درخیابان پورسینا نام تیم فوتبال «عقاب» را هنوز میشود از لابهلای خاطرات اهالی شنید؛ تیمی محلی که با شروع دهه ۷۰ از زمینهای خاکی پورسینا سر برآورد و همه بازیکنانش، بچههای همین محله بودند. آنها نه مربی داشتند، نه امکانات، اما عشق به فوتبال آنان را به زمین خاکی میکشاند. حالا، اما سالهاست که دیگر خبری از تیم «عقاب» و شوروحال بازیکنانش نیست؛ همانطور که از مسابقات پرهیجان هفتگی محلی یا جام رمضان هم دیگر خبری نیست.
بعد از کمی پرسوجو میان قدیمیهای محله، سه بازیکن اصلی تیم را پیدا میکنم. محمدرضا خیرخواه، مهاجم و مربی تیم که به قول اهالی، بهترین بازیکن زمین هم بوده، برادر کوچکش یوسف که در پست هافبک وسط بازی میکرده است و احمد بابامحمدی، دروازهبان تیم. هرکدام آنها راه خودشان را رفتهاند و دیگر خبری از تیم «عقاب» نیست تا آنها، اهالی محله را هفتگی دورهم جمع کنند، با این حال رفاقتشان را مثل روزهای جوانی حفظ کردهاند و بهترین خاطرات هرکدام مربوط است به همان سالهایی که بازیکن تیم «عقاب» بودند.
از سمت چپ محمدرضا و یوسف خیرخواه
محمدرضا خیرخواه متولد محله پورسیناست. او ابتدا در تیم محلی «عقاب» بازی میکند و سپس به تیمهای دسته ۲ و ۳ مشهد دعوت میشود. از همان ابتدا پست مهاجم را انتخاب میکند و به این ترتیب از سال۱۳۷۱ تا ۱۳۷۷ مهاجم تیم «هدف» ساختمان است و بعد از آن به مدت هشت سال همراه احمد و یوسف در تیم «راهآهن»، فعالیت ورزشیاش را ادامه میدهد.
پدر محمدرضا کشاورز بوده و او هر تابستان کمکدستش بوده است. با وجود پیشنهادهایی که از یکیدو تیم استانی و کشوری به او داده میشود، پدرش بهدلیل نیاز به کمک او در کار کشاورزی، اجازه نمیدهد به آن تیمها بپیوندد. محمدرضا حالا در تیم پیشکسوتان مشهد بازی میکند.
یوسف خیرخواه با کمک برادرش محمدرضا به تیم «عقاب» میپیوندد و بهعنوان هافبک وسط در این تیم بازی میکند. او هم مانند برادرش، تابستانها در کارهای کشاورزی کمک میکند. مدتی در تیمهای هما و «هدف» بازی میکند و تا سال۱۳۷۷ در تیم راهآهن مشهد به فعالیت ورزشیاش ادامه میدهد. یوسف در دوره خدمت سربازی هم فوتبال را رها نمیکند و عضو تیم نیروی هوایی شیراز میشود. حالا هم در تیم پیشکسوتان مشهد بازی میکند. او گروهی تلگرامی متشکل از بازیکنان قدیمی تشکیل داده است که ماهیانه برای کمک به نیازمندان محله پورسینا پول جمع میکنند.
احمد بابامحمدی هم مثل محمدرضا و یوسف، متولد محله پورسیناست و از کودکی در زمینهای خاکی بازی میکند. او دروازهبان تیم محلی «عقاب» شناخته میشود و در سال۱۳۷۳ به تیم راهآهن پیوسته است. بابامحمدی یک سال در تیم «هدف» هم بازی میکند، اما بالاخره به تیم راهآهن برمیگردد. با شروع خدمت سربازی و اشتغال به کار در واحد نقلیه بیمارستانهای مشهد، ورزش در زندگی او کمرنگ میشود، اما همچنان در تیم پیشکسوتان مشهد بههمراه دوستان قدیمیاش حضور دارد. پسر دهسالهاش هم به فوتبال علاقهمند است و در زمینهای چمن مشهد تمرین میکند.
محمدرضا خیرخواه، پیشکسوت تیم فوتبال «عقاب» است. بر این موضوع، احمد و یوسف صحه میگذارند. آنها سکوت میکنند تا به رسم ادب او گفتگو را شروع کند. او بزرگتر است و نسبتبه دیگران، خاطرات بیشتری از حالوهوای سالهای گذشته دارد. از زمین خاکی پورسینای۳۱ میگوید که حالا ساختمانها جایش را گرفتهاند. البته آن سالها هر محله کلی فضای خالی برای بازی بچهها داشته است. همین هم باعث شده است از هر محله، دهها تیم خوب و کلی بازیکن حرفهای بیرون بیاید. زمین بازی تیم «عقاب» هم همان زمین خاکی پورسینای۳۱ بوده است.
