حسین برادرانفر خبرنگار شهرآرا محله ۱ و ۲ است. او از سال ۱۳۹۹ این مسئولیت را برعهده دارد و هر هفته ظرفیتهای هویتی و فرهنگی محلههای مناطق ۱ و ۲ مشهد را به مخاطبان معرفی میکند.
ورود برادران به دنیای مطبوعات در سال۱۳۸۸ و با روزنامه شهرآرا بوده است.
یاسمین غیور موحد، نوجوان موفق ساکن محله عبدالمطلب از همان سنین کودکی و دوران دبستان در مسابقات علمی و فرهنگی مدرسه حضور فعالی داشته و اولین اختراعش در سال سوم دبستان بوده است؛ اختراعی که تا مرحله استانی نیز پیش میرود. او علاوهبر تحقیقات علمی در زمینه فعالیتهای مذهبی و ورزشی نیز عملکرد موفقی داشته است.
ایجاد یک سینمای کوچک در مسجد روستا و راهاندازی کتابخانه جزو مهمترین فعالیتهای فرهنگی بود که ما در روستا انجام دادیم. در اواخر دهه50 و اوایل دهه60 جامعه روستایی با معضل بیسوادی دست و پنجه نرم میکرد و تأسیس این کتابخانه در افزایش سواد جامعه روستایی بسکاباد نقش بسزایی داشت. اتفاقا این کتابخانه همچنان بعد از 40سال دایر است.
«حسین یزدانی» یکی از ساکنان قدیمی محله وکیلآباد است که هنوز هم در زمینهای خاکی و کوچه پس کوچههای محله به دنبال یافتن استعدادهای فوتبالی است. همه امکانات ورزشی این محله که نزدیک به 5هزار نفر جمعیت دارد، در حد یک زمین خاکی است که نه تیر دروازه درست و حسابی دارد و نه در و دیوار مشخص.
چون در دوران کودکی با شیرینیهای محلی همچون سمنو و حلوای محلی آشنایی داشتم، به فکر تهیه سمنو و حلوای محلی افتادم. این کار را در خانه میتوانستم انجام بدهم و هزینه چندانی هم نداشت، اما چون سالها بود که سمنو نپخته بودم، طرز تهیه سمنو و حلوای محلی را فراموش کرده بودم. به یکی از آشنایان زنگ زدم و طرز تهیه حلوا و سمنو را پرسیدم، بعد از آن مقداری گندم تهیه و در گوشهای از خانه گذاشتم تا جوانه بزند، اما جوانههای گندم، سیاه و خراب شدند، بعد از چندین بار تکرار و خراب شدن سمنوها دیگر واقعا ناامید شده بودم، حتی دفعه آخر همه جوانهها را به کف آشپزخانه ریخته و با ناراحتی از خانه بیرون آمدم.
شهادت فرزند و برادر، پایان قصههای 8سال دفاع مقدس زهرا انفرادی نیست، او به دلیل عشق و ارادتش به انقلاب و امام(ره) با ازدواج دودخترش با دو مجروح جنگ تحمیلی موافقت میکند. یکی از این دامادها، پس از چندین سال تحمل درد ورنج ناشی از جراحات شدید جنگی به درجه رفیع شهادت نائل میشود. باشهادت او زهرا انفرادی، افتخار مادری سه شهید را به دست میآورد.
صبا رحمانی که از کودکی به کارتون علاقه داشته وقتی پنجساله میشود، قلم به دست میگیرد و چهره شخصیتهای کارتونی را با همه جزئیات و مانند خودشان طراحی میکند، اما پدر و مادرش این نقاشیها را خیلی جدی نمیگیرند و آن را درحد یک استعداد زودگذر میدانند. این کودک مستعد نقاش در ششسالگی برای اولینبار چهره پدر و مادرش را میکشد و به آنها نشان میدهد، آنجاست که والدین صبا متوجه میشوند دخترشان چقدر در زمینه نقاشی استعداد دارد.
عضو تیم دوچرخهسواری ایران در المپیک بارسلونا، بعد از کسب مقام دهمی در اولین مسابقه حرفهای دوچرخهسواری، انگیزه لازم برای گرایش به این رشته ورزشی مفرح را پیدا میکند و در یکی از تمرینات دوچرخهسواری با حاجاحمد ناصری، که به پدر دوچرخهسواری مشهد شهره است، برخورد میکند. این آشنایی سرآغازی برای حضور و درخشش محمدرضا بنا در رشته دوچرخهسواری میشود و از اینجا به بعد است که بهعنوان یک رکابزن جدید به عضویت تیم هیئت دوچرخهسواری خراسان درمیآید.
«از یک ماه مانده به عید نوروز، مغازه آهنگری شلوغ میشد. کشاورزان از روستاهای اطراف برای تعمیر یا خرید ابزار کشاورزی مانند بیل، داس، علف درو به مغازه آهنگری میآمدند. کوره آهنگری و آتش آن تا پایان فصل درو گندم و جو یکسره روشن بود. پدر دستههای شکسته داس را تعمیر میکرد...»؛روایت محسن منایی از شغلی که موروثی به او رسیده است.
وقتی عصارنیای بزرگ کارخانه یخ را راه میاندازد در بولوار توس، نه سه راهی بوده و نه خیابانی. آن وقتها توس تا چشم کار میکرده بیابان بوده و زمین، اما افتتاح کارخانه و آمد و شد مردم و کارگران باعث میشود سه راه دانش رونق بگیرد. با گذشت 45سال هنوز مردم مشهد سه راه دانش را با نام کارخانه یخ میشناسند؛ کارخانهای که امروز نفسهای آخرش را میکشد.