یکی از نقشهایی که با آن زندگی کردم شخصیت راهب در تئاتر کاروان خورشید بود.بهخصوص صحنهای که راهب با سر امام حسین (ع) در صندوق صحبت میکند.
هفت هشت سال پیش فرشی ۴ هزار و ۳۰۰ متری برای سلطان قابوس، پادشاه عمان بافته شد؛ در این پروژه سوپروایزر و مشاور سلطان بودم.
وقتی پایان جنگ از رادیو اعلام شد، بهتزده گوشهای نشسته بودم و به چند متر آن طرفتر نگاه میکردم که سربازهای عراقی درکنار سنگرهای خود قدم میزدند.
تاکنون چندین دستگاه تولید کردهایم که میتواند کمک بزرگی به بخش صنعت بکند، اما متاسفانه هیچ حمایتی از کارمان نمیشود و آنچه میسازیم، درنهایت به ضایعات آهنفروشیها میفروشیم.
جنگ که شد، پدرش تصمیم گرفت او را برای ادامه تحصیل به آلمان بفرستد.آنجامحمد را به نام «خمینی» میشناختهاند.سه ماه آلمان بود، اما نتوانسته بود خودش را با وضعیت آنجا وفق دهد. برگشت و تا زمان شهادت در جبهه ماند
مرز، همه اش نگرانی است، به همین دلیل باشنیدن خبر اعزام محمد به سراوان خیلی نگران شدیم. اما محمد در این چهارماه خدمتش میگفت آنجا امن است.
«محمود ثابتنیا» در پرونده هنری خود سابقه بازیگری، نمایشنامهنویسی، عکاسی و فیلمنامهنویسی را دارد و مقام اول بازیگریِ جشنواره سوره جوان را هم کسب کرده است.