نهم و دهم دی ۱۳۵۷، از روزهای خونین و فراموشنشدنی در تاریخ تحولات اجتماعی مشهد است، زیرا در آن روزها دهها نفر از مبارزان مسلمان را نیروهای رژیم پهلوی به خاکوخون کشیدند. این واقعه، بازتاب گستردهای در خارج و داخل ایران داشت و ضربههای سختی به پیکر نیمهجان رژیم پهلوی نواخت. اتفاقهای عصر نهم دی که پس از پایان راهپیمایی صبح روز نهم و شهادت تنی چند از مردم رخ داد، موجب شد تا «یکشنبه خونین مشهد» در تاریخ مبارزات مردم این شهر شکل گیرد.
واقعه از آنجا شکل گرفت که پس از اعلام همبستگی کارکنان استانداری و آستان قدس رضوی با نهضت انقلابی مردم، روز نهم دی گروهی از روحانیان عظام از جمله فرزند آیتا... سیدعبدا... شیرازی به همراه جمعیتی ۵ هزار نفری از مردم، برای تقدیر از این اقدام به صحن استانداری خراسان آمدند و هزاران نفر هم در خیابانهای اطراف استانداری تجمع کردند.
نیروهای رژیم با دهها تانک و کامیون ارتشی، منطقه را محاصره و مردم را تیرباران کردند. یک فروند بالگرد نیز به پرواز درآمد و شروع به تیرباران مردم کرد. این درگیریها تا غروب نهم دی ادامه یافت. شبهنگام، علمای مشهد در منزل آیتا... شیرازی گرد هم آمدند تا درباره حوادث اتفاق افتاده بحث و گفتگو کنند. آن شب چندین تماس تلفنی بین مقامهای دولتی با علما صورت گرفت و در پایان این گفتگوها، علما تهدید شدند که در صورت ادامه اعتراضهای مردمی، در خیابانهای مشهد جوی خون به راه خواهد افتاد.
شهید رسول همایونفر پس از پایان تحصیلات ابتدایی، در بازار مشغول حرفه عکاسی شد و پس از مدتی به مشهد مهاجرت کرد. وی اخلاقی پسندیده داشت، فردی پرتلاش و فداکار بود و به مسائل مذهبی اهمیت زیادی میداد. اوقات فراغت خود را در تربیت فرزندان و شرکت در مجالس و مراسم دینی و زیارت امام رضا (ع) سپری میکرد و در دوران انقلاب، همراه با مردم مبارز مشهد در راهپیماییها شرکت میکرد؛ با توجه به اینکه به حرفه عکاسی مشغول بود، از لحظههای پرشور انقلاب فیلم و عکس تهیه و اعلامیههای حضرت امام را تکثیر و پخش میکرد. وی سرانجام صبح روز دهم دی در خیابان بهار با اصابت گلوله به شهادت رسید.
در شهر مشهد در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. در حالی که کودکی خردسال بود، از نعمت پدر محروم شد. وی پیش از اینکه وارد مدرسه شود، مدت دوسال در مکتبخانه، قرآن خواندن را آموخت و دوران تحصیلات ابتداییاش را در مدرسه عسکریه - از مدارس مرحوم عابدزاده - گذراند. در سن کم وارد بازار کار شد و به حرفه کاشیکاری روی آورد. او، چون در خانوادهای مذهبی رشد یافته بود، علاقه خاصی به مجالس مذهبی داشت و به شرکت در مجالس دینی علاقهمند بود. در سال ۱۳۵۷ با شکلگیری زمینه انقلاب اسلامی به سیل خروشان امت اسلامی پیوست و با حضور خود در صحنه انقلاب اسلامی در هرچه متزلزلتر کردن پایههای نظام شاهنشاهی، سهیم شد.
او بارهاوبارها در تظاهرات مورد ضربوشتم فراوان رژیم قرار گرفت. در شهریور سال ۱۳۵۷ به علت به همراه داشتن اعلامیه امام، دستگیر و مدت سهروز در ساواک نگاه داشته شد و در این مدت، مأموران منزل او را به هم ریختند، ولی چیزی پیدا نکردند. وی پس از آزادی از دست رژیم، فعالیتهای خود را از سر گرفت و مرتب در راهپیماییها شرکت میکرد.
