنم. تا ساعت یک ظهر مشغول پاک‌کردن آنها بودم.

 

خاطرات نوجوانی محمدرضا دهقان‌پور در محله راهنمایی

مغازه پوشاک آقاعبدالرحمن افشار در قدیم، خرازی بود. همیشه با مادرم برای خرید به اینجا می‌آمدیم. باید قبل از خرید، دفتر یا خودکار قدیمی را به آقاعبدالرحمن می‌دادم تا بتوانم نو آن را بخرم. این رسم خرید از مغازه آقا عبدالرحمن بود.

 

خاطرات نوجوانی محمدرضا دهقان‌پور در محله راهنمایی

قبلا اینجا جوی آبی بود که زمین‌های کشاورزی را با آن آبیاری می‌کردند؛ ولی چند‌سالی است که روی آن را پوشانده‌اند. پدرم پول داد تا ساندویچ بخرم. به مغازه که رسیدم باران شروع شد. تا ساندویچ آماده شود، کف خیابان پرازآب شد. در راه برگشت یک‌دفعه زیر پایم خالی شد و دیدم داخل جوی آب هستم و ساندویچ هم خیس شد.

 

خاطرات نوجوانی محمدرضا دهقان‌پور در محله راهنمایی

آن زمان هر کوچه یک تیم فوتبال داشت. بعد امتحانات خرداد هم رقابت بین تیم‌ها شروع می‌شد. انتهای کوچه راهنمایی ۱۰ نرسیده به خیابان شیرین، مغازه بقالی آقای حسین کهن‌سال قرار داشت. همیشه تیم بازنده از حسین‌آقا کیک و نوشابه می‌خرید، اما تیم خیابان راهنمایی۱۲ یعنی تیم ما همیشه برنده بود.

 

* این گزارش شنبه ۲۲ دی‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۸ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44