هستی امیرپور| حرف زیاد دارد و از قضا خوشصحبت نیز هست، اما حسی او را از صحبتکردن باز میدارد. بیش از ۴۵ سال است که شغل دوچرخهسازی را انتخاب کرده و از معدود افرادی است که هنوز هم این شغل را ادامه میدهد. عموحسین قصه امروز ما از آن قدیمهای این شغل در شهر است و حالا در محله دانشآموز مشهد سکونت دارد.
اهل مصاحبه نیست و این مصاحبه حاصل چندین بار رفت و آمد من به مغازه اوست. عموحسین قصه ما یک دوچرخهساز قدیمی است که خاطرات ریز و درشتی از شهر مشهد و تغییر نسلها به یاد دارد.
قبل از هر چیزی از بیسواد بودنش میگوید: هفت سالَم بود که به همراه مادرم به اتفاق بچههای محل برای ثبتنام به مدرسه رفتیم.
من از هفتت سالگی شاگردی دوچرخهسازی توی محل را برای کارکردن انتخاب کردم
مدیر مدرسه به مادرم گفت که سن شناسنامهای بچه شما برای ثبتنام دچار مشکل است و سه ماه دیگر او را به مدرسه بیاورید.
خوب یادم هست که درآن روز دوستان دیگر من در مدرسه ثبتنام کردند و مسیر زندگی من عوض شد.
چون من از هفتسالگی مجبور به کارکردن شدم به همین خاطر مسیر و راه زندگی من محدود به همین کارکردن شد و از تحصیلات دور ماندم.
سه ماهی که باید دوباره به مدرسه مراجعه میکردیم هیچوقت از راه نرسید و من شاگردی دوچرخهسازی توی محل را برای کارکردن انتخاب کردم.
درد بیسواد بودنش را با بغضی که در صدایش پیدا میشود، بهتر میتوان فهمید.
عموحسین ادامه میدهد: امروز صبح برای تمدید جواز کسب به بهداشت مراجعه کردم و بعد از انجام کار هنگامی که میخواستم بهجای امضاکردن انگشت بزنم نگاههایی را که رویم سنگینی میکرد، به خوبی میتوانستم حسکنم و البته لبخند تمسخرآمیز بعضیها را. بیسوادبودن بزرگترین دردی است که امروز به آن دچارم.
سعی میکنم با حرفهایم به او بگویم که هنوز هم راهی هست و میشود از همین امروز شروع کرد که میپرد وسط حرفم و میگوید: بچه آبکوه هستم و همه همبازیهای من که درس خواندن برای خودشان کسیشدن.
ناشکر نیستم ولی بیسوادی در همه قسمتهای زندگی من تاثیرگذاشته است. شغلم هم از این بیسوادی بیتاثیر نبوده است.
خیلی از آنهایی که امروز دوچرخهفروش و موتورفروش هستند هم با دوچرخهسازی شروع کردند، اما چون سواد داشتند کارشان را گسترش دادند و پیشرفت کردند.
سعی میکنم او را با سوالهایی درخصوص شاگردیکردنش از این موضوع دور کنم. یاد گذشته و دوران شاگردیکردنش که میافتد برقی درچشمانش نمایان میشود. میگوید: ۲۰سال شاگردی کردم.
۱۰سال در یک مغازه در میدان سراب و پنج سال در مغازه دیگری در کنار همان مغازه در فلکه سراب و مابین این دو هم مدت پنج سال در چهارراه خواجهربیع شاگردی کردم و ناشکر نیستم و درآمد خوبی هم داشتم.
این مغازههایی که من در آنها کار کردم از قدیمیهای این شغل در شهر مشهد بودند و هستند و همواره مشتری داشتند و من به عنوان تعمیرکار دوچرخه در مغازه اینها همواره کار داشتم و درآمدم خوب بود.
منظورم از شاگردی دراین ۲۰سال این است که برای دیگران کار میکردم و در مغازه آنها که بر گردنم حق دارند کار تعمیر را انجام میدادم و حق خودم را از تعمیرات دوچرخه بر میداشتم.