سیداحمد احمدی روز یکشنبه خونین در جلوی منزل آیتا... سیدعبدا... شیرازی بر اثر گلوله دژخیمان پهلوی، به فیض عظیم شهادت نایل شد.
شهید محمدرضا مرادی پوراقطاعی سال ۱۳۳۲ در مشهد مقدس متولد شد. وی پس از گذراندن تحصیلات -کلاس دوم راهنمایی- وارد بازار کار شد و به حرفه سنگکاری روی آورد.
با از دست دادن پدر در دوران نوجوانی، مسئولیت او سنگینتر شد و برای اداره زندگی تلاش بیشتری از خود نشان داد. وی فردی خوشاخلاق و مهربان بود و سعی میکرد در حد توان خود به مستمندان و ضعفا کمک کند. او با شروع انقلاب اسلامی، از شرکتکنندگان فعال در راهپیماییها به شمار میرفت و همیشه در جلسات سخنرانی که مبارزان ترتیب میدادند، شرکت میکرد و دیگران را هم به شرکت در اینگونه جلسات تشویق میکرد و اعلامیهها و تصاویر حضرت امام را در بین مردم توزیع مینمود.
همسر شهید میگوید: محمدرضا صبح روز یکشنبه از خانه بیرون رفت و شب برنگشت. دو روز گشتیم تا اینکه روز سوم، او را در بیمارستان پیدا کردیم.
وی میافزاید: من چهارماهه باردار بودم. اوایل به محمدرضا میگفتم که در این راهپیماییها شرکت نکند، اما کمکم خودم هم با او همراه شدم. وقتی محمدرضا شهید شد، میدانستم که برای اسلام است و تلاش کردم در تنهاییام گریه کنم و اشک بریزم تا دشمن شاد نشویم.
در همین راستا روز دهم دی ۱۳۵۷ همگام با دیگر مردم مبارز در صحنه مبارزه، درپی حمله دژخیمان حکومت، بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید.
پس از اعلام همبستگی کارکنان استانداری با نهضت انقلابی، روز نهم دی مردم برای تقدیر به صحن استانداری آمدند
جو مذهبی خانواده، او را به آموزش قرآن تشویق میکرد و روحش با فراگیری قرآن پرورش یافت، به طوری که بیشتر اوقات بعد از خواندن فریضه نماز به تلاوت قرآن میپرداخت. همواره سعی میکرد به زیردستان و محرومان کمک کند. تقسیم جامعه به دو طبقه ظالم و مظلوم، او را رنج میداد.
با شروع نهضت اسلامی همچون دیگر پابرهنهگان ستمدیده به سیل عظیم تودههای مسلمان پیوست و با شرکت در راهپیماییها خشم خود را علیه مستکبران آشکار ساخت. او در حرکت بزرگ روز نهم دی ۱۳۵۷، رشادتهای زیادی از خود نشان داد و سرانجام روز دهم دی ۱۳۵۷ که مردم در چهارراه شهدا، مقابل در منزل آیتا... سیدعبدا... شیرازی با مأموران رژیم درگیر شده و عدهای هم به منزل ایشان پناه برده بودند، وی و چند تن از پناهندگان را نیروهای رژیم به شهادت رساندند.
شهید علیاکبر برغمدی در کنار تحصیل به شغل خیاطی میپرداخت. وی که تحصیلات دوران دبیرستان را در مشهد میگذراند، همانند بیشتر دانشآموزان مشهدی جذب پیامها و دعوتهای رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی شد و در صف معارضان نظام شاه قرار گرفت. یکروز که عکس امام را با خود به خانه میبَرَد، میگوید: «این همان شخصی است که میخواهد حکومت ۲ هزار و ۵۰۰ ساله شاهنشاهی را نابود کند.» این شهید بزرگوار سرانجام، روز دهم دی ۱۳۵۷ به فیض شهادت نایل شد.
مادر شهید میگوید: او فردی خوشاخلاق، متین و مهربان بود. همواره سعی میکرد فرصتهای حضور در صحنههای انقلاب را از دست ندهد و مرتب در راهپیماییها شرکت میکرد. او اولین شهید مدرسه آیتا... مصطفی خمینی (ره) بود.
