
روزگاری در شهرمان بهجای قانونهای امروزی زندگی اجتماعی، آیین مردمداری برقرار بود. حفظ امنیت هر محله دست پهلوانان و ریشسفیدان همان محله بود؛ این یعنی اگر نزاع میشد یا کسی گره کوری به زندگیاش میافتاد، این پهلوانان و معتمدان محله بودند که به میدان میآمدند و ماجرا را حلوفصل میکردند. همگی آنها یک مرام داشتند و انگار در یک کلاس درس خوانده بودند؛ مکتب مولا امیرالمؤمنین (ع). یادگرفته بودند تکیهگاه ضعفا باشند و در تنگناها دست نیازمندان را بگیرند.
با گذر زمان، پهلوانان کمتر شدند، اما آنچه از میان نرفته است، آیین پهلوانی و مرام جوانمردی است که همیشه هست. بهسراغ مرشد خوشصدای محلهمان، حمید دباغ رفتیم که از دهسالگی، ورزش باستانی را شروع کرده است و در این سالها جوانان بسیاری با صدای گرم و ضرب خوشآهنگش عاشق گود باستانی شدهاند. همراهش شدیم تا بخشی از خاطرههایش را با ما قسمت کند.
مرشد دباغ درباره اینکه از چه زمانی وارد گود شده و در جایگاه مرشدی ضرب گرفته است، میگوید: متولد ۱۳۴۶ هستم و در محله نوغان بزرگ شدهام. نوجوان بودم و دوست داشتم ورزش باستانی را که آن دوران از رونق خوبی برخوردار بود، تجربه کنم. درواقع من نخستین فرد در خانوادهمان هستم که پا در گود این ورزش دیرین باستانی گذاشتم.
قصه آشناییام با زورخانه از علاقهام به ورزش باستانی شروع شد، اما بهخاطر کمسنوسالیام، بزرگان و پیشکسوتان ورزش باستانی آن دوران اجازه نمیدادند وارد گود شوم. آن دوران برای ورود بچهها به این ورزش، سختگیریهای بسیاری میشد.
یادم است در کشتارگاه سابق که این روزها فرهنگسرای غدیر در آن جا گرفته است، زورخانهای بود که شبها در آن عدهای باستانیکار جمع میشدند و ورزش میکردند. خیلی دوست داشتم باستانی، کار کنم. با هزار خواهش و تمنا نگهبان آنجا را راضی کرده بودم که قبل از آمدن آنها قفل در را باز کند تا بتوانم در گود ورزش کنم و بعد از آمدن ورزشکاران و پیشکسوتان، گوشهای پنهان میشدم و حرکاتشان را نگاه میکردم تا فردای آن شب، همه آن حرکات را در تنهایی خودم تمرین کنم.
بعداز خرابشدن زورخانه کشتارگاه، تمام باستانیکارهای آنجا به باشگاه ورزشی جوانان که در بست بالاخیابان بود، نقلمکان کردند. آنجا هم از مشتمالچی باشگاه میخواستم که مرا قاچاقی راه بدهد. مدتی به همین منوال گذشت و پهلوانان زورخانه که علاقه و پشتکارم را در تمرین دیدند، اجازه دادند وارد زورخانه شوم.
با اینکه در خانوادهمان کسی باستانیکار نبود، خانوادهام مخالفتی با ورزشکردنم نداشتند و حتی برعکس برای ادامه این راه، تشویق هم میشدم، چون زورخانه آن روزها تعریف و جایگاه خاصی برای مردم جامعه داشت؛ همه ورزش باستانی را ورزشی ملی و مذهبی میشناختند و به آن احترام میگذاشتند. البته امروز نیز همان جایگاه را دارد؛ ورزشی که در آن تنها پرورش جسم نیست که اهمیت دارد؛ بلکه مرام و منش پهلوانی حتی از آن مهمتر است. جایی که برای ورود به گود باید وضو داشته باشی و ابتدا نماز بخوانی و در پایان ورزش، همه در گود شروع میکنند به دعاخواندن، بیشک مکان پسندیدهای است. خلاصه آن زمان خانوادهها از این ورزش استقبال میکردند.
