کد خبر: ۱۰۰۶۱
۱۰ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۰
چشم‌هایم نوک انگشتانم است

چشم‌هایم نوک انگشتانم است

محبوبه قربانی سرانگشت‌هایش را نشانمان می‌دهد و می‌گوید: برای ما لامسه، حس مهم‌تری است و با همین سرانگشت‌ها کلمات را می‌خوانیم و می‌فهمیم. با خنده می‌گوید: انگشت‌هایم طوری کار می‌کنند که کم‌کاری چشم‌ها به چشم نمی‌آید.

ما همه رنگ‌ها را می‌بینیم و همه فصل‌ها را؛ درست شبیه تو. ما سیاه، سفید و قرمز را می‌فهمیم. نشان به همان نشان که اگر بپرسی هر روز دنیا چه رنگی است، از دهانمان «سبز» بیرون می‌آید. فرقی ندارد پاییز باشد یا زمستان؛ برای ما هم به‌اندازه شما فصل‌های خدا سبز و خوب و زیبا و دیدنی هستند. اصلا مگر بین ما و شما فرقی است؟ خوب شد این مناسبت پیش آمد تا برای تغییر یک باور فریاد بزنیم: «ترحم کافی است؛ بین ما و شما تفاوتی نیست.»

با معرفی دکتر سازگار، مدیر مرکز شهید‌جلیلیان، رفتیم سراغ محبوبه قربانی، آموزگار خط بریل. قرار ما با محبوبه در خانه‌اش، هماهنگ و همراهی چند‌ساعته‌مان ختم شد به گپ‌و‌گفت با خانواده قربانی‌ها؛ آنهایی‌که چشم‌هایشان هرگز دنیا را ندیده است، اما خیلی زیباتر از من و تو وصف طبیعت می‌کنند؛ جزر ومد موج‌ها و صدای خوش پرندگان و پاییز و افتادن برگ‌ها و حتی روز‌های مادرانه و عشق پدرانه‌شان را.

ورود ما به زندگی آرام خانواده قربانی، لطف آشنایی با رضا قربانی و محبوبه مصلحی را همراه داشت؛ زوج جوان نابینایی که مهتاب یک‌ساله، رنگ شیرین‌تری به آن داده است؛ این را با تمام وجود، در همه آن ساعت‌هایی که میهمان خانه گرمشان بودیم، فهمیدیم. 

مهتاب یک‌ساله ذوق‌زده، دارد با توپ‌های رنگ‌به‌رنگی که اطرافش را گرفته بازی می‌کند و با خنده پرتشان می‌کند. مهتاب، دختر بینای زوج جوانی است که بزرگ‌ترین آرزویشان دیدن صورت ماه فرزندشان است.

 

این لطف خدا از سر زندگی من زیاد است

رضا قربانی با اشتیاق تمام شروع به صحبت می‌کند، تا با همان چشم‌هایی که هیچ‌وقت رنگ دنیا را ندیده است، بخندد و بگوید: نام «مهتاب» را من و همسرم با هم انتخاب کردیم. مهتاب یعنی روشنی در دل شب و من همیشه روشنی در دل تاریکی مطلق را از روشنی مطلق بیشتر دوست داشته و زیباتر دیده‌ام.

رضا آن‌قدر لطیف وصف حال پدرانه‌اش را می‌گوید که ما باورمان نمی‌شود او نتواند ببیند؛ و بعد مهتاب کوچولو را با عشق در آغوش می‌کشد تا با گفتن حال و هوای پدارنه، چشم‌هایش از شوق بدرخشد: «این لطف خدا برای من خیلی بزرگ است؛ وصفش را نمی‌توانم.»

رضا متولد سال‌۶۴ است. عاشق مطالعه و ادبیات. این را از گریز‌هایی که به جمله‌های نویسنده‌های بزرگ می‌زند، می‌فهمیم؛ او فارغ‌التحصیل رشته تاریخ از دانشگاه فردوسی مشهد است. محبوبه خواهرش می‌گوید: رضا با رتبه ۶۲۸ وارد دانشگاه شده است.

محبوبه متولد ۱۳۵۹ است. فرزند ارشد خانواده شش‌نفره قربانی‌ها. در خانواده آنها او و برادرش نابینا هستند که بعد‌ها محبوبه مصلحی، همسر برادرش هم به جمع آنها اضافه شده است.

 

روایت تلخ و شیرین زوج روزگار زوج نابینای منطقه 8


آموزگار خط بریل

محبوبه قربانی، فارغ‌التحصیل رشته راهنمایی و مشاوره است و سابقه ۱۰‌سال مددکاری در شهرستان گرمه خراسان شمالی را دارد و این روزهایش را به آموزش خط بریل در مرکز شهید‌جلیلیان می‌گذراند.