شهید حسن باقرانِشعرباف، سال ۱۳۰۳ در خانوادهای مذهبی در شهر مقدس مشهد متولد شد. او در دوران کودکی پدرش را از دست داد و تحت سرپرستی مادرش قرار گرفت. تا کلاس پنجم ابتدایی ادامه تحصیل داد و از آن پس، به خاطر مشکلات، مجبور شد ترک تحصیل کند و برای تأمین زندگی خانواده به مشاغل مختلفی روی آورد. او انسانی مؤمن و خدمتگزار بود و به شرکت در جلسات قرآنی و مذهبی علاقه خاصی داشت و از بذل کمک به محرومان دریغ نمیورزید.
با شروع انقلاب اسلامی ایران به رهبری قاعد عظیمالشأن حضرت امام خمینی، او هم به صفوف بههمفشرده و دشمنبرانداز مبارزان پیوست و برای سرنگونی رژیم ظلم و طاغوت، فعالیت خود را آغاز کرد. وی همواره سعی میکرد در راهپیماییها شرکت کند. سرانجام روز دهم دی که نظامیان حکومت، در دیدگاه لشکر به سوی مردم در حالِ حرکت تیراندازی میکردند، وی در حالیکه فرزندش را در آغوش داشت و به خانه برمیگشت، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در همان حال به شهادت رسید.
وی فردی متدین، خوشبرخورد و خوشبیان بود و همیشه سعی میکرد علیه نظام ستمشاهی تبلیغ کند و جنایات رژیم پهلوی را با بیان گیرایش، به گوش مردم مسلمان برساند. در انجام فرایض مذهبی کوشش فراوان میکرد و در کارهایش فقط رضای خدا را درنظر داشت. در سال ۱۳۵۷ که حرکت انقلابی مردم ایران اوج گرفته بود، دانشجویان نیز دانشگاه را به سنگر مبارزه علیه رژیم تبدیل کرده بودند.
شهید توکلی از افرادی بود که در تمام راهپیماییها حضور مییافت و یکبار هم با ضربه باتوم از ناحیه پا مجروح شد. وی مرتب در راهپیماییها شرکت میکرد تا اینکه در راهپیمایی تاریخی نهم دی ۱۳۵۷ با اصابت گلوله، به ملکوت اعلی پیوست.
او در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. ۸ فرزند داشت که در موقع شهادت، فرزند بزرگش ۲۳ ساله و فرزند کوچکش ۵ ساله بودند. پیروزی انقلاب و سرنگونی رژیم شاه از هر چیزی برایش مهمتر بود. او نیز مانند سایر شهدای انقلاب به دنبال حکومت اسلامی بود که درنهایت برای رسیدن به آن، در تاریخ دهم دی به درجه رفیع شهادت نایل شد.
دخترش از خاطرات او میگوید: شب عاشورا نذری داشتیم. صبح که مادرم بیدار شد، گفت دیشب خانمی را در خواب دیده که به او گفته است «امروز بیا راهپیمایی، ما هستیم». صبح بچهها را به من سپرد و رفت، اما دیگر برنگشت. مادرم همیشه در مراسم راهپیمایی و مذهبی شرکت میکرد. همیشه فکر میکنم همین امروز بود که مادرم به شهادت رسیده است. از نگاه من تکتک شهدا لیاقت داشتند که در این راه بروند.
چند روز قبل از یکشنبه خونین، پایش تیر خورد و در بیمارستان بستری شد. با وجود جراحت بدون اجازه از بیمارستان فرار کرد تا بتواند در راهپیماییهای دیگر شرکت کند. روز دهم دی مانند روزهای دیگر صبح زود به قصد حضور در راهپیمایی از خانه بیرون رفت، اما دیگر برنگشت. هنگامی که تانکها در خیابان بهار مردم را گلولهباران میکردند، او به روی تانک میرود و با سرنشین روی آن، مبارزه تن بهتن میکند و درنهایت هدف آنها قرار میگیرد و در تاریخ ۱۰ دی به شهادت میرسد.
* این گزارش در شماره ۱۲۷ شهرآرا محله منطقه ۸ مورخ ۹ دیماه ۱۳۹۳ منتشر شده است.