10سالی است که خیابان آزادی مشهد که راه اتصالی چهارراهشهدا و ایستگاه راهآهن به یکدیگر است، با نام آیتالله بهجت شناخته میشود. نخستین نام این خیابان شاهرضا نو بود که در فروردین سال1358 تابلوهایش به نام آزادی تغییرکرد. گویا با آزادسازی دفتر نیروی پایداری مستقر در آن بهدست نیروهای انقلاباسلامی در زمستان سال1357، بزرگترین مرکز وابسته به رژیم پهلوی در هسته اصلی شهر سقوط کرد و درعمل شهر مشهد آزاد شد.
کوچه آموزگار شهید رجائی80 معبری باریک در روبهروی اراضی چهلبازه است که بهدلیل پنهانشدن تابلو آن در بین شاخ و برگ درختان، پیداکردن آن کمی دشوار شده است. این معبر با وجود عرض کمی که دارد امکاناتی از قبیل مدرسه، فضای سبز، مرکز سلامت،مسجد و فضای فرهنگی را در خود جای داده است.
خیابان پروین اعتصامی23 کوچهای بیست متری است و این عرض زیاد سبب شده است تا در ساعتهایی از روز پرتردد و شلوغ باشد. در واقع این کوچه میانبری برای خودروهایی است که قصد دارند از بولوار کوشش به بولوار جمهوری اسلامی بیایند. خانههای قدیمی یکطبقه و ویلایی نشان از قدمت و اصالت این کوچه دارد بهطوری که خانههای آپارتمانی بهندرت در آن به چشم میخورد.
برخی دارالشفا را یادگار گوهرشادخاتون میدانند و معتقدند او در وقت ساخت مسجد، درمانگاه ی نیز برای معالجه بیماران زائر و مجاور ساخته است.
خرداد 1394 که کلنگ ساخت مجموعهای در محله فرهنگیان و در خیابان شریعتی47 به زمین خورد، بیشتر ساکنان اطراف فکر میکردند قرار است یک مجتمع آپارتمانی یا فروشگاه بزرگ دیگری ایجاد شود. نمایان شدن تدریجی ساختمان با نمای نیمکرهای، فرضیه ساخت مرکز خرید را قوت بخشید، اما خیلی زود اهالی متوجه شدند قرار است در این مکان بزرگترین بیمارستان تخصصی سرطان شهر توسط انجمن خیریه حمایت از بیماران سرطانی مشهد ساخته شود.
خیابان وکیلآباد63 به پاس قدردانی از فداکاریهای اسیران دوران دفاع مقدس به نام «آزادگان» نامگذاری شده است. این معبر امکانات کاملی برای سکونت دارد و یکی از معابر محبوب برای زندگی و سرمایهگذاری در منطقه است. قسمت زیادی از زمینهای این معبر متعلق به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که در آن فضاهایی برای ارائه خدمات درمانی و ورزشی ایجاد کرده است.
فاطمه قرایی با همسرش زندگی خوب و خوشی داشت، اما یک اتفاق ناگوار همه خوشبختیهای او را به تلخی مبدل کرد. او میگوید: «چند سال در کنار همسرم زندگی خوب و شادی داشتیم، تولد فرزندم(محمد عماد) نیز شادی و نشاط زندگی ما را دوچندان کرده بود، اما یک تصادف، زندگی خانوادگی ما را تباه و نابود کرد. 7سال قبل به همراه همسر و پسرم سوار بر خودرو شخصی خودمان درحالی که از میهمانی یکی از اقوام به طرف خانه برمیگشتیم، در مسیر (خیابان سیدی) با کاروان عروسی برخورد کردیم. یکی از رانندهها که حالت طبیعی هم نداشت کنترل خودرو از دستش خارج شد و با شدت به اتومبیل ما برخورد کرد. خودرو ما واژگون شده و راننده خاطی نیز از صحنه متواری شد و هیچگاه او را نیافتیم. بعد از این حادثه همسرم فوت کرد، پسرم با اختلالات شدید مغزی مواجه شد و من هم هر دو پایم را از دست دادم...!»