اگر محلیها از صدای توپ و بازی ما خسته میشدند و زمین را شبانه گود میکردند
محمدرضا از هفتسالگی با فوتبال آشنا میشود و با بچههای محله بازی میکند. در چهاردهسالگی تصمیم میگیرد تیم بچههای محله را تشکیل دهد. میگوید: اسم تیم را «عقاب» گذاشتم؛ چون عقاب بیشتر از پرندههای دیگر اوج میگیرد و پرواز میکند. ما هم از تیمهای دیگر محله، یک سروگردن بالاتر بودیم.
آنطور که محمدرضا میگوید، محله پورسینا حداقل پنج تیم درستوحسابی داشته است؛ تیمهای «عقاب»، بچههای مسجد، شهیدکریمی و البرز بهترینهایشان بودهاند و زمین بازی همه هم، زمین خاکی پورسینای۳۱ بوده است که صفر تا صدش را خود بچهها آماده میکردهاند.
او میگوید: با بچههای تیمها هم رفیق بودیم، هم رقیب. درعینحال که برای هم کری میخواندیم، کار جمعی هم انجام میدادیم. خودمان با بیل و کلنگ زمین را صاف کردیم، گودالها را پوشاندیم و خطکشی کردیم. یکی از بچههای قالیباف محله هم با نخ و ریسمان برایمان تور دروازه را بافت. اگر محلیها از صدای توپ زدن و بازی ما خسته میشدند و زمین را شبانه گود میکردند، صبح فردایش پنجاه نفر از تمام تیمها به زمین میآمدند و گودالها را پر میکردند.
محمدرضا ادامه میدهد: تعداد تیمها زیاد بود و زمانبندی سخت. هر هفته مینشستیم دورهم و زمانبندی میکردیم که هر ساعت کدام تیم از زمین استفاده کند. یوسف، برادر کوچک او، ادامه حرفش را میگیرد و از خاطراتی میگوید که عشق بچههای محله به فوتبال را نشان میدهد.
او میگوید: گاهی ساعت تمرین تیم ما ۵صبح بود! هنوز هوا روشن نشده بود که سر زمین حاضر بودیم. تا ششونیم بازی میکردیم. بعد بدوبدو میرفتیم خانه، لباس عوض میکردیم و میرفتیم مدرسه. حالا کدام بچه حاضر است از خواب صبحش بزند و قبل از مدرسه ورزش کند؟
او علت این همه علاقهاش به فوتبال را برادر بزرگترش میداند. کوچکتر که بوده، ساعتها کنار زمین مینشسته و توپجمعکن بوده است تا کمی او را هم بازی دهند. کمکم میآید داخل زمین و هافبک میشود و بعدتر به یکی از بازیکنان کلیدی تیم تبدیل میشود.
میگوید: محمدرضا الگوی من بود. آن زمان، تمام هدفم این بود که شبیه او در زمین جسورانه بازی کنم. تمام حرکاتش را زیر نظر میگرفتم تا مثل او باشم.
تیم عقاب در مسابقات کاپ تیمهای محله پورسینا-سال ۱۳۷۱
نفر اول ایستاده از چپ احمد بابامحمدی، نفر چهارم یوسف خیرخواه و نفر سوم نشسته از چپ محمد خیرخواه است
احمد بابامحمدی هم که دو کوچه بالاتر از خانه دو برادر زندگی میکند، از سوی آنها به تیم «عقاب» دعوت میشود. او نهتنها به یکی از اعضای تیم، بلکه به یکی از اعضای خانواده خیرخواه تبدیل میشود. میگوید: آن زمان همسایهها فقط همسایه نبودند، عضوی از یک خانواده بزرگ بودند و هوای هم را داشتند. من هم انگار یکی از برادرهای خانواده پرجمعیت خیرخواه بودم. گاهی بعد از مدرسه به خانه آنها میرفتم، سر سفره آنها ناهار میخوردم و بعدازظهر با بچهها در زمین فوتبال بازی میکردم.
