عملیات والفجر

۱۵ روز قرنطینه همراه با سردار شوشتری
غلامرضا درودی می‌گوید: من و سردار شوشتری گال گرفته بودیم و در یک کانتینر تحت‌درمان بودیم. من ایشان را به چهره نمی‌شناختم و نمی‌دانستم ایشان همان فرمانده کل خط جبهه خراسان، هستند.
عراقی‌ها سه بار از کنارم گذشتند و فکر کردند مُردم!
صبح روز بعد از عملیات عملیات والفجر ۴ وقتی «ابراهیم عکسی» به هوش می‌آید متوجه می‌شود در جای جوی مانندی گیر افتاده و اطراف او را عراقی‌ها محاصره کرده‌اند.
اختراع با دست خالی
دستشان خالی بود. این دست خالی اما باعث نشد که از پا بنشینند و کاری نکنند. آن‌ها از خلاقیت خودشان بهره می‌بردند و اتفاقاتی را در خاکریزها رقم می‌زدند که بسیار به کار می‌آمد. ساختن پل بعثت، نارنجک‌انداز، مین نوری و اشنوگل، از آن دست کارهایی بود که در نداریِ امکانات و تجهیزات، در جبهه حسابی کارراه‌انداز بود و به دست همین نوجوان‌ها و جوان‌هایی رقم ‌خورد که از پشت میز مدرسه یا دانشگاه عازم خاکریزها شده بودند.
روایت سربازان سرزمین امام هشتم از دفاع مقدس
قرار بود رمز موفقیت عملیات خیبر، غافلگیری عراقی‌ها باشد، اما در ادامه با غافلگیرشدن نیروهای خودی و نرسیدن به‌موقع نیروهای پشتیبانی، رمز موفقیت ایرانی‌ها چیز دیگری شد. جزیره مجنون سمبل شد و رزمندگان ایرانی جانانه جنگیدند تا با نبوغ و صدالبته فداکاری‌هایشان تعریف جدیدی از موفقیت ارائه کنند.
بابانظر از یادها نمی‌رود
شهید محمد حسن نظرنژاد اولین بار در تاریخ 16مهر 1359 عازم مناطق جنگی خوزستان می‌شود، درست در همان روزهایی که فرزند اول پسرش(مصطفی) به دنیا آمد و پنج‌روزه بود.آن‌قدر دل در گرو پس‌گرفتن وجب‌به‌وجب خاک این وطن داشت که در طول جنگ حتی به مرخصی نمی‌آمد و تنها زمانی که برای کاری به پادگان مشهد می‌آمد با مرضیه خانم و بچه‌هایش دیداری تازه می‌کرد.
بابانظر ۳سال بعد از جنگ با 160ترکش به خانه برگشت
فاطمه خانم دختر شهید می‌گوید: پدر در عملیات فتح بستان چشم و گوش چپ خود را از دست داد و پهلو و قفسه سینه‌اش شکافته شد، هشت‌ماه در بیمارستان امام رضا(ع) بستری بود، من هر روز پیشش بودم اما یک‌بار هم صدای ناله‌اش را نشنیدم. در عملیات والفجر یک، کمرش شکست و ترکش خمپاره‌ها قسمتی از روده‌اش را از بین برد، دکترها به مادرم گفتند که دیگر نمی‌تواند راه برود اما آن‌ها اراده بابانظر را دست‌کم گرفته‌ بودند.
پلاک ۱۸۰؛ پایگاه پشتیبان جنگ بود
فاطمه درویشی با تبدیل زیر زمین خانه‌اش به پایگاه کمک‌های مردمی، نقش پررنگی در تشکیل یک گروه داشت؛ گروهی متشکل از بانوان کوچه و محله که هر کدام عزیزی در میدان نبرد داشتند.