قصه همسایگی ابراهیم فضائلی، سرهنگ سیدمحمود علوی و سرتیپ علیاکبر شهرکی به چهلسال پیش برمیگردد، از نخستین روزهای شهریور سال ۶۰ که در اردوگاه موصل با هم در یک آسایشگاه زندگی میکردند.
طوبی تربتی، قابله قدیمی محله رضائیه میگوید: تمام عمرم را در برووبیای بهدنیا آوردن بچه و نشستن بالای سر زائو گذراندم. خیلی کار کردم. انگار یکنفس را تا به امروز دویده باشم.
یکسالی میشود که پساز آن تصادف سخت، سیدیحیی در بستر بیماری افتاده و دیگر نتوانسته است از خانه بیرون بیاید، در این مدت همسایه ها از او مراقبت میکنند.
سادات کوچه گلریز۱۱ در محله شهیدآوینی حرمت تبارشان را ویژه نگه میدارند. آنها خیلی از کارها را نمیکنند، چون در چشم بسیاری از مردم الگو هستند.؛ بیشتر آنها از خاندان سادات سجادیزاده هستند.
خدیجه گلمکانی میگوید: همسرم که بچهها را از نورگیر بیرون آورد، آنها را به داخل خانه بردم. از ترس و سرمای آب لبهایشان کبود شده بود و میلرزیدند.
«زهرا کاهه» بانوی ساکن محله مهرگان است که گلخانه سرسبزش را بهانهای قرار داده است برای نشر همدلی میان همسایه ها. او گل میفروشد، کتاب میخواند و دیگران را به دنیای آرامشبخش دین و طبیعت دعوت میکند.
صفورا مالدار میگوید: بیایید دستتان را بگیرم و ببرم درِ خانه همسایه ها و بگویم پول نیاز دارم تا ببیند آنها چه بیریا به من قرض میدهند.