حمیدرضا عباسی، ایثارگر محله سرافرازان میگوید: حاجآقا تقوی برای نیازمندان حاشیه شهر کمک جمع میکرد. من گفتم تازه عروسی گرفتهام و بدهکارم اما بعد پشیمان شدم و گفتم حاجیتقوی بیا! این چند جفت کفش را ببر.
عباس رجبپور، جانباز ۷۰ درصد محله آوینی میگوید: نمیدانستم جبهه کجاست، کتوشلوار پوشیدم و رفتم. جانبازیام، یادگار عملیات والفجر سال ۶۴ است. آن روزها کامل مردی چهلوپنجساله بودم.
مادر شهید جاویدالاثر حسین مولوی قلعهنو از عملیات مرصاد تا به امروز در خانهاش را نبسته است. میگوید: «همیشه منتظرم برگردد. مگر میشود این همه پیکر و پلاک بیاید، اما از حسین من چیزی از آن سفر برنگردد؟»
مادر شهید مدافع حرم حسن حیدری میگوید: چند وقت قبل متوجه شدم پسرم کنار کولر آبی خانهمان نوشته: «مادر تا آخرین لحظه دوستت دارم.» هر روز که کولر را آب میکنم، کلمههای آن نوشته را میبوسم.
جانباز شهید محمدحسین حیدری، علاقه فراوان به مراسم مذهبی داشت و همیشه بانی بسیاری از این مراسم بود یا به هر نحوی که کمکی از دستش برمیآمد، دریغ نمیکرد.
علیاکبر عذرایی میگوید: برای روایتگری جنگ هیچکس شایستهتر از افرادی نیست که در واحد اطلاعات و تخریب بودند؛ زیرا آنها نوک پیکان حمله بودند.
عباس غفوری جانباز محله علیمردانی با وجود جراحات جنگ، عزمش را جزم میکند و بعد از سالها دوری از درس دوباره پشت نیمکت کلاس درس مینشیند و دیپلمش را میگیرد و همزمان با فرزندانش از دانشگاه فارغالتحصیل میشود.