ایثارگر - صفحه 3

 بلالِ اذان‌گویم نیامد
سال‌های‌۱۳۶۳ و ۱۳۶۵ خاطرات تلخی را در ذهن خانواده رفیع‌زاده حک کرده است؛ خاطراتی که با گذشت ۳۰ سال هنوز هم اشک را بر گونه‌های خواهر شهید جاری می‌کند.
یک خانه و هفت دلاور
بعد از شهادت محمدحسین اَحسن، هر شش برادر به خط مقدم رفتند، پدر هم مدتی در عملیات‌های مختلف حضور داشت تا‌اینکه در عملیات کربلای ۲ پایش روی مین رفت و قطع شد.
محکوم به اعدام بودم، انقلاب جانم را نجات داد
سبحان ایراندوست، ارتشی محکوم به اعدامی است که در چندقدمی مرگ، خبر یک آزادی بزرگ، او را از اسارت چندساله ساواک نجات داد تا او ۲۱ بهمن ۵۷، را هیچ‌وقت فراموش نکند.
زخم‌های دوران اسارت، هادی بیژن‌نژاد را به پزشکی علاقه‌مند کرد
حدود هزارو ۷۰۰ نفر در عملیات خیبر اسیر شدند و به اردوگاه موصل ۲ انتقال یافتند. پنج سال از عمر دکتر هادی بیژن‌نژاد هم در این اردوگاه گذشت.
پدر شجاع و سه پسر دلیر
پسران شهید علی اشرف، هم‌رزم او در خط مقدم بودند. محمد، غلامرضا و حسن در یک دوره چندساله هم‌رزم و همراه پدر در مناطق عملیاتی بودند تا اینکه پدر به آرزوی همیشگی خودش یعنی شهادت رسید.
در رزم، زنان را هم‌پای مردان دیدم
قاسم جباری یکی از راویان دفاع مقدس است که حدود سه‌سال از جوانی‌اش را در جبهه گذرانده معتقد است: زنان در خرمشهر خیلی تلاش کردند؛ به‌طوری‌که ۱۰ روز پادگان دژ خرمشهر توسط خانم‌ها حراست می‌شد.
مادر شهیدان اسماعیلی در یک شب ۳ داغ دید
حسین و عباس، پسران ۲۷ و ۲۵ ساله خانواده اسماعیلی بودند که ۱۳‌اردیبهشت سال‌۱۳۶۱ به‌همراه شوهرخواهرشان عازم جبهه شدند. هفت‌روز، از آخرین دیدار آنان با خانواده‌شان نگذشته بود که خبر شهادت هر سه را می‌آورند.