دنبال هیچ نفعی هم نبودیم؛ تنها هدفمان این بود که در زمین باشیم و بازی کنیم
احمد توضیح میدهد که اعضای تیم «عقاب» در هر شرایطی پشت هم بودهاند و حتی یکبار هم با هم دعوا نکردهاند، حتی اگر روزشان نبوده و بد بازی میکردهاند. میگوید: با تیمهای دیگر کلکل داشتیم، اما خودمان همیشه هوای هم را داشتیم؛ مثلا اگر یک نفر وسط تمرین مصدوم میشد، همانجا تمرین را متوقف میکردیم و زخم او را میبستیم.
همین است که پای ثابت تمام خاطرات احمد، زمین خاکی پورسینا و تیم «عقاب» است. میگوید: بازی در روزهای گرم تابستان و آفتاب سوزان، برایمان طبیعی بود. اما در چله زمستان هم دست از بازی نمیکشیدیم. خاطرم هست یک روز برف زیادی روی زمین نشسته بود. هرچه با بیل برف را کنار میزدیم، فایده نداشت.
دم غروب بود، نور کم بود و زمین سفیدپوش. توپ هم خوب دیده نمیشد. با خودکار بیک، کل توپ را جوهری کردیم و مشغول بازی شدیم. یک پاتیل را هم گوشه زمین آتش زدیم و هر یک ربع که دستهایمان از سرما، سیاه و کبود میشد، کنار آتش آن، خودمان را گرم میکردیم و باز مشغول بازی میشدیم.
او علت پیگیر بودن همدوره ایهایش را برای بازی فوتبال، نداشتن تفریح دیگر میداند و میگوید: زندگی برای بچههای این محله، چیز دیگری جز فوتبال نداشت.
تیم عقاب در مسابقات کاپ ساختمان-سال ۱۳۷۳
با زیاد شدن تعداد تیمهای محلی، مسابقات کاپ قلعهساختمان هم راه میافتد. بعد مسابقات جام رمضان و مسابقات دیگر. اغلب بازیها هم در زمین فوتبال انتهای کشاورز برگزار میشود؛ زمینی که به قول آنها، تنها زمین استاندارد و مناسب قلعهساختمان بوده و برای تماشاچیان هم سکو داشته است. زمان مسابقات جام رمضان محلات، اطراف زمین پر از تماشاچیهایی میشده که از سرتاسر شهر برای دیدن مسابقات میآمدهاند.
یوسف تعریف میکند: شما حالا را نبینید که تیمهای محلی از بین رفتهاند. آن زمان سطح مسابقات این تیمها خیلی بالا بود. ۱۳۰تیم از کل خراسان شرکت میکردند. خداداد عزیزی، رضا عنایتی و چهرههای دیگر در تیمهای محلی، به این زمین میآمدند و مسابقه میدادند. همین تیم «راهآهن» کلی بازیکن بااستعداد داشت و بارها در جام رمضان مقام اولی را به دست آورد.
آنطور که محمدرضا میگوید، تعداد مسابقات محلی آنقدر زیاد بوده که گاهی یک تیم در یک روز، دو بار در زمین حاضر میشده و مسابقه میداده است. او میگوید: از بین تیمهای محلی، بازی در تیم «راهآهن» اولویت ما بود. صبح برای این تیم مسابقه میدادیم، اما «عقاب» را هم دوست داشتیم و ظهر در تیم «عقاب»، مقابل تیم البرز بازی میکردیم. خستگیناپذیر بودیم و انگار انرژی مضاعفی داشتیم.
آنطور که میگویند، تیمهای محلی پورسینا برای بازی حتی به شهرستانهای اطراف هم دعوت میشدهاند. محمدرضا میگوید: با هزینه شخصی خودمان با مینیبوس یا اتوبوس میرفتیم، بدون اینکه هیچچیزی عایدمان شود. دنبال هیچ نفعی هم نبودیم؛ تنها هدفمان این بود که در زمین باشیم و بازی کنیم.
امروز، دیگر از آن تیمها و بازیهای پرشور محلهای خبری نیست. آن بچهها هرکدام به نقطه دیگری از شهر نقل مکان کردهاند. حالا، زندگی در این محله به شکلی دیگر جریان دارد و بیشتر خیابانها دیگر صدای خنده و بازی کودکان را نمیشنوند. فوتبال که زمانی تفریح اصلی بچههای اینجا بود، کمکم به خاطرهای دور بدل میشود. در بهترین حالت، شاید بچههای محله هرازگاهی دورهم جمع شوند و در کوچه یا خیابان با هم بازی کنند، اما دیگر خبری از تیمهای محلی نیست، چه به این برسد که آن تیمها مطرح هم باشند.
* این گزارش دوشنبه ۳۰ مهرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۹۷ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.