کد خبر: ۱۰۱۱۴
۰۶ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۰

گرفتار شدن در طوفان شن هنگام پیاده‌روی اربعین

هنوز چند‌کیلومتری دور نشده بودند که طوفانی به پا شد. حسن‌ اسماعیلی هرچه چشم می‌گرداند هیچ‌یک از همراهانش را نمی‌دید. تعریف می‌کند: چفیه دور گردنم را باز کردم و روی سر و صورتم پیچیدم، اما فایده نداشت.

همه‌جا تاریک بود. چشم، چشم را نمی‌دید. صدایی به‌جز وزش باد به گوش نمی‌رسید. تا دهانش را باز می‌کرد که کسی را صدا بزند، ذرات گرد‌و‌خاک به داخل حلقش فرو‌می‌رفت. چفیه‌اش را باز کرد و دور سر‌و‌صورتش پیچید، اما فایده نداشت. او در صحرایی نزدیک کربلا گیر افتاده بود. هر‌چه جلوتر می‌رفت، شدت طوفان هم بیشتر می‌شد. زیر لب گفت: «آقاجان، خودت مرا طلبیده‌ای. بگذار اربعین در حرم تو باشم.»

این گوشه‌ای از خاطره حسن اسماعیلی، ساکن محله امام‌خمینی (ره)، از سفر اربعین است.

 

پیاده تا حرم

سه سال پیش، نزدیک اربعین دلش پر می‌کشید تا برای زیارت راهی کربلا شود. حسن‌آقا می‌گوید: همسرم می‌دانست که چقدر دلم می‌خواهد اربعین در حرم مولا باشم. وقتی ناراحتی من را دید، پیشنهاد کرد با ماشین خودمان تا مرز مهران برویم و بعد از آن همراه با بقیه ایرانی‌ها به‌سمت کربلا حرکت کنیم.

همین کار را کردند. بار سبکی بستند و ماشین را در مرز مهران گذاشتند. از آن طرف مرز با ماشین‌های عراقی تا نجف اشرف رفتند؛ «درمسیر با چند‌نفر که از شهر‌های مختلف آمده بودند، دوست شدیم. بعد‌از زیارت حضرت امیرالمؤمنین (ع) تصمیم گرفتیم پای پیاده به‌سمت کربلا برویم.»

او به‌دلیل سختی مسیر، همسرش را با کاروان می‌فرستد تا با دوستانش که حدود ده‌دوازده نفری بودند، پیاده‌روی را شروع کنند. در ابتدای مسیر، دیدن نخل‌ها و موکب‌هایی که برای پذیرایی و ماساژ آماده بودند، برایشان بسیار جالب بود؛ «به‌جز موکب‌های پذیرایی، کانکس و چادر‌هایی برای استراحت، ماساژ و خدمات درمانی در طول مسیر قرار داشت.»

تعداد زائران پیاده آن‌قدر زیاد بود که حسن‌آقا و دوستانش احساس غربت نمی‌کردند. بیشتر مسیر را رفته بودند که آفتاب غروب کرد. حسن‌آقا که خودش را نزدیک به کربلا و حرم آقا امام‌حسین (ع) احساس می‌کرد، صبر را جایز نمی‌دید و به پیشنهاد چند‌نفر از همراهانش تصمیم گرفت پیاده‌روی را شبانه هم ادامه دهد؛ «با مسیر آشنایی نداشتیم. چون در طول راه موکب‌ها و ایستگاه‌های زیادی دیده بودیم با خودمان گفتیم با نگاه به عمود‌ها راهمان را پیدا می‌کنیم.»

 

گرفتار شدن در طوفان شن هنگام پیاده‌روی اربعین

 

طوفان شن

هنوز چند‌کیلومتری دور نشده بودند که طوفانی به پا شد. ذرات معلق گرد‌و‌خاک همراه شن، کل فضای آسمان را پر کرد. حسن‌آقا هرچه چشم می‌گرداند هیچ‌یک از همراهانش را نمی‌دید. تعریف می‌کند: چفیه دور گردنم را باز کردم و روی سر و صورتم پیچیدم، اما فایده نداشت. گرد‌خاک آن‌قدر زیاد بود که به داخل حلق و گلویم رفت و نفس‌کشیدن را برایم سخت کرد.

او هر‌طور‌که بود، سعی کرد مسیرش را ادامه دهد. کمی جلوتر که رفت، کانکس درمانگاه صحرایی را دید؛ «دکتر آنجا لبنانی بود. بعد‌از معاینه، دارویی داد و گفت باید چند‌ساعتی را استراحت کنم.»

حسن‌آقا همان‌طور‌که روی تخت معاینه دراز کشیده بود، با خودش گفت این همه راه نیامده‌ام که روز اربعین را در چادر استراحت کنم. هر‌طور هست باید خودم را به حرم آقا برسانم. او بعد‌از یک‌ساعت که حالش جا آمد، دوباره به راهش ادامه داد. بالاخره به آرزویش رسید و دعای زیارت عاشورا را ظهر روز اربعین در حرم مولایش خواند.

* این گزارش سه‌شنبه ۶ شهریورماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۹ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44