او بینایی را تجربه نکرده است تا تصویر درستی از رنگ‌ها و دنیا در ذهنش ثبت شده باشد، اما عاشق زندگی است و آن‌قدر با هیجان از آسمان و پرندگان و ماسه‌های کنار ساحل و برخورد موج به صخره می‌گوید که آدم را برای زندگی با امید به وجد می‌آورد.‌

می‌گوید: آسمان را ندیده‌ام، اما هر وقت صدای پرندگان را از بالای سرم می‌شنوم، چشم‌هایم را رو به بالا می‌گیرم و خدا را به‌خاطر آفریدن این همه زیبایی شکر می‌کنم. بعد رو می‌کند به ما تا با پرسیدن این سوال، شرمنده‌مان کند: شما هم رسیده‌اید به اینکه چه پروردگار زیباآفرینی داریم ما؟

کم‌کاری چشم‌ها به چشم نمی‌آید 

در اتاق محبوبه همه‌چیز عادی است. این را می‌توان از آینه قدی تکیه‌داده به دیوار و رایانه‌ای فهمید که محبوبه پشت آن می‌نشیند. آرزویش ادامه تحصیل در مدارج بالاتر است. حالا قلمش را در‌می‌آورد تا خوشامد‌گویی ما را به اتاقش مکتوب کند. چیزی شبیه درفش که با آن، کاغذ‌های سفید را دانه‌دانه می‌کند. محبوبه با همین شیوه درس خوانده است و توضیح می‌دهد که «یک سطر نوشته ما چندین‌برابر نوشته‌های شماست و البته برای نابینایان نوشتن ساده‌تر از خواندن است.»

بعد سرانگشت‌هایش را نشانمان می‌دهد و می‌گوید: برای ما لامسه، حس مهم‌تری است و با همین سرانگشت‌ها کلمات را می‌خوانیم و می‌فهمیم. با خنده می‌گوید: جای چشم، گوش و مغز و تمام اعضا طوری کار می‌کنند که کم‌کاری چشم‌ها به چشم نمی‌آید.

محبوبه سال‌های تحصیلی متفاوتی در دانشگاه داشته است. کتاب‌های معرفی‌شده استاد را به‌صورت صوتی گوش می‌کرده و امتحان می‌داده است تا یکی از آرزو‌های مادرش را به سرانجام برساند؛ کسی که به دنیای روشنش بیشترین خدمت را کرده است. 

او دیالوگ برخی فیلم‌ها را دوست دارد. کتاب و موسیقی، جایگاه ویژه‌ای در زندگی‌اش دارد، عاشق سیاحت و گردشگری است. می‌گوید: از هرچه بگذریم، بنا‌های تاریخی و قدیمی را نمی‌شود نادیده گرفت. قرآن را هم با همین خط بریل می‌خواند. این کتاب مقدس، تنهایی‌های او را می‌شکند. این را که می‌گوید، با همان سرانگشت‌ها آیه‌ای از سوره آل‌عمران را بلند تلاوت می‌کند.


مادرم بزرگ‌ترین جهاد را کرده است

می‌گوید: پدرم راننده کامیون است و اهل جاده. به‌خاطر کارش، حضور کمتری در خانه دارد و مادرم با داشتن دو فرزند نابینا در زندگی ما جهاد کرده است. سِحر دست‌ها و دعای مهربانانه او را که همراه همیشگی لحظه‌هایم بوده است، محال است فراموش کنم. حرف و وجود مادر، قوت و قدرتم می‌دهد.

دنیای متفاوت در خاک‌بازی کودکانه 

محبوبه اولین‌بار در یک بازی کودکانه بود که فهمید دنیای او و بچه‌های اطرافش فرق می‌کند؛ «خاک‌بازی می‌کردیم من، خواهرم معصومه و بچه‌های همسایه؛ مجسمه‌ای که با گل درست کرده بودم، گوش‌هایش را اشتباه گذاشته بودم. معصومه به من گفت جای گوش‌ها اینجا نیست و من در همان حال‌و‌هوای کودکی حس کردم باید دنیای من و معصومه با هم فرق کند. مادر هیچ‌وقت تنهایم نگذاشت.»

 

آدم‌ها بین کسی که بیماری قلبی دارد، با خودشان فرقی نمی‌گذارند، اما بین ما و خودشان تفاوت بیشتری می‌بینند

به صبوری دخترم افتخار می‌کنم

زهرا عباسی باز هم به مدد دختر و پسرش می‌آید. می‌گوید: چیز‌هایی را که نمی‌دیدند؛ برایشان درست می‌کردم و می‌خواستم حسشان کنند. اعتقاد نداشتم و ندارم به اینکه آنها با بقیه فرق دارند.

