محمد تربتیفیضآباد، دنیاآمده مهولات تربت حیدریه است به سال ۱۳۱۶. ششفرزند دارد؛ سه پسر، سه دختر. دوست داشته بچههایش - خصوصا پسرها- معلم میشدند، اما همه مهندس شدند، برای همین او تنها معلم خانوادهاش است و راضی از روزهای رفتهاش.
روزهایی که قبل از هرچیز با مهر و مدرسه گره خوردهاند؛ و امروز شما اهالی منطقه ۱۱ در آستانه مهر و مدرسه، همراه ما شوید با حرفهای یک معلم قدیمی که در محله دانشآموز مشهد سکونت دارد.
تا پایان کلاس نهم که همان سیکل اول دبیرستان باشد تربت حیدریه بودم تا اینکه در دانشسرای مقدماتی مشهد در عشرتآباد قبول شدم. قبول شدن در دانشسرا امکان ادامه تحصیل در همه رشتهها را به آدم میدهد.
آمدم مشهد، در همین دوران مادرم را از دست دادم؛ سال آخر دانشسرا بود و پدرم هم تنها بود. برگشتم به مهولات. استخدام شدم برای معلمی در عبدلآباد مهولات.
دوسال آنجا بودم و بعد شش سال در فیضآباد تدریس کردم؛ فیزیک، ریاضی، جبر و هندسه. معلم کلاس ششم بودم! تا اینکه به دلیل کمبود معلم منتقل شدم به دبیرستان رازی تربت، سال ۴۸ بود. دبیرستان راضی مهمترین دبیرستان آن سالهای تربت بود و من دوسال معلمش بودم.
سال ۵۰ برای یک سال رفتم دبیرستان فردوسی. این سال همان سالی است که برای اولینبار دوره راهنمایی وارد سیستم آموزشی ما شد. یک دوره اضافه شده بود و نیروهای خودش را میخواست؛ من هفت نفر دیگر آمدیم مشهد که دوره آموزش مدیریت مدرسه راهنمایی را ببینیم.
یک ماه طول کشید و پس از برگشتن هرکداممان رفتیم سمتی. من شدم مدیر مدرسه راهنمایی بخش رخ. هم مدیر مدرسه راهنمایی بودم هم رئیس دبیرستان.
پیشرفت تحصیلی بچههای بخش رخ در آن دوره خیلی خوب بود و همین باعث شد که سال ۵۳ آقای سرتیپی معاون وزیر آموزشوپرورش وقت علاوه بر تلویزیونی که به مدرسه هدیه دادند با درخواست انتقالی من هم موافقت کنند.
به دستور آقای سرتیپی آمدم تربت و شدم رئیس مدرسه راهنمایی ابوعلیسینا. آن روزها رسم و بخشنامه بود که هر مدیر و رئیسی چند ساعت هم تدریس داشته باشد، برای همین درس هم میدادم؛ حدود ۱۵ سال به همین منوال گذشت.
سال ۶۶، دوسال مانده به ۳۰ سال خدمت و بازنشستگی از آموزشوپرورش منتقل شدم مشهد.
بازنشستگی در آن زمان امری غیرمترقبه بود و برای بیشتر معلمان سر موقع اتفاق نمیافتاد، برای من هم سال ۷۳ اتفاق افتاد؛ قبلتر پس از سه سال خدمت اضافه در سال ۷۱ بازنشست شدم، اما چون نیرو کم بود دوباره بازگشتم و دوسال دیگر هم سرکار ماندم.
چند ماه قبل از آمدن به مشهد، خانهام را در تربت فروختم و همین خانه را در دانشآموز خریدم به یکمیلیون و ۸۰۰ هزار تومان و البته از پول خانه تربتم چیزی هم ماند برایم.
با این حساب من از قدیمیهای محل هستم. همه ساختمانهای اینجا یک یا نهایتا دوطبقه بود. الان خیلی از آن خانهها و ساکنانشان رفته و جای خود را به آدمهای جدید و آپارتمانهای جدید دادهاند. آقای حجتی یکی از قدیمیهای مانده در محله است.
بعد از ما خانههایی بود، اما رونقی نداشتند. ساکنان دانشآموز از همه قشری بودند اگرچه زمینها به اسم فرهنگیان واگذار شده بود!
گویا خیلی از فرهنگیان قبل از ما توان نگهداری زمینها را نداشتهاند برای همین واگذار کرده و رفته بودند اینجور بود که در دانشآموز میشد همهجور آدم پیدا کرد و البته فرهنگیهایش کمتر از بقیه بودند.
در مدرسه راهنمایی ملت از ۴۰ نفر شاگردم که همه اهل همین اطراف بودند، ۳۶ نفر پدرانشان شغلهای عالی داشتند، اما سالی که بازنشست شدم و ۱۰ سال پس از آن این رقم کاملا برعکس شد!
مثلا من در کلاس ۴۰ نفره، ۳۸ نمره ۲۰ داشتم، اما سالهای آخر در کلاس دو تا سه نفر ۲۰ میگرفتند و بقیه همه زیر ۱۰ بودند!
معلمی شغلی است که نمیشود از کنارش گذشت، کیف خودش را دارد. معلمها حرفم را خوب میفهمند یکیاش همین که بعید است به ادارهای بروم و شاگردی در آنجا نداشته باشم؛ این خودش لذتبخش است. از طرفی آدم همکاران بیغشی دارد.
