
میخواهیم سفر کنیم به مناطق جنگی، اما همسفری میخواهیم که برایمان روایتگری کند. آن هم روایتی ساده از جنس و حرفهایی که نامشان خاطره است.
ما معتقدیم برای یادآوری سالهای جنگ و شهادت، همین حرفها یا بهتر بگوییم خاطرات هم تکاندهنده خواهد بود؛ چراکه شنیدهایم برای رسیدن به یک هدف، راههای متفاوتی وجود دارد.
شاید راهی که اینبار ما برای تداعی حقایق هشت سال دفاع مقدس برگزیدهام، یکی از همان راههای متفاوت باشد. پس همسفر میشویم با سربازی که سال ۷۸، لباس نظام وظیفه بر تن کرد و برای گذراندن دوره آموزشی راهی بیرجند شد.
همسفر ما محمدجواد مشهدی نام دارد اما میخواهد بعداز چندسال دوری از بهترین سالهای زندگیاش، فعلا با تماشای عکسهایی که حدود ۱۵ سال پیش با دوربین شخصی تهیه کرده، سفری به طلائیه داشته باشد و آنقدر خاطرات ساده دوران سربازیاش را با جزئیات بگوید تا بالاخره آه بکشد و بگوید یاد باد آن روزگاران...؟
«بعد از پایان دوره آموزشی، از بین ۲۷۰ سرباز وظیفه، ۱۰ سربازی را که منضبطتر از دیگران بودند، انتخاب کردند و آنها را به تهران، ستاد کل نیروهای مسلح اعزام کردند. من هم جزو آن ۱۰ سرباز بودم. آن سال در ستاد کل نمایشگاهی برپا کرده بودند که خانوادههای شهدا برای بازدید به آنجا میآمدند.
با برپایی این نمایشگاه که بهنوعی موزه تفحص بود و پخش فیلمهای تهیهشده از تفحص شهدا، جو معنوی خاصی در ستاد کل حاکم شده بود. دیدن هرروزه نمایشگاه، روی من و سربازانی که تا آن زمان این بخش از حقایق را ندیده بودیم، تاثیر معنوی بسیاری گذاشته بود.
همان زمان اعلام کردند از نیروهای داوطلب برای اعزام به مناطق تفحص، نامنویسی میکنند. من هم بهعنوان داوطلب ثبتنام کردم. خبری از اعزام نشد تا اینکه چندروز مانده به عید نوروز و زمانیکه برگه مرخصی دستم بود، اعلام کردند سهداوطلب برای اعزام فوری میخواهند. اعزام ما تقریبا با شهادت صیادشیرازی همزمان شده بود. پس برگه مرخصی را پاره کردم و اعزام شدم...»
اینکه سربازی در سرزمین راهیان نور حضور پیدا کند و فرصتی برایش به وجود بیاید تا به قول خودش چندماه زندگی کند، هدف اصلی گزارش ما نیست، اما صحبتهای همسفر ما از تفحص و نگاه ویژهاش به این بعد از حقایق جنگ همان هدفی است که دنبال میکنیم.
سوژه ما معنویتی از «طلائیه» بر جانش نشسته که گاه یافتن یک پلاک، یک قمقمه، یک قطعهاستخوان و... آن معنویت را با خود به شهرهایمان میآورد.
یافتن هر شهید گمنامی بارقه امیدی است برای مادران و پدران شهدا که تا بوی پیراهن یوسفشان را نیابند، آرام نمیگیرند.
اینچنین است که حالا، پساز گذشت ۲۶ سال از پایان جنگ، تفحص و حضور در مناطق جنگی با جوانان این مرزوبوم کاری میکند که در زمان جنگ با شهدا و غیورمردان کرد.
بعضیها میخواهند بگویند بعداز پایان جنگ، تفحص، بزرگترین ماموریت بوده است، ماموریتی که دغدغه سرداران و سرلشکران و ... و حتی سربازان شد و هنوز هم هست تاآنجاکه بعداز شهدای هشت سال دفاع مقدس، عملیات تفحص نیز شهید داشته است.
