گفته میشود ماجرای پاگرفتن حسینیه بیتالحسن(ع)در بولوار مجلسی غربی که حالا کلی برووبیا و برنامه دارد، به ماجرای زندگی جوانهای محله برمیگردد که خیلیهایشان توان هزینهکردن برای مراسم عروسی نداشتند. بهجز این، برخی از خانوادهها هم قدرت فراهمکردن مجلس آبرومند عزاداری برای عزیز ازدسترفتهشان را نداشتند. به همین دلایل یک نفر از بین اهالی محله پیشقدم میشود و زمینی را وقف میکند و بقیه کارهایش میافتد گردن مردم که با جان و دل انجام میدهند. این جریان به سال86 برمیگردد و بعد از آن مسئول این مجموعه خیریهای را که برای کمک به خانواده سادات کمبضاعت در خواجهربیع پاگرفتهاست مدیریت میکند که از قضا هردو مجموعه با هم فعالیت میکنند و خانوادههای زیادی را زیر پوشش دارند. وارد مجلسی29 که بشوی، نرسیده به میانه کوچه ساختمانی قد علم کرده است که ساکنان محله خاطرات زیادی از آن دارند.
نیمه ماه مبارک رمضان است و شب اطعام حسینیه بیتالحسن(ع). از قضا قرار ما هم برای همین شب ردیف میشود. فضای بزرگ و دلباز مجموعه جان میدهد برای اجرای برنامههای مختلف افطاری، مراسم شب قدر و دعای کمیل و ندبه که تا 2سال پیش مرتب انجام میشده، اما سایه کرونا بر آنها هم سنگینی کرده است و اهالی منتظرند دوباره زندگی به روال عادی برگردد. داخل مجموعه حس راحتی داریم و برای اینکه فضا بهتر به دستمان بیاید، وارد آشپزخانه میشویم.
از فاصله دور تشخیص اینکه کدامیک از افراد مشغول در حسینیه حاجآقا گلمشکی، مسئول حسینیه و خیریه سادات محبانالزهراست، سخت است. همه غرق کارند تا بتوانند بیش از 170خانواده را برای افطار اطعام کنند. سرانجام حاجآقا را پیدا میکنیم که کنار اجاق گاز ایستاده است و از بین بخار قابلمه، پیدا و ناپیدا میشود. تعارفمان میکند که جلوتر برویم. آنسوتر قابلمه کوچکتر و خوشرنگولعابی قرار دارد که مرغهای ربی داخل آن تفت خوردهاند و رنگ گرفتهاند و آماده گذاشتن داخل ظرفهای یکبارمصرفاند. حاجی با موها و محاسن سفید و قامتی که سعی میکند راستش کند، از بین بخارها میگذرد و به هرکدام از افراد چیزی میگوید و آنها هم سریع اجابت میکنند. اینجا مثل هر مجموعه دیگری که چندنفر دور هم جمع میشوند، جادویی آدمهای متفاوت را کنار هم میگذارد تا بی هیچ چشمداشتی کار کنند؛ همدل و همراه.
حاجی تعریف میکند: از وقتی عهدهدار کارهای حسینیه برای انجام کارهای خیر مردم بودهام، همه افراد کنار دستم بودهاند. بعد انگشت اشارهاش را به سمت آنهایی میبرد که حالا مشتاق و کنجکاوند بدانند ما برای چه آنجا هستیم. زندگی حاجی گلمشکی که در میانههای دهه ششم زندگیاش است، شبیه همه آدمهای دیگر فرازوفرود زیاد دارد.
اصالتش یزدی است و گرمابهدار بوده است. چند نسل پیوسته و پشتسرهم این کار را میکردهاند؛ پدر، پدربزرگ، جدش و خودش.
تعریف میکند: بیشتر یزدیها اینکارهاند. همین اندازه توضیح کوتاه و خلاصه کفایت میکند تا او را برسانیم به پاگرفتن یک حسینیه در مجلسی و خیریهای در خواجهربیع و اینکه بیش از 170خانواده سادات زیر پوشش آنها در خیریه هستند.
حاجی این پا و آن پا میکند. دوست ندارد قسم بخورد، اما میخواهد باورمان شود که این حرفها گفتن و نوشتن ندارد، اما حالا ما را مقابل خود دارد که مشتاق شنیدن هستیم. یادش میآید از اینکه خیلی از بانوان محله فضایی برای ورزشکردن نداشتند. فضایی که دور هم جمع شوند و کاری انجام دهند: به این فکر افتادم این مجموعه وقفی را توسعه دهم تا بتواند هم محل کلاسهای آموزشی باشد و هم محل برگزاری مناسبتها و برنامههای مذهبی مثل همان دعای ندبه هفتگی و دعای توسل و ذکر مصیبت در برنامههای مختلف. حالا هم همه کارها خودجوش انجام میشود. برنامهها و کلاسهای فراوانی هست که بانوان میتوانند استفاده کنند.
او ادامه میدهد: حساب کارهای خیریه محبانالزهرا از اینجا جداست و آنها برای خانواده سادات کمبضاعت کار میکنند. تهیه بستههای معیشتی و حقوق و تسهیلات دیگر جزو برنامههای آنجاست.
هنوز یکیدو ساعتی به افطار مانده است، اما غذاها داخل ظرفها سرو و چیده شدهاند و آخرین ظرف پلوی زعفرانی هم آماده تحویل میشود. حاجی میگوید: واقف کس دیگری بود؛ حاج علیاکبر رنگرززاده خراسانی. خدا رحمتش کند. زمین را وقف کرد. نمیدانم بقیه هزینهها چطور فراهم شد. همین اندازه میفهمم من حرکت کردم و خدا برکتش را داد و بماند اینکه به این راحتیها که شما میبینید، همهچیز آماده نشد.
او توضیح میدهد: بدون حسینیه و خیریه زنده نیستیم و به این کار عشق میورزیم. نهتنها من، بلکه همه بچههای این محله اعتقاد دارد کسانی که خدا به آنها نظر میکند و در این کارها شرکت میکنند، مهربانی در وجودشان نهادینه شده است. حاجی چندبار تأکید میکند نکند نام واقف از قلم بیفتد.
نرگس صفویشاملو از فعالان فرهنگی محله است و طرح و برنامههای زیادی برای حسینیه دارد. دورههای مختلف هنری را آموزش دیده است و میتواند آنها را ارائه کند. میگوید: خیلیها خیاطی یاد نداشتند. پس به این فکر افتادم که تجربه و هنرم را در اختیار آنها بگذارم و به همین دلیل کلاسهای خیاطی دایر شد و بعد هم دورههای ورزشی که با استقبال زیادی روبهرو شد و همسایهها را کنار هم جمع میکرد و نشاطآفرین بود.
او که خیلی به آینده امیدوار است، ادامه میدهد: طرح و برنامههای زیادی برای اجرا داریم که اگر عمری باقی باشد، حتما عملیاتی میشود. پیگیر کلاسهای آموزشی و مهارتی گلسازی، آرایشگری و همچنین تشکیل مقر کتاب هستیم و خیلی به آن فکر میکنم.