کد خبر: ۲۶۶
۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

نان‌آور شیرین

چون در دوران کودکی با شیرینی‌های محلی همچون سمنو و حلوای محلی آشنایی داشتم، به فکر تهیه سمنو و حلوای محلی افتادم. این کار را در خانه می‌توانستم انجام بدهم و هزینه چندانی هم نداشت، اما چون سال‌ها بود که سمنو نپخته بودم، طرز تهیه سمنو و حلوای محلی را فراموش کرده بودم. به یکی از آشنایان زنگ زدم و طرز تهیه حلوا و سمنو را پرسیدم، بعد از آن مقداری گندم تهیه و در گوشه‌ای از خانه گذاشتم تا جوانه بزند، اما جوانه‌های گندم، سیاه و خراب شدند، بعد از چندین بار تکرار و خراب شدن سمنوها دیگر واقعا ناامید شده بودم، حتی دفعه آخر همه جوانه‌ها را به کف آشپزخانه ریخته و با ناراحتی از خانه بیرون آمدم.

از آن دست بانوانی است که با شغل خانگی‌اش زندگی یک خانواده را راه می‌برد، همسرش مجروح شیمیایی جنگ تحمیلی است و با توجه به جانبازی و اثرات مخرب داروهایی که استفاده می‌کند، قادر به کارکردن نیست. طاهره سادات زرقانی متولد یکی از روستاهای سبزوار به نام زرقان است، او در همان روستا بزرگ شده و با یکی از اقوام به نام سیدحسین زرقانی ازدواج می‌کند.
ازدواج آن‌ها در گیرودار جنگ تحمیلی اتفاق می‌افتد، از این رو سیدحسین همانند بسیاری دیگر از مردان ایرانی عازم جبهه می‌شود تا از ناموس و سرزمین خود دفاع کند اما او در اسفند سال 1366 و درجریان عملیات والفجر10 که در جبهه‌های غرب و استان سلیمانیه عراق انجام شد، مورد حمله نیروهای بعث عراق قرار گرفت و دچار مجروحیت ناشی از گازهای شیمیایی شد.

با پیشرفت مجروحیت، سید حسین رفته رفته از کارافتاده می‌شود و مخارج زندگی چهار فرزند و یک همسر جانباز که اتفاقا روند درمانی و داروهای او بسیار گران‌قیمت است، برعهده طاهره خانم قرار می‌گیرد. او که در محله و بین اقوام به «بی‌بی زرقانی» مشهور شده است، بعد از مجروحیت همسر، آستین همت را بالا زده و نان‌آور خانه می‌شود.

 

مشغول به خیاطی شدم

بی‌بی زرقانی بعد از کلی پرس‌وجو حرفه خیاطی را برای گذران زندگی برمی‌گزیند. او دراین باره می‌گوید: دست روی دست گذاشتن فایده‌ای نداشت، سید حسین توان کار نداشت و من باید فکری به حال تأمین مخارج و هزینه‌های خانواده می‌کردم. این شد که به فکر انجام یک کار و شغل درآمدزا افتادم، اما از طرف دیگر نمی‌توانستم از فرزندان و همسرم نیز غافل شوم. بعد از کلی جست‌وجو به این نتیجه رسیدم که شغل خیاطی از همه بهتر است، چون شرایطش طوری بود که می‌توانستم با یک چرخ خیاطی در خانه کارم را انجام بدهم. کمی خیاطی می‌دانستم، اما کافی نبود، مدت ۶ماه را به کارگاه خیاطی رفتم تا با فوت و فن خیاطی آشنا شدم.

