کد خبر: ۹۹۰۴
۱۹ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۹:۰۰

شهید حیدری آرزو داشت خانه‌اش حسینیه شود

جانباز شهید محمد‌حسین حیدری، علاقه فراوان به مراسم مذهبی داشت و همیشه بانی بسیاری از این مراسم بود یا به هر نحوی که کمکی از دستش برمی‌آمد، دریغ نمی‌کرد.

محمدحسین همیشه این آرزو را به زبان می‌آورد؛ حتی دم مرگ باز به خانواده تاکید کرد که همیشه دوست داشته خانه‌اش حسینیه شود؛ برای همین بود که وقتی تنش دیگر توان مقابله‌با جراحات جانبازی را نداشت و روحش را پرواز داد، خانواده‌اش در اولین اقدام، خانه را به حسینیه محل تبدیل کردند تا محل اجرای مراسم مذهبی باشد؛ موضوعی که محمد‌حسین بار‌ها و باجدیت مطرح کرده بود.

محمد‌حسین حیدری که متولد سال‌۱۳۳۷ بود، با ۴۰‌درصد جانبازی سال‌۸۶ به شهادت رسید و این افتخار را برای خانواده و محله‌اش بر جای گذاشت. او جزو افرادی بود که در سخت‌ترین شرایط زندگی خانوادگی‌اش یعنی در اوایل ازدواج و با داشتن فرزندان بسیار کوچک به جبهه رفت تا وظیفه دینی و ملی خود را به انجام برساند.

ولی این وظیفه و مسئولیت با پایان‌یافتن جنگ تحمیلی برای او تمام نشد و تاجایی‌که توان داشت و نفسش جاری بود، برای اهداف مقدسش کوشید؛ تلاشی که شاید بین کمک به در و همسایه، ضمانت وام ازدواج جوان‌ها و کمک به نیازمندان، خیلی به چشم نیامده باشد ولی آنهایی که با جانباز محمد‌حسین مراوده داشتند، خوب می‌دانستند ارزش‌هایی که او را به جبهه کشانده بود تا آخرین لحظات زندگی‌اش برایش ارزشمند ماند.

جانباز محمد‌حسین حیدری، علاقه فراوان به مراسم مذهبی داشت و همیشه بانی بسیاری از این مراسم بود یا به هر نحوی که کمکی از دستش برمی‌آمد، دریغ نمی‌کرد.

یکی از آرزو‌های او تبدیل‌شدن خانه‌اش به حسینیه بود که این آرزو پس‌از شهادت، توسط خانواده‌اش عملی شد. حالا همه اعضای خانواده محمد‌حسین در حسینیه خودشان مشغول خدمت هستند؛ از پذیرایی و آشپزی گرفته تا همه کار‌هایی که برای برگزاری یک مراسم مذهبی لازم است.

در اعیاد شعبانیه که این محل، حال و هوای خاصی در محل به راه انداخته، به‌سراغ خانواده شهیدمحمد‌حسین حیدری می‌رویم که سخت مشغول برگزاری مراسم عید نیمه‌شعبان هستند.

ربابه سیانی، همسر شهید است. او که ۴۸‌سال دارد، نمی‌داند اول از کجا برایمان حرف بزند؛ برای همین است که گاه به پراکنده‌گویی می‌افتد؛ «همیشه می‌گفت تو و فرزندان و مادرم فدای سر خمینی (ره)».

 

شهیدی که آرزو داشت خانه‌اش حسینیه شود

 

می‌گفتیم نرو...

سیانی در یادآوری بخشی از خاطراتش می‌گوید: هر وقت از جبهه به مرخصی می‌آمد، پنج‌روز می‌ماند و می‌رفت. آن زمان به اینجا «قلعه‌خیابان» می‌گفتند. چندان مسکونی نبود و ما در نبود او می‌ترسیدیم ولی باز هم می‌گفت باید به جبهه بروم. من و مادر‌شوهرم تنها در این خانه زندگی می‌کردیم. این حوالی تقریبا بیابان بود و تنهایی زندگی‌کردن خطرناک. آن زمان خیلی به ما سخت گذشت. می‌شود گفت بچه‌ها را به‌تن‌هایی بزرگ کردم.

همسر جانباز حیدری که در بیست‌سالگی ازدواج کرده بود، اوایل زندگی مشترکش مصادف می‌شود با شروع جنگ تحمیلی. شهید ابتدا در کمیته امداد فعالیت می‌کرده و پیش‌از شروع جنگ نیز جزو فعالان انقلابی محل بوده است. برای همین با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه می‌شود. او که هم‌رزم شهید رستمی بوده حتی در مرخصی‌های پنج‌روزه‌اش باز بی‌قرار رفتن بوده تا اینکه در جبهه مجروح و به بیمارستان منتقل می‌شود.

 
از سردخانه زنده بیرون آمد

همسر جانباز تعریف می‌کند: اوایل سال ۶۲ بود که محمد‌حسین برای اولین‌بار راهی جبهه شد. او در منطقه مهران بود و درسال ۶۵ کمر، ران و دست چپش با اصابت ترکش مجروح شد. خمپاره، پاشنه یکی از پاهایش را نیز از بین برد. وقتی مجروح شده بود، پسرم محسن چهل‌روزه بود. یادم می‌آید یک روز خواهر همسرم گریه‌کنان آمد خانه و گفت محمد‌حسین مجروح شده و در بیمارستان تمام کرده است. تا آمدیم برویم بیمارستانی که نشانی‌اش را داده بودند، اتفاق دیگری افتاد.