ادامه راه را به تماشای عکسهای حجتا.. مرشدلو بنشینید تا خودشان راهنمای سفر به سرزمینهای فکه، هورالهویزه، قمر، شلمچه، زید، طلائیه و... باشند که حالا نام همهشان سرزمین نور است.
یافتن هر شهید گمنام، بارقه امیدی است برای مادران و پدران شهدا که تا بوی پیراهن یوسفشان را نیابند، آرام نمیگیرند
من و سربازان در مقر قمر بودیم. سردار سیدمحمد باقرزاده از مقر شلمچه و فکه برمیگشت. بنا شد دعای توسل بخوانیم.همه بودیم. سردار، سربازان، رانندههای لودر و... دعا شروع شد. به نیمههای «توسل» رسیده بودیم که سردار بلند شد و رفت.
مدتی از این موضوع گذشت تا اینکه روزی یکی از بسیجیها از ما پرسید آن شب چه کسانی در برنامه دعای توسل حضور داشتند.
وقتی از ماجرا مطلع شد، تعریف کرد که آن شب سردار خوابی دیده است و شهید گمنامی در عالم خواب از او پرسیده سردار، چرا بلند شدی و رفتی... و از اینجا بهبعد همراه با گریه سردار تعریف کرده بوده که آن شهید گفته بیبی دوعالم آن شب در آن جلسه حضور داشتند موفقیت در شناسایی شهدا بیارتباط با توسل به ائمه اطهار نبوده و نخواهد بود.
شهید صیادشیرازی همراه سرلشکر سیدحسن فیروزآبادی، فرمانده کل نیروهای مسلح بودند. مسجد ستاد کل قبلاز شــــهادت صیادشیرازی درجه سرلشکری او آمده بود، اما این شهید بهاحترام سرلشکر فیروزآبادی درجه سرتیپ تمام بر دوش داشت.
در مقر طلائیه شهیدی پیدا کردند که بعد از چند سال، قمقمهاش هنوز آب داشت. وقتی پلاک آن شهید را پیدا میکنند متوجه نامی که روی پلاک حک شده بود میشوند. ابوالفضل ابوالفضلی.
در مقر طلائیه شهیدی پیدا کردند که بعد از چند سال، قمقمهاش هنوز آب داشت
چند وقتی بود که از شلمچه، زید، فکه، قمر و ... شهید پیدا نمیشد. سردار سیدمحمد باقرزاده، فرمانده کمیته جستوجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح میگفت تا شهید نخواهد، پیدا نمیشود.
حتی تا ۶ متر حفاری کرده بودند، اما خبری از شهدا نبود. روزی بیلهای میکانیکی درحال کار بودند که سردار میگوید بیایند و خاک جایی را که او نشان میدهد، بردارند و از همانجا چند شهید شناسایی میشوند.
این شهدا همان شهدایی بودند که به خواب سردار آمده بودند؛ چادری پر از نور در سهراهی شهادت.
پساز پایان جنگ تحمیلی این مکان از «سه راه مرگ» به «سهراه شهادت» تغییرنام پیدا کرد.
روی تابلو سهراه شهادت این اطلاعات نوشته شده است «یگانهای عملکننده: لشکر ۲۷ محمدرسولا... (برادران ترک)، لشکر ۱۷ علیبنابیطالب، لشکر ۱۴ امام حسین (ع)، لشکر ۱۹ فجر، تیپ ۶۰ سیدالشهدا، تیپ ۳۰ رمضان عملیات خیبر در ۳/۱۲/۶۲ رأس ساعت ۸:۳۰ با رمز مقدس یا رسولا.. (ص) انجام شد»
* این گزارش سه شنبه، ۸ مهر ۹۳ در شماره ۱۱۶ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.