حسین برادرانفر خبرنگار شهرآرا محله ۱ و ۲ است. او از سال ۱۳۹۹ این مسئولیت را برعهده دارد و هر هفته ظرفیتهای هویتی و فرهنگی محلههای مناطق ۱ و ۲ مشهد را به مخاطبان معرفی میکند.
ورود برادران به دنیای مطبوعات در سال۱۳۸۸ و با روزنامه شهرآرا بوده است.
سمانه فاطمی میگوید: در فینال مسابقات بینالمللی، من و دوستم که همباشگاهی بودیم در مقابل همدیگر قرار گرفتیم و در نهایت من پیروز میدان شدم. بعد از پیروزی حسابی گریه کردم از یک طرف بهدلیل اینکه به مرحله فینال رسیدم خوشحال بودم و از طرف دیگر ناراحت بودم که چرا دوستم را ناراحت کردهام و شکست دادهام. خوشبختانه اینجا نیز با وساطت خانم مربی همه چیز ختم به خیر شد و این بهترین خاطره من از دوران ورزش حرفهای کاراته است.
ما در گذشته با رفتن به کوههای کلات و هزارمسجد بخشی از گیاهان دارویی را خودمان تهیه میکردیم، اما امسال به دلیل خشکسالی و نبود گیاهان دارویی به کوه نرفتیم و همه را خریدیم، از طرف دیگر با انبار و احتکار گیاهان دارویی توسط برخی سودجویان قیمت گیاهان دارویی چند برابر شده است.
این غول بیشاخ و دم، کوچک و بزرگ و زن و مرد نمیشناسد، تعدادی زیادی از زنان و مردان در محله وکیلآباد با اعتیاد دست و پنجه نرم میکنند. در این مسیر نیز به کمک برخی خیران حوزه سلامت و مراکز ترک اعتیاد، بسیاری از مردان و زنان معتاد شناسایی شده و در این درمانگاهها رایگان بستری شدهاند، بسیاری از آنها بعد از گذراندن دوره بازپروری و ترک اعتیاد، دوباره به آغوش خانواده بازمیگردند که برای من بسیار مایه مباهات است.
محمدرسول پاینده میگوید: اگر همراهی و حمایتهای پدرم نبود امکان حضور در کلاسها را نداشتم. ما هر روز عصر با همدیگر به محل آموزش کلاسها میرفتیم. پدرم همان جا میماند، تا زمانی که کلاسم تمام میشد. گاهی نیمههای شب به خانه میرسیدیم. بعد از 5سال موفق به حفظ کل قرآن شدم.
نصف شب احساس کردم که صدایی را در بیرون از چادر شنیدم. با احتیاط از گوشه چادر به بیرون نگاه کردم. چراغ قوه را که انداختم روبهرویم یک خرس سیاه ایستاده بود، حسابی ترسیده بودیم. هر لحظه امکان حمله خرس وجود داشت. من و 2نفر دیگر از گروه 3تفنگدار از چادر بیرون آمدیم و نور چراغ قوه را به چشمان خرس انداختیم. با درآوردن صدایی شبیه شلیک اسلحه و تیر خرس ترسید و از ما دورشد.
یک روز بیمار بدحالی را به بخش آوردند که خیلی ضعیف و ناتوان شده بود.نزدیک 2ساعت به دنبال پیداکردن رگی میگشتم که بتوانم به او آنتیبیوتیک بزنم، در جریان این تلاش بدون اینکه متوجه بشوم، فیلتر ماسکم افتاده بود. چند روز بعد از این اتفاق علائم بیماری با سرفه و سردردهای شدید شروع شد. در خانه به استراحت پرداختم متأسفانه عوارض بیماری کرونا بعد از چند روز در همسر و 2پسر کوچکم آشکار شد. من نیز بهحدی وضعیتم وخیم شد که در بیمارستان بستری شدم.
حالا تهیه لحاف و تشک عروس برای خانوادهها مثل قدیم اهمیت ندارد. آن زمان فرستادن یک دست لحاف تشک عروس همراه با جهیزیه شگون داشت. بعد از آنکه اینها آماده میشد، چند نفر از خانواده عروس و داماد همراه با یک جعبه شیرینی به مغازه میآمدند. خانواده با دیدن طرح و بافت لحاف از استاد لحافدوز تشکر میکردند. خانوادههایی هم که وضع مالی بهتری داشتند، پولی بهعنوان هدیه میدادند.
دکتر درمانگاه گفت از همه خانواده باید آزمایش گرفته شود. کرونای همهمان مثبت شده بود. به دستور دکتر در بخش بیماران کرونایی بیمارستان امام رضا(ع) بستری شدیم. روزهای بسیار سختی بر ما گذشت. بعد از گذشت 2هفته حال من، همسر و پدرم بهتر شد. از بیمارستان مرخص و در قرنطینه خانگی بودیم. اما چون بیماری به ریههای مهدی آسیب زده بود بستری ماند و در نهایت هم
فوت کرد و ازمیان ما رفت.
یک روز با دلی شکسته به همراه فرزندان کوچکم به حرم امام رضا(ع) رفتم تا هم سر و دلی سبک کنم و هم از امام رضا(ع) بخواهم که من را در تربیت فرزندان و تأمین زندگی آنها یاریام کند. در همان حال در حرم تصمیمم را گرفتم. باید چرخ و فلک را راه میانداختم و در مقابل چرخ قدار روزگار میایستادم.
معمولیترین اسب ورزشی که از اروپا وارد میشود چیزی در حدود 15، 16هزار یورو یعنی نزدیک به 500میلیون تومان قیمت دارد. این مبلغ با احتساب هزینههای گمرگ و ترخیص به حدود 750میلیون تومان میرسد که پرداخت آن برای هر علاقهمند به ورزش سوارکاری آسان نیست، البته این رقم برای اسبهای مسابقهای حرفهای بسیار گزافتر است. برای خرید یک اسب مسابقه اروپایی که بتواند به راحتی در کلاس پرش ارتفاع با موانع 140 و 145 سانتیمتر بپرد، باید رقمی حدود 4 تا 5 میلیارد تومان هزینه کرد.