شهرداری

اهالی مهرمادر شمالی پس از ۵۰ سال فهمیدند خانه‌ و مزارعه‌شان موقوفی است!
پیش از خرید خانه کلی پرس و‌جو کردم و بعد از چند روز تحقیق مطمئن شدم این خانه هیچ مشکلی ندارد. حالا پس از این همه سال یکی پیدا شده و می‌گوید «ملک من وقفی است و باید حق تقدیمی و اجاره برایش بپردازم.»
امیریه31 با 24مجتمع مسکونی از پرجمعیت‌ترین کوچه‌های مشهد است
از اوایل دهه‌80 بسیاری از ارگان‌ها، سازمان‌ها و شرکت‌ها به‌صورت تعاونی در این محدوده شروع به مجتمع‌سازی کردند. ایمان، ترمه، زمرد، آرمان، سلیم، نرگس، امیرالمومنین(ع)، نگین، امید و سازمان نظام مهندسی، نام فقط تعدادی از مجتمع‌های خیابان امیریه31 است. این معبر به اسم شهیدحسین آراسته نام‌گذاری شده است.
محمدحسن‌خان مسعودی؛ کلیددار مشهد در عصر مشروطه
«محمدحسن‌خان مسعودی خراسانی»، در روزهای تاریک و روشن سال 1288 خورشیدی شهرداری را با صرف هزینه شخصی‌ اداره کرد و نگذاشت هرج و مرج بر مشهد حکم‌فرما شود.
مروج بازیافت در محل کار
زهرا از مادرش آموخته بود که نباید چیزی را که دوباره قابل استفاده است، دور بیندازد. به همین دلیل از همان روزهای اول کارش تفکیک زباله‌های محل کارش را به عهده گرفت. او که مدیر فروش است، به مدیر شرکتشان پیشنهاد داد به‌جای دورریختن کاغذها، آن‌ها را تفکیک کنند. این پیشنهاد با استقبال مدیر روبه‌رو شد. بیش از دو سال از آن موقع می‌گذرد. حالا تفکیک در این شرکت قانون شده است.
45سال نقاشی‌ بر دیواری‌های شهر
حمیدرضا ابوالفضلی می‌گوید: من خیلی زودرنجم. بارها شده رنگ‌هایم را دزدیده‌اند یا حق و حقوقم را نداده‌اند اما از هیچ‌کدام به این اندازه ناراحت نمی‌شوم که ببینم کسی تصاویر را نگاه کند و با بی‌تفاوتی رد شود. نقاشی باید حس داشته باشد، مخاطب را کنجکاو کند و بتواند با او ارتباط بگیرد. برای همین اگر ببیند کسی به تصاویرش توجه نمی‌کند گمان می‌کند این ویژگی‌ها را ندارد.
همه کارکنان شهرداری بی‌بی منور خدیوی‌فر را مادر صدا می‌کردند
بی‌بی‌منور می‌گوید: سال‌هایی که در شهرداری قاسم‌آباد بودم، هنوز ابتدای شکل‌گیری قاسم‌آباد بود و پشت در واحد تحریرات مردمی که کار ساخت‌وساز داشتند، صف می‌بستند. شهردار بیشتر مهمان داشت و در ساختمان شهرداری رفت‌وآمد زیاد بود. دخترهایی که همکار من بودند، جوان بودند و من آن زمان چهارپنج کارمند در محل کارم داشتم که همه فرزندانم بودند و هستند. یک روزهایی می‌گفتند امروز باید بمانید، دخترها به من نگاهی می‌کردند و می‌گفتند مادر ما را تنها نگذار. آن زمان پاسبان و کارگر و پاکبان و... در شهرداری رفت‌وآمد می‌کردند. می‌گفتم من می‌مانم. سرپرستمان آقای عامریون می‌گفت تو با چهار فرزند نمی‌خواهد بمانی، برو به زندگی‌ات برس.
زندگی اهالی محله شهیدمعقول، معطلِ پروژه‌های ناتمام
از ناصر حالا یک جسم بی‌حرکت درازکشیده باقی‌مانده و یک ذهن خالی و راکد، کودکی که فریبا ۱۴سال است برایش مادری می‌کند. می‌گوید: دیشب که با هزار بدبختی کشان‌کشان تا دم در بردمش و توی تاکسی گذاشتمش، بغضم ترکید. تا بیمارستان با خودم می‌گفتم خدایا یا من را ببر یا این را. این مسیر طولانی از آخر قلعه‌ساختمان تا بیمارستان قائم(عج) و هزینه‌ای که هر ماه باید بابت این مسیر پرداخت کند، چیزی است که امانش را بریده است. ناصر هر ماه نیاز به چکاپ تخصصی دارد و باید زیرنظر پزشک متخصص دارو بخورد. اگر دارو‌ها قطع شود تشنج می‌کند و شرایط سخت‌تر می‌شود.