مدتی باستانی تمرین کردم، اما هر زمان که داخل گود بودم و ورزش میکردم، نگاهم به مرشد و ضربش بود؛ اینکه چه اشعاری میخواند، چه زمان زنگ را به صدا درمیآورد. بعداز مدتی این ریزبینیها سبب شد ضرب به دست بگیرم، اما ضربزدن و مرشدیکردن بههمین راحتیها نبود.
در آن دوران کلاسی وجود نداشت تا بتوانی برای آموزش ثبتنام کنی، بلکه باید زرنگ میبودی و هنگام نواختن ضرب مرشدان چشم میشدی و گوش تا کاربلد این امر شوی. این را بگذارید کنار این توضیح که بودند مرشدانی که نمیخواستند فرد دیگری کارشان را یاد بگیرد؛ زیرا این تنها راه درآمدشان بود و هر فرد تازهوارد را رقیبی برای خودشان میدانستند.
یادم میآید مرشدی بود که از شهرستانهای اطراف به مشهد میآمد. کارش این بود که اشکال مرشدان تازهوارد را بگیرد و یادمان میداد که کجا و چگونه ضرب بگیریم.
همانطورکه اشاره کردم، باید درکنار دست مرشدان بزرگ، مرشدی را یاد میگرفتیم. من هم کنار دست مرشد «ببرحسینی» مینشستم و آنچه را باید از او یاد میگرفتم. یک شب او مریض شد و نیامد. ورزشکاران هم منتظر بودند حالا که مرشد نیست، شاگردش ضرب به دست بگیرد و شروع کند. خیلی نگران و مضطرب بودم ولی هرطور بود، بر اضطرابم غلبه کردم و ضرب به دست گرفتم. آن شب تمام تلاشم را کردم تا بهترین کارم را ارائه بدهم که شکر خدا ورزشکاران راضی بودند.
آن زمان کلاسی وجود نداشت تا بتوانی برای آموزش مرشدی ثبتنام کنی، بلکه باید زرنگ میبودی و خودت یاد میگرفتی
یکی از تغییرات این ورزش در طول سالها، آموزش به نوجوانان و جوانان است. در حال حاضر افراد علاقهمند میتوانند برای یادگیری ضرب به کلاس بروند و حتی درکنار مرشدان قدیمی کار کنند. من هم در حال حاضر چندتایی شاگرد دارم که به آنها آموزش میدهم؛ حتی گاهی هنگام ورزش به آنان میدان میدهم تا ضرب بگیرند و مرشدی را ورای حرف، تجربه کنند.
بسیاری تصور میکنند مرشدبودن از ورزشکاربودن جداست، اما اینطور نیست. یک مرشد خوب باید بتواند خوب ضرب بگیرد که آن هم آموزشهای خاص خود را دارد؛ داشتن صدای خوب هم شرط است، اما جدای از همه اینها یک مرشد خوب باید از ورزش باستانی سررشته داشته و در مرحله اول یک ورزشکار خوب هم باشد و بتواند بهخوبی خود را با میاندار هماهنگ کند و متناسب با حرکتی که باستانیکاران انجام میدهند، ضرب بگیرد.
یکی دیگر از ویژگیهای مرشد، این است که باید با ادبیات کهن سرزمینمان آشنایی نسبی داشته باشد. ورزش باستانی، ارتباط محکمی با ادبیات فارسی دارد.
همه اشعاری که در طول ورزش خوانده میشود از شعرای بزرگی مثل حافظ، سعدی، فردوسی و دیگر بزرگان است. باید کلام مرشد بهگونهای باشد که در ورزشکاران و تماشاچیان تأثیرگذار باشد، رویهمرفته مرشدی در ورزش پهلوانی، یکی از حساسترین کارهاست.