بعد از ۲۰ سال شاگردیکردن حدود بیست و چندسالی هم مغازهداری کردم و ۱۰ سالی در بولوار دانشآموز مغازه داشتم. بعد به قاسمآباد رفتم و بعد از آن هم در بولوار اندیشه و مدتی است که در اینجا (بولوار مهران) مغازه اجاره کردهام.
درباره کسبوکارش میپرسم. خدا را شکر میکند و ادامه میدهد: در دستگاه الهی ما مثل پرندهای هستیم که روزی خودمان را میخوریم و او روزیدهنده ماست.
قبلترها خبری از ماشین و موتور نبود و تنها وسیله شهری، دوچرخه بود و این وسیله به اندازهای در بین مردم جایگاه داشت که باید برای سوارشدنش گواهینامه میگرفتید.
به همین میزان که دوچرخهها زیاد بود کار خریدوفروش و تعمیرات هم رونق بیشتری داشت.
مردم همه جا با دوچرخه و درشکه رفتوآمد میکردند و خبری از تصادفات و مرگومیرها و نقصعضوها نبود. تابستانها از ۵ تا ۲۳ و زمستانها از ۷ صبح تا ۱۹ یکسره سرکار بودیم و هیچوقت بیکار نمیشدیم.
رونق کارش را با بیسواد بودنش گره میزند و میگوید: دوچرخهای را که چند روز قبل برای تعمیر گذاشتهاند و من آن را درست کردهام، زمانی که میخواهند ببرند نمیدانم برایش چکاری انجام دادهام و چه وسایلی برایش گذاشتهام.
از طرف دیگر نمیتوانم خریدوفروش دوچرخه انجام دهم، چون سواد ندارم و ممکن است دراین خرید و فروشها اشتباهی کنم که تاوان سنگینی داشته باشد.
مثلا اگر دوچرخه سرقتی را بخرم که سند جعلی داشته باشد و من نتوانم آن را تشخیص دهم و به کس دیگری بفروشم بدون شک مشکلاتی برای من بهوجود میآید.
از انصاف و مشتریمداری در کارش میپرسم. میگوید: بیشتر مشتریهای من بچهها و نوجوانان هستند که در برخی موارد پدرانشان دوچرخههایشان را برای تعمیر پیش من میآورند.
در این چهل و چند سال و بهویژه بعد از مغازهداری سعیکردهام با انصاف با مشتری برخورد کنم و یادگرفتهام به حق خودم راضی باشم و در قبال کاری که انجام میدهم هر میزان که به من پرداخت میکنند بگویم خدا برکت بدهد.
به مشتریهای کمسنوسالَم میگویم که قدر پدر و مادرشان را بدانند و تا میتوانند درس بخوانند و خودشان را به مدرک دیپلم و لیسانس قانع نکنند. خوب درس بخوانند که زندگی در دنیای امروز بدون درسخواندن فایدهای ندارد.
از تحصیلات فرزندانش میپرسم. ادامه میدهد: دو تا از پسران تا سیکل درسخواندند و بعد از آن وارد بازار کار شدند.
پسر دیگرم دیپلم گرفت و بعد از آن وارد بازار کار شد که در کارش استای شناخته شدهای است.
پسر چهارم تصمیم به ادامه تحصیل دارد و با همه وجودم از او حمایت میکنم تا بتواند درس بخواند و برای خودش در جامعه کسی شود. یک ساعتی میشود که با عموحسین در مقابل مغازهاش مشغول صحبتکردن هستم و هوای سرد پاییزی هم نمیتواند شیرینی این همصحبتی را از بین ببرد.
دو مشتری عموحسین منتظر ماندهاند تا صحبتهای ما تمام شود. با عموحسین به سمتشان میرویم. یکی از مشتریها دسته چرخش شلشده و معتقداست؛ پیچ دسته چرخش هرز شده است و از عموحسین میخواهد که آن را عوض کند.
عموحسین همان پیچ را میبند و مهره دیگری را پشت آن قرار میدهد و مشکل حل میشود. جک دوچرخه نیز مشکلی دارد که عموحسین آن را نیز درست میکند.
عموحسین در خصوص ورزش دوچرخه سواری و استفاده از دوچرخه میگوید:دوچرخه سواری فعالیت کم خطری است که در هر سنی از آن میتوان استفاده کرد.
