دفاع مقدس

عزیمت خانوادگی
روزِ دوشنبه بود که جنگ آمد. دوشنبه‌شبی که کریم و بچه‌هایش در خانه شام می‌خوردند و هیچ نمی‌دانستند که خانه‌شان با این جنگ چه روزهایی را به چشم خواهد دید. 3ماه بعد از همان دوشنبه بود که یکی از پسرها غزل خداحافظی خواند و رفت به دل جنگ. 6ماه بعد از آن خود کریم با زن و بچه‌ها خداحافظی کرد و رفت و مدتی بعد از آن هم پسر دیگر کریم راهی جبهه شد. 6سال از همان دوشنبه که گذشت، وقتی مادر سفره شام پهن کرد، دیگر هیچ‌کدام از آن‌ها نبودند تا حلقه‌وار کنار هم بنشینند و تنها قاب عکس‌هایشان بود که نام شهید داشت.
جا مانده از «راوی»
شب عقدمان لباس‌ها و چکمه‌های جبهه‌اش را با خودش آورد. فردایش، سفره عقدمان هنوز پهن بود که بدرقه‌اش کردیم و رفت جبهه. یعنی ما فقط یک شب همدیگر را دیدیم و بعد او رفت. اتفاقا آن بار مأموریتش خیلی هم طولانی شد. 2ماه طول کشید. آن موقع هم که تلفن نبود. از طریق نامه با هم ارتباط برقرار می‌کردیم. من فقط یک عکس ازش داشتم. گاهی عکس را برمی‌داشتم و نگاه می‌کردم که ببینم شوهرم چه شکلی بود! او هم همین کار را می‌کرد.
چشم به در و گوش به زنگ
روزهایی بوده که دم در منزلشان می‌آمده و آخرین‌باری که همسرش را بدرقه کرده در ذهن مرور می‌کرده است. «با خودم مرور می‌کردم که آخرین‌بار که می‌رفت، برمی‌گشت و مرا نگاه می‌کرد. دل نمی‌کَند. با خودم می‌گفتم از کدام سمت می‌آید؟ از راست یا چپ کوچه می‌آید؟ روز می‌آید یا شب؟». سال69 که اولین گروه اسرای آزادشده به مهین بازگشتند، مریم همراه با 2دخترش از حرم تا فرودگاه پیاده می‌رود تا شاید یکی از آزادگان همسرش را شناسایی کند. آن‌قدر پیاده راه‌ رفته بودند که 2دختر نای قدم‌برداشتن نداشتند.
کتاب زندگی سرتیپ اکبری از پادگان بیرجند تا چزابه
عکس شاه و سپس عکس ایران را نشان دادم و گفتم: «هر کس برای او به ارتش آمده اکنون می‌تواند برود و هر کس برای ایران آمده بماند.» جالب بود که همه دانش‌آموزان ماندند و انتخابشان ایران بود و بعدها همراه من در جنگ حضور یافتند.
مرجع گرایی آقای دانشنامه‌ها
عمده فعالیت محمد نجاری سهل‌آباد را تألیف و انتشار دانشنامه‌ها تشکیل می‌دهد، برای همین لقب «آقای دانش‌نامه‌ها» را گرفته است. نجاری تا کنون 69 جلد کتاب نوشته که 20 جلد آن ‌دانشنامه‌هایی است که حکم کتاب مرجع در حیطه خودشان را دارند. برخی از این ‌دانشنامه‌ها هم به کشورهای دیگر رسیده‌اند و در حال ترجمه هستند.
بار آخر با عصا به جبهه رفت
بعد از ازدواجمان هم در سال 1362 در عملیات کله‌قندی (والفجر مقدماتى) از ناحیه پا به‌شدت مجروح شد. ابتدا برای درمان او را به بیمارستان اصفهان اعزام کرده بودند و بعد به مشهد آوردند و عمل‌هاى زیادی را روى دوپایش انجام دادند تا بالأخره توانست با عصا راه برود. با همان عصا دوباره به جبهه‌‏ رفت.
هدایت رفیقانه
آن‌هایی که دیروز جان در طبق اخلاص گذاشتند و به میدان جنگ رفتند امروز در عرصه فرهنگی فعالند. حسنعلی قادری‌راد از همان گروهی است که سلاحش را بر زمین گذاشته و در زمینه فعالیت‌های فرهنگی قدم گذاشته است.