عباس فرازی پدری است که به معنای واقعی با فرزندانش دوست و همراه است. این همراهی و دوستی را در شوخیها و صحبتهایی که بینشان ردوبدل میشود، میتوان حس کرد. شاید همین مهربانی و صمیمیت پدر با فرزندان باعث شده است که آنها نیز دنبالهرو شغل و خدمت پدر باشند و همگی نظامی هستند. میگوید: پیش از عملیاتی اعلام شد برای اصلاح رزمندهها به مقر لشکر بروم. من هم وسایلم را برداشتم و به چادری که برای اصلاح برپاشده بود، رفتم. وارد که شدم، چند نفر از فرماندهان ارتش ازجمله سپهبدشهیدعلی صیادشیرازی را دیدم که در آن زمان فرمانده نیروی زمینی ارتش بود. سروصورت همه ازجمله سپهبدصیادشیرازی را اصلاح کردم.
وقتی مجروحی را میآوردند که روحیهاش را باخته بود، دکتر صادقی، رئیس وقت بیمارستان، از من میخواست تختم را به اتاق او ببرم تا با حرفهایم حال روحیاش را بهتر کنم. شده بودم بمب انرژی بیمارستان. خیلی وقتها بیماران بسیاری در اتاق من جمع میشدند تا به آنها روحیه بدهم. با آنکه میدانستم شاید فردایی برای من در کار نباشد و وصیتنامه دومم را هم پس از جانبازی نوشته بودم فکر میکردم هر چه خدا بخواهد همان میشود.
وقتی در سال 95، خبر تبدیل خانه مرحوم محمودفرخ که روزگاری، مکان برگزاری یکی از مهم ترین انجمن های ادبی ایران و پاتوق بسیاری از نامداران عصر بود، با هدف تبدیل آن به خانه ادبیات مشهد، روی میز مسئولان قرار گرفت، نور امیدی در دل فرهنگ دوستان روشن شد که آن هم گویا پت پت چراغ نفتی بوده و حالا رو به خاموشی است؛ زیرا این خانه تملک نشد که هیچ، این پا و آن پا کردن داعیه داران فرهنگ، وارثان را خسته کرد.
سعید تشکری (زاده۱۳۴۲) نویسنده و رماننویس مشهدی بود. او دانشآموخته ادبیات نمایشی، عضو کانون ملی منتقدان تئاتر، عضو بینالمللی کانون جهانی تئاتر «ITCA»، مدرس ادبیات نمایشی و داستاننویسی بود که ساخت فیلم و نگارش سریالهای تلویزیونی، نگارش نمایشنامههای رادیویی و انتشار بیش از چهل کتاب را در کارنامه داشت. از میان کتابهای او میتوان به «وقتی زمین دروغ میگوید»، «غریب قریب»، «ولادت»، «پاریس پاریس»، «اوسنه گوهرشاد»، «بار باران»، «هرایی» و «سبز-آبی» اشاره کرد.
محسن در خانوادهای به دنیا آمد که از نظر بنیه اقتصادی، وضعیتی متوسط به پایین داشت. او در نوجوانی، با امامخمینی(ره) و نهضت اسلامی آشنایی پیدا کرد و خیلی زود وارد فعالیتهای مبارزاتی شد. گزارشها و روایتهایی وجود دارد که نشان میدهد او بهعنوان یک جوان مسلمان و مخالف رژیم پهلوی، درحالیکه فقط 19سال داشت، به سخنرانی در برخی جلسات مذهبی میپرداخت و برای مدتی هم تحت تعقیب ساواک قرار داشت.
آن سال به دستور امام خمینی(ره) اولین حرکت عمومی و مردمی را زنان مشهدی رقم زدند و به اعتقاد برخی تحلیلگران این حرکت آنها جرقه راهپیماییهای عمومی بود. ۰
حال در همه این سالها از این زنان که در کوران حوادث حضور داشتند و جزو محرکهای اصلی انقلاب اسلامی به شمار میآمدند، کمتر خاطرهای روایت شده است. همزمان با ایام دهه فجر، پای حرفهای یکی از همین زنان محله بالاخیابان(خیابان نوغان) به نام «زهرا دائمی» نشستیم که آن موقع اسم و رسمی نداشت و امروز هم ادعایی ندارد.
سید محمد شاهعالمی روزهای اوجگیری انقلاب و بعد از آن را درک کرده است. در وقایع مهم مشهد همراه سیل خروشان انقلابیها بوده و خاطرههای زیبایی از رهبر معظم انقلاب، شهید هاشمینژاد و مرحوم آیتالله طبسی دارد.
خاطرههایش آنقدر از انقلاب شیرین است که متوجه گذر سه ساعته زمان نمیشویم.این مرد انقلابی که به اقتضای آن زمان دوشادوش انقلابیون تلاش میکرد، از سال 1364، مسیر زندگیاش را تغییر داد و در عرصههای عمرانی و کارآفرینی خدمت میکند.