ضرب و زنگ، دو علامت مهم در ورزش باستانی هستند و کارکردهای مختلفی دارند. برای مثال، زنگزدن هنگام ورود پیشکسوت کهنهسوار گاه به معنای رخصتدادن، گاهی بهمعنای شروع و گاه بهمعنای ختم ورزش است. در این ورزش، ضرب نیز معنای خاص خود را دارد؛ به این معنا که مرشد با ضربش به ورزشکار میگوید که حرکات تغییر کرده است. مرشد با ضرب و صدایش به ورزش شور و هیجان خاصی میدهد. به عبارت دیگر مرشد، مدیر و بهنوعی همهکاره زورخانه است.
قبل از اینکه ورزشکاران به گود بیایند، مرشد ضرب را با گرمکردن، نرم میکند؛ من هم به روال سنت همین کار را انجام میدهم و بعد هم بهاتفاق شاگردانم، خود را داخل گود گرم میکنیم. هنگامیکه ورزشکاران میآیند ابتدا به نشانه احترام و فروتنی زمین را میبوسند، سپس برای ورود به گود از مرشد رخصت میطلبند.
ایستادن در گود هم آدابی خاص و هر کسی، جایگاهی دارد. سپس میاندار وسط گود میآید و نرمش شروع میشود و بعد نوبت میرسد به حرکات ورزش باستانی که توسط باستانیکارها اجرا میشود. بعد از پایان ورزش هم میاندار داخل گود میایستد و دعا میکند.
ورزش باستانی، لباس مخصوص خود را دارد که بسیار زیباست. باستانیکارها شلوارک مخصوص میپوشند که به آن «تُنُکه» میگویند. تنکههای مرغوب، محکم و زیبا هستند، با طرحهای برجسته بتهجقهای که در رنگهای مختلف به بازار عرضه میشوند. بهطور معمول باستانیکارها با کمربند، تنکه را محکم میکنند. علاوهبر تنکه، باستانیکارها یک پیراهن بدون دکمه میپوشند، این را هم از قلم نیندازم و بگویم که کسی درون گود جوراب و کفش به پا نمیکند.
در ورزش باستانی، ادوات کاربردی، الهام گرفتهشده از ادوات جنگی است؛ برای مثال «میل» صورت تغییریافته گرز، «کباده» همان کمان، «سنگ زورخانه» همان سپر و «طبل زورخانه» یادآور طبل جنگی یا همان کوس است. گود زورخانه، محلی برای پرورش تن و روح است، اما در این میان، خواندن اشعار هم حکم همان رجزخوانی میادین جنگی را دارد؛ با این تفاوت که در رجزخوانی، هدف ترساندن حریف و غلبه بوده، اما در اشعار زورخانه، هدف ما القای توان و نیرو به ورزشکاران است که در این میان اشعار مورد نظر را با چاشنی پند و اندرز و غلبه بر نفس همراه میکنند.
در زورخانه تنها پرورش جسم نیست که اهمیت دارد؛ بلکه مرام و منش پهلوانی از آن مهمتر است
الگوگرفتن از بزرگان در این ورزش محدود به حرکات داخل گود نیست. بهعنوان یک قدیمی که در زورخانههای مختلف از گذشته تا حاضر تمرین میکند، از بزرگان زورخانهها خصلتهایی مثل دستگرفتن و یاریکردن را یاد گرفتهام. وقتی برای کسی در محل مشکلی پیش میآمد، یکی از بزرگان زورخانه این موضوع را مطرح میکرد و هر کس در زورخانه بود بنا به وسعی که داشت، کمک میکرد؛ یعنی زورخانهها این کارکرد را هم داشتند.
ما اینها را با آن سن کم میدیدیم و یاد میگرفتیم که به این مسائل بیتفاوت نباشیم. این مهمترین اصلی است که در این مکان یاد میگیری یعنی همان واژه جوانمردی. برای نوجوانی مثل من در آن دوران بزرگانی مثل حاجیشورورزی، سخدری، وفادار و باقی نامداران، الگو بودند و خصلت و منش پهلوانی را از آنها یادگرفتم.