بعد از گذراندن دوره کارآموزی به عنوان یک استادکار خیاط، مدرک فنی و حرفه‌ای خیاطی را دریافت کردم. بعد از آن هم یک دستگاه چرخ خیاطی تهیه کردم و مشغول به کار شدم.
روزها و ماه‌های اول درآمد چندانی نداشتم، اما از اینکه توانسته بودم با همین درآمد اندک خانواده خودم را تأمین کنم، خیلی خوشحال بودم. بعد از چند ماه درآمدم بهتر شد، اما وضعیت جسمانی همسرم هر روز در حال بدترشدن بود و باید ماهانه هزینه‌ای را صرف تهیه دارو و دیگر احتیاجات همسرم می‌کردم، با همه این‌ها راضی بودم و گاهی اوقات تا نیمه‌های شب به خیاطی مشغول بودم و با همین درآمد اندک خیاطی روزگارمان می‌گذشت، اما این وضعیت پایدار نماند و بعد از چند سال نور چشم‌ها و توان دستانم کم شد و از آنجایی که خیاطی کار ظریفی است و احتیاج به چشمان تیزبین دارد، دیگر نتوانستم به شغل خیاطی ادامه بدهم و تنها منبع درآمدمان را از دست دادیم.

 

سمنوپزی و پخت حلوا

این همسر جانباز شیمیایی و مادر چهار فرزند بعد از ناتوانی از خیاطی با توجه به پیشینه آشنایی با شیرینی‌های محلی، سمنوپزی را انتخاب می‌کند. بی‌بی زرقانی توضیح می‌دهد: فرصت و توان آموختن مشاغل دیگر همانند گلدوزی و بافتنی را نداشتم، از طرف دیگر چون در دوران کودکی با شیرینی‌های محلی همچون سمنو و حلوای محلی آشنایی داشتم، به فکر تهیه سمنو و حلوای محلی افتادم. این کار را در خانه هم می‌توانستم انجام بدهم و هزینه چندانی هم نداشت، اما چون سال‌ها بود که سمنو نپخته بودم، طرز تهیه سمنو و حلوای محلی را فراموش کرده بودم. همان زمان به یکی از آشنایان زنگ زدم و طرز تهیه حلوا و سمنو را پرسیدم، بعد از آن مقداری گندم تهیه و در گوشه‌ای از خانه گذاشتم تا جوانه بزند، اما جوانه‌های گندم، سیاه و خراب شدند، بعد از چندین بار تکرار و خراب شدن سمنوها دیگر واقعا ناامید شده بودم، حتی دفعه آخر همه جوانه‌ها را به کف آشپزخانه ریخته و با ناراحتی از خانه بیرون آمدم.

سرانجام به کمک چند تن از هم‌ولایتی‌ها توانستم طرز تهیه جوانه گندم و عمل‌آوری آن را به دست آورم. با به دست آوردن این موفقیت، با رعایت همه موازین بهداشتی و نظافت کامل مقداری سمنو تهیه کردم و چند ظرف را بسته‌بندی کرده و برای فروش مقابل باشگاه زنانه‌ای رفتم، زمانی که خانم‌های ورزشکار از باشگاه بیرون می‌آمدند، سمنوها را به آن‌ها نشان دادم و درباره فواید سمنو و مزایای آن در تقویت قوای جسمانی ورزشکاران صحبت کردم، خانم‌ها نیز استقبال خوبی کردند و تعدادی از بسته‌های سمنو را خریدند. بخشی از سمنوها را هم که مانده بود رایگان به خیریه‌ها دادم، بعد از این ماجرا گاهی اوقات نیز سمنوها و حلواها را به فرهنگ‌سراها می‌بردم، در آنجا نیز شهروندان استقبال خوبی داشتند.

حالا بعد از گذشت چند سال باشگاه‌ها، فرهنگ‌سراها و حتی کارمندان برخی اداره‌ها و کارخانه‌ها، جزو مشتری‌های سمنو و حلواهای محلی من هستند. در کنار این‌ها مشتری‌های دیگری نیز در بین مغازه‌دارها و شیرینی‌پزی‌ها دارم، هر دو هفته یک دیگ سمنو و حلوا پخته و می‌فروشم، هر چند درآمدم اندک است اما با همین فروش اندک تاکنون توانسته‌ام هزینه‌های زندگی خود، همسر و چهار فرزندم را تهیه کنم و به قول معروف نان بخور و نمیری داشته باشم.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44