محبوبه همین‌جا ادامه حرف‌های مادرش را می‌گیرد؛ «زندگی بازی عجیبی است.» و او یاد گرفته است با همه نا‌ملایمات و سختی‌ها ارتباط بگیرد تا راحت‌تر قبولشان کند. 

قدم‌زدن با عصای سفید در خیابانی که بعضی‌ها ناغافل به آنها تنه می‌زنند و مراعات حالشان را نمی‌کنند؛ گذشتن از خیابان، سوارشدن به تاکسی و... در جنگ با همه این اتفاق‌ها نتیجه را به نفع خودش تمام کرده است.

اینها صبوری‌کردن را به محبوبه می‌آموزد و قدرت تحملش را روز‌به‌روز بیشتر می‌کند، تا وقتی ما از مادرش بپرسیم مهم‌ترین ویژگی محبوبه چیست، دست‌هایش را در دست بگیرد و بگوید به صبوری دخترم افتخار می‌کنم؛ اینکه ۱۰ سال تنها و دور از خانواده بدون هیچ همراهی روی پای خود ایستاده و کارکرده است. آرزوی مادر، محتاج‌نبودن دختر و پسرش به افراد است. می‌گوید: به رضا از همان کودکی دوچرخه‌سواری یاد دادم و شبیه همه بچه‌ها از او کار خواسته‌ام. خرید نان و...

 

پشت مشکلات را به خاک می‌مالیم

حالا نوبت رضاست که تعریف کند: پشت مشکلات را باید به خاک مالید. من همیشه با این باور بلند شده و زندگی کرده‌ام و قدر لحظه‌به‌لحظه نفس‌کشیدنم را می‌دانم. این را که می‌گوید، با خنده دست می‌کشد روی عقربه‌های ساعت مچی‌اش که مخصوص نابینایان است و زمان را هشدار می‌دهد و تمام‌شدن عمر و لحظه‌ها را.‌

می‌گوید: رفتار برخی آدم‌ها دور از انتظار است؛ اینکه فکر می‌کنند نابینایی یعنی ناتوانی؛ و به این جمله تمامشان می‌کند: «اندکی از زیبایی انبوهی از زشتی را می‌پوشاند. همه آدم‌های این خاک، حق زیبا‌شنیدن و زیبا حرف‌زدن و زیبا زندگی‌کردن را دارند...»‌

می‌داند هنوز امکانات اینجا برای زندگی امثال او خیلی کم است، درحالی‌که در برخی کشور‌ها حتی آسانسور‌ها هم کلید‌هایی به خط بریل دارند و چراغ‌های راهنمایی گویا. اما غلبه بر مشکلات، برای او و امثال او لذت صدباره دارد که می‌گوید: در بهشت که گناه‌نکردن سخت نیست!

 

روایت تلخ و شیرین زوج روزگار زوج نابینای منطقه 8


ما هم حق زندگی خوب را داریم

 حالا نوبت همسرش، محبوبه مصلحی است که از خودش بگوید و زندگی مشترک با کسی که وجوه مشترک بسیاری دارند و او به‌خاطر همین به خواستگاری رضا پاسخ مثبت داده است.

محبوبه مصلحی کارش‌ارشد روان‌شناسی است و آموزگار مدارس استثنایی. برای او که تا دوران مدرسه و ابتدایی می‌دیده و بینایی را تجربه کرده است، صحبت از دنیای رنگ‌ها و آدم‌ها و تصویر‌ها قابل راحت‌تر است. ارزشمند‌تر از همه اینها وقتی است که مهتاب را در آغوش می‌کشد و هنوز هم می‌تواند از نزدیک و البته با زحمت، تک‌تک اجزای صورتش را ببیند.

هر‌چند شبکیه چشم‌هایش کار‌شکنی می‌کند و نمی‌گذارد لطف خدا را در حق روز‌های مادرانه‌اش، راحت و دقیق ببیند، او هم مثل رضا خوشحال است که مهتاب را، چون نعمتی برای پشت‌سر‌گذاشتن سختی‌های زندگی‌شان دارند.

محبوبه حرف‌های رضا را تکرار و به این جمله ختم می‌کند که «آدم‌ها بین کسی که بیماری قلبی دارد، با خودشان فرقی نمی‌گذارند، اما بین ما و خودشان تفاوت بیشتری می‌بینند؛ در‌حالی‌که هر دو نقصی در عضواست.»

نابینایان شاید خوب نبینند، اما خوب می‌شنوند و خوب لمس می‌کنند و حق خوب زندگی‌کردن را دارند. ما هم همه حرف‌ها را با همین جمله کوتاه به پایان می‌بریم که «همه آدم‌ها حق خوب زندگی‌کردن را دارند.»

 

*این گزارش در شماره ۱۷۳ شهرآرامحله منطقه ۸ مورخ ۱۷ آذرماه ۱۳۹۴ منتشر شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:44