بعید است به ادارهای بروم و شاگردی در آنجا نداشته باشم؛ این خودش لذتبخش است
همکاران من دنبال این بودند که همدیگر را شاد کنند مثلا اگر کسی یک کراوات یا یک جوراب میخرید برای همان یک ناهار ۲۰ تومانی میداد به دوستان.
همه عقب این برنامهها میگشتند. ناظمی داشتیم که صبح به صبح میآمد سر صف که بودیم همه را چک میکرد ببیند کی نو شده تا سور بگیرد.
شاید باور خیلیها نشود، اما من از آنهایی بودم که هرگز تنبیه نشدم. درسهایم اگرچه عالی نبود، اما نمره انظباطم همیشه ۲۰ بود. وقتی هم که به درسدادن رسیدم میتوانم بگویم «آدم ملایمی بودم.»
آن زمان اگرچه میگفتند «چوب استاد به ز مهر پدر» اما باز هم کم پیش میآمد کسی را تنبیه کنم.
تنبیه در روزگار معلمی من از روی غضب نبود بلکه بیشتر بهخاطر خود بچهها بود برای همین امروز کسی که معلم دیروزش را میبیند با خنده میگوید «یادش بهخیر فلانجا یک توگوشی زدید به ما!»
بدترین خاطرات من مربوط به اوقاتی است که دانشآموزی ترکتحصیل میکرد. شدیدا ناراحت میشدم.
حقوق اولیه من ۳۰۰ تومان بود و با کسر مالیات میشد ۲۷۵ تومان!
اگرچه الان همان دانشآموزان از نظر اقتصادی در سطح بالایی هستند اما افسوس میخورم که چرا درس نخواندند؟ متاسفانه امروز چشم مردم روی ثروت میچرخد.
من این روحیه را نه آن زمان داشتم و نه این زمان؛ میگویم این روزی خداست که به من داده، هرچه که هست خدا را شکر میکنم.
خدا را شکر با همین حقوق معلمی من همه چیز دارم و محتاج کسی نیستم، چون حقوقش برکت دارد.
اگر بخواهم حساب پس بدهم میگویم که حقوق اولیه من ۳۰۰ تومان بود و با کسر مالیات میشد ۲۷۵ تومان!
در سه سال اول یعنی از سال ۳۸ تا ۴۱ با حقوقم، خانه پدریام را خراب کردم و از نو ساختم، دو اتاق بزرگ با یک راهرو را فرش کردم، ازدواج کردم و همه مخارجش را هم خودم دادم.
همانطور که خیلی از دانشآموزان مرا یادشان هست من هم معلمهایم را یادم هست، مثلا در دوره دانشسرا آقای حسینی دبیر علوم انسانی ما بود؛ مرد شریفی که بچهها را دوست داشت.
آقای سالاری، فرانسه به ما یاد میداد، پیرمرد خمیده که از درس دادن خسته نمیشد.
ثقهالاسلامی جغرافی و تاریخ درس میداد، آقای بینش روانشناسی درس میداد که همین پرورشی امروز است. آقای عاملی ریاضی درس میداد و سلماسی فیزیک و موثقعاملی هم عربی درس میدادند.
هر معلمی که نبود من بهجایش درس میدادم؛ ریاضی، ادبیات، قرآن و... . ادبیات را پیشتر در دبیرستان فردوسی تربتحیدریه تدریس کرده بودم اما در مشهد فرصت دیگری پیش آمد که بروم سراغ ادبیات!
استاد محمدحسن حسامی محولاتی که از مشاهیر طنزپردازی کشور است، دایی خانم من است و هربار که به مشهد میآمد میهمان منزل ما بود. یکبار همان دهه ۶۰ گفت میخواهم بروم استاد صاحبکار (از اساتید شعر خراسان) را ببینم.
استاد صاحبکار در آن روزگار گرداننده جلسه شعر اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی مشهد بود و البته از همکاران من در دبیرستان فردوسی. با هم رفتیم. استاد صاحبکار مرا که دیدند همان پشت تریبون گفتند «تربتی خوش آمدی، یاد اون روزا بهخیر!»
خوشوبش مختصری که کردیم، من نشستم که جلسه بههم نخورد. بغل دستم استاد یاوری شاعر طنزپرداز و روزنامهنگار قدیمی مشهدی نشسته بود.
آنجا من را به آقای یاوری معرفی کردند من هم برایش شعری خواندم دستوپا شکسته!
استاد یاوری گفت «تقطیع میدانی؟» گفتم نه، گفت «بیا خانه من.» اینطوری بود که من شدم شاگرد شعری استاد یاوری. یک کوچه با هم فاصله داشتیم، او در خیابان فرهنگ بود، تقطیع را به من یاد داد.
چون علاقه هم داشتم شعر گفتن از آن بافتنهای قبلی بیرون آمد و اصول گرفت طوریکه کمتر از وزن بیرون میزدم. بعدهم که با استاد یاوری به جلسات شعری رفتم و شدم قاطی جماعت شاعر و چیزهای بسیاری یاد گرفتم.
الان هم که از طرفداران اصلی جلسه شعر رضوی در حرم هستم؛ کنار شنیدن شعر ولایی سلامی هم به حضرت میدهم و این بهترین چیزی است که میتوانم در این روزها در حوزه شعر داشته باشم.
* این گزارش پنج شنبه، ۲۸ شهریور ۹۲ در شماره ۷۰ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.