خوشبختانه استقبال جوانهای امروزی از ورزش باستانی خوب است، اما تعداد زورخانهها نسبت به گذشته کمتر شده است. سابقبراین در هر محلهای یک گود زورخانه بود و ورزش بسیاری از جوانان آن دوران، باستانیکارکردن بود. با رونقگرفتن باشگاههای بدنسازی، فوتبال، فوتسال و... که بسیاری از جوانان را به سمت خود جذب میکند، طبیعی است که استقبال از ورزشهای باستانی کمتر شود. البته یک نکته درباره پرورش جسم که درواقع یکی از اهداف ورزش باستانی است، بگویم. عضلاتی که در این ورزش شکل میگیرد، عضلهها و ماهیچههایی است که بدون مصرف دارو و قرص، تنها و تنها به همت ورزش، ساخته میشوند. بسیاری از جوانان تصور میکنند که این ورزش سبب شکمآوردن میشود؛ درصورتیکه این تصور اشتباهی است.
در روزگار ما برخی ورزشکاران حرفهای به محض رسیدن به پول و شهرت، گذشته را فراموش میکنند و هرازگاهی از رفتارهای غیراخلاقی تعدادی از آنها چیزهایی میشنویم، اما در ورزش باستانی، هنوز باستانیکار با وضو وارد گود میشود. باستانیکار، لحظهای که وارد زمین میشود، تواضع میکند؛ درحالیکه مکانهای ورزشی به جایی برای بیان الفاظ نامناسب و رفتار زننده حتی ازطرف ورزشکاران تبدیل شده است. در گود، حرمت آنقدر زیاد است که خوردن و آشامیدن هم ممنوع است، چه رسد به فحاشی و دیگر رفتارهای زننده.
در ورزش باستانی رقابت وجود ندارد؛ پیشکسوت حذف نمیشود تا جا برای بقیه باز شود. سادات حتی اگر مبتدی باشند به احترام جدشان اولویت دارند و در بهترین نقطه گود قرار میگیرند. در زورخانه، ثروت یا منزلت اجتماعی ارزشی ندارد و سپاسگزاری از مرشد و میاندار مهم است و مرام جوانمردی.
همانطورکه تعداد زورخانههای شهرمان هر روز کمتر میشود، پهلوانان و نامداران این ورزش هم هر روز کمتر از قبل میشوند. یادشان گرامی؛ افرادی همچون حاجی شورورزی، سخدری، ببر حسینی، ترشیزیان، عسگری، وفادار، خادم، حاجی احدیان، حاجی آزمون، حاجی فخار، ریاحی، جوکار... برخی از این بزرگان ورزش باستانی هستند که حالا دیگر بهدلیل کهولت سن یا بیماری کمتر به داخل گود میآیند.ای کاش مسئولان ورزشی شهرمان از این افراد یادی کنند؛ از بزرگانی که روزگاری مروج آیین جوانمردی در شهر بودند.
یکی از کارهای زیبایی که در زورخانه انجام میشود، رسم گلریزان است که از قدیم بوده و در حال حاضر هم اجرا میشود. معنای رایج گلریزان در بین عموم مردم همین است که پهلوانان همت کرده و برای افراد گرفتار، نیازمند و دربند، کمک مالی جمع میکنند؛ مانند همان کاری که مرحوم پهلوانتختی در زلزله بویینزهرا انجام داد. همه میدانند که پهلوانتختی کیسه به گردنش آویزان کرد و در بازار دوره افتاد و برای مردم زلزلهزده بویینزهرا کمک مالی جمع کرد.
یک شب حین خواندن متوجه شدم دادکان به اتفاق همراهانش وارد زورخانه شده. برایش ضرب و زنگ مخصوص زدم و تعارف کردم برای ورزش داخل گود بیاید. ایشان هم رفتند و ورزش خوبی هم انجام دادند. بعد از پایان ورزش، خود را معرفی کردند و گفتند که پدرشان هم باستانیکار بودهاند.
تلخترین خاطرهام، ازدستدادن یکی از دوستان نزدیکم در حین تمرین بود. به او گفتم استراحت کن، آمد و لبه گود نشست. گفت حالم بهتر شده، اما تا بلند شد، با صورت به داخل گود افتاد و همانجا فوت کرد.
* این گزارش دوشنبه ۴ مرداد ۹۵ در شماره ۲۰۷ شهرآرامحله منطقه ۵ چاپ شده است.