سیدعلیاکبر مستعلی میگوید: چند کاسب همدل بودیم که سرگروهی به نام آقای چاووشی داشتیم. هرزمان که او میخواست به راهپیمایی برود، خبرمان میکرد. مغازهام را میبستیم و همگی راهی میشدیم.
میهمان سیدمحمود ضیایی هستیم در خانهای که از یک سو منزل نوه «ضیاءالاسلام» است و از سوی دیگر فرزند «نوابصفوی»، اما سادگی چشمگیرش با نسب و موقعیت ساکنانش هیچ سنخیتی ندارد.
حاج احمد سعیدی نجات که روزگاری مدیر مدرسه عسکریه بود، داغ شهادت پسرانش را در فاصله ۲ روز تجربه کرد.
مهدی شایاننیا فعالیتهای انقلابیاش را با یکباررفتن به بیت آیتالله شیرازی بههمراه دو برادر بزرگترش آغاز کرد، بعداز آن دیگر هیچگاه انقلاب را تنها نگذاشت.
وقتی بقرآباد هنوز جزئی از شهر نشده بود، گردشگاه سنتی طلبهها بود. وعده غذایی خود را به آنجا میبردند، روی سبزهها مینشستند و از طبیعت لذت میبردند.
اهالی عکس شهیدانشان را در روزهای برگزاری روضه میآورند و داخل دکور میگذارند و دیگر آن را نمیبرند. آنها میگویند چه جایی بهتر از اینجا.
داستان شکلگیری مسجد کرامت را باید از یک تغییر رویه سیاسی در برخورد با دستگاه حکومت شروع کرد.