برای همین است که از بچه تا پیرمرد این وسیله را انتخاب میکنند و وسیله محبوبشان برای بازی و یا سفرهای شهری است.
دوچرخه سواری قلب و رگهای خونی و شش هارا وادار به فعالیت میکند وبرای محیط زیست بسیار مفید است.
او ادامه میدهد: هر وسیله دیگر در مقایسه با دوچرخه علاوه بر هزینههای زیاد خرید، هزینههایی نیز در نگهداری برای مالک خود به همراه دارد. موتور و ماشین نیاز به بنزین و روغن و تعمیرگاه دارند و گهگاه هزینههای تعمیرشان با پول خرید چند دوچرخه برابری میکند.
از سوی دیگر این وسایل با آلودگیهایی که تولید میکنند برای محیط زیست نیز خطراتی ایجاد میکنند تا انجا که گاها به دلیل آلودگی هوا مدارس تعطیل و از سالمندان میخواهند که از خانه خارج نشوند.
دوچرخه در مقایسه با این دو وسیله بسیار بصرفه و بهتر است. نهایت هزینه نگهداری برای این وسیله در حالت غیر از خرابی مربوط به پنچری و یا باد لاستیکهای این وسیله پاک است.
هزینه تعمیر این وسیله با توجه به خود قیمت دوچرخه بسیار ناچیز است و این از محاسن دیگر این وسیله است که باعث شده است در همه دنیا و حتی کشورهای مدرن دوباره به سمت این وسیله گرایش پیدا ککند و شهروندانشان این وسیله را برای سفرهای کوتاه و درون شهری انتخاب کنند.
باید فرهنگ استفاده از دوچرخه و امکانات مورد نیاز برای دوچرخه سواریث در شهر را برای شهروندان فراهم کرد تا مردم نیز به استفاده از این وسیله ترغیب شوند.
عموحسین بهتازگی به این محله آمده است، اما همه او را میشناسند و او تنها کسی است که همیشه از سر صبح تا سر شب مغازهاش باز است.
او درباره شغلش میگوید: شاید من و امثال من جزو معدود افرادی باشیم که این شغل را ادامه میدهیم و بدون شک بعد از ما کسی به این شغلها نمیپردازد.
همانطور که مردم دیگر کمتر سوار دوچرخه میشوند و این نوجوانان و جوانان هستند که بهدلیل نداشتن شرایط مالی برای خرید موتور و ماشین یا نداشتن گواهینامه به این وسیله روی میآورند.
ما آخرین نسل از این شغل هستیم که با تعمیر دوچرخه روزگار میگذرانیم و از گذشتهمان دراین شغل راضی هستیم.
دستهایش را در جیبش فرو میبرد و ادامه میدهد: قبلترها کیفیت دوچرخهها بهتر و کار تعمیرات هم کمتر از امروز بود، اما گستردگی دوچرخه و محبوبیت آن باعث رونق کار میشد. کمتر خانوادهای در گذشته بود که دوچرخه نداشته باشد.
امروزه بیشتر دوچرخهها دندهای هستند و فروش وسایل جانبی دوچرخه مانند بوق و جک و... سود خوبی دارد که باز هم بیسوادی باعث شده است که از ورود به این حوزه هم بترسم و آنچنان که باید نتوانم شغلم را گسترش دهم.
خیلی دوست دارم که چند قفسه داخل مغازه بزنم و وسایل دوچرخه را برای فروش بیاورم و خرید و فروش دوچرخه را هم که سود بسیاری دارد، انجام دهم، اما با شرایط من یک جای کار میلنگد.
عموحسین با غم بیسوادی که همواره خوره روحش است، پیامآور شادی بچههای محله است و هر روز با توکل به خدا مغازهاش را باز میکند و به گفته خودش «روزیاش را از این دنیا برمیدارد».
عموحسین «عموی» واقعی نیست، اما سعی میکند برای بچههای محلهاش همانند یک عموی خوب باشد تا از او خاطرهای شیرین به یادگار داشته باشند.
* این گزارش پنج شنبه، ۶ آذر ۹۳ در شماره ۱۲۴ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.