توی سردخانه، درِ تابوت محمد‌حسین را باز کرده و دیده بودند پلاستیک روی صورتش عرق کرده است. او زنده مانده بود و برده بودندش بیمارستانی در تهران که ما آنجا به دیدنش رفتیم. سه‌فرزندم را برداشتم و راهی بیمارستان شدم. نمی‌دانید چقدر شلوغ بود. همه‌جای بیمارستان را جانبازانی گرفته بودند که یکی‌شان دست نداشت و دیگری، پا و... پیداکردن محمد‌حسین از میان آن‌همه مجروح، کار آسانی نبود.

خلاصه به‌هر‌سختی که بود، او را پیدا کردیم و به مشهد آوردیم و در بیمارستان قائم (عج) بستری‌اش کردیم.

هر وقت که خبری از همسرم نمی‌شد، بچه‌ها را برمی‌داشتم و می‌رفتم راه‌آهن می‌نشستم

 

بچه‌ها را برمی‌داشتم و می‌رفتم راه‌آهن

همسر شهید یاد خاطره دیگری می‌افتد از زمان‌های انتظارش در راه‌آهن مشهد که با بچه‌هایش می‌نشست در انتظار مسافری که شاید همسرش باشد. می‌گوید: هر وقت که خبری از همسرم نمی‌شد، بچه‌ها را برمی‌داشتم و می‌رفتم راه‌آهن می‌نشستم تا بیاید. بچه‌ها کوچک بودند و بی‌قراری می‌کردند. ساعت‌ها می‌نشستیم و خیلی از اوقات خبری از او نمی‌شد برمی‌گشتیم خانه.

همسر شهید‌حیدری در بخشی دیگر از سخنانش می‌گوید: در جبهه راننده تانک بود. تک‌تیرانداز و آرپی‌جی‌زن هم بود. در محل نیز پاسدار افتخاری بود و بسیجی فعال. قالی‌بافی هم می‌کرد و وقتی به جبهه رفت، مادرش با قالی‌بافی خرج ما را می‌داد. وقتی هم که از جبهه برگشت، تمام جراحات جانبازی‌اش تبدیل به زخم‌های ماندگاری شد که چرک می‌کرد و همیشه عفونت داشت. بیشتر وقت‌ها توی بیمارستان بستری بود و بیش‌از ۲۰‌بار جراحی شد. پایش آن‌قدر عفونت داشت که حتی قرار شد آن را قطع کنند. البته با تلاش یکی از پزشکان به نام دکتر شایان بدون قطع‌شدن، پایش بهتر شد.

همسر شهید ادامه می‌دهد: بعد‌ها که حال محمد‌حسین بهتر شد، سوپر‌مارکت کوچکی سرِ خانه‌مان راه انداختیم تا مخارج زندگی‌مان را تامین کنیم و از‌طرفی سرگرم باشیم. مغازه را بیشتر خودم می‌چرخاندم. حاج‌آقا تقریبا خانه‌نشین شده بود. نمی‌توانست راه برود و اگر می‌خواست، باید روی انگشت راه می‌رفت.

 

 آچارفرانسه محل بود

همسر شهید می‌گوید: حاج‌آقا به «حسین‌بربر» معروف بود؛ به همین دلیل، چهارراه نزدیک خانه‌مان به همین نام معروف شد. اخلاق خوب و مردم‌دار‌بودنش باعث شده بود توی محل مورد احترام همه باشد. همسایه‌ها سر او قسم می‌خوردند و اینها به‌خاطر لطف محبت و کمک حاج‌آقا به همسایه‌ها بود. کافی بود در محل، کسی نیاز به کمک داشته باشد تا او پیش‌قدم شود. اگر زنی درد زایمان می‌گرفت، سریع ماشین را روشن می‌کرد و او را به بیمارستان می‌برد. کلا آچارفرانسه محل بود. هر کمکی از دستش برمی‌آمد، دریغ نمی‌کرد.

او در یادآوری خاطره شب شهادت شهید هم می‌گوید: ۹ صبح بود که یکی از دوستانش که می‌خواست وام ازدواج بگیرد و مشکل ضامن داشت، آمد درِ خانه و از حاج‌آقا خواست ضامن وام ازدواجش بشود. صدای حاج‌آقا را می‌شنیدم که می‌گفت: «نوکرتم، حتما»؛ و رفت بانک و او را ضمانت کرد. کلا حاج‌آقا اگر نیازمندی می‌دید، حاضر بود از گلوی خودمان ببرد و به آنها کمک کند. همان روز بعدازظهر، ماشین را جلوی درِ خانه پارک کرد. دیگر توان حرکت نداشت.

می‌گفت: «انگار قلبم می‌خواهد از جایش دربیاید» بلافاصله راه افتادیم به‌سمت بیمارستان. ۵ دقیقه طول نکشید که توی راه تمام کرد. جمعه قبل از آن روز، رفته بودیم سرِ خاک پدر و مادرم. همان روز گفت: «زن، من آفتاب لب‌بومم. بدنم پر از عفونت است. همین روزهاست که تمام کنم. من را کنار قبر پدرت دفن کن.» برای همین او را بردیم روستای خادم‌آباد و آنجا دفنش کردیم.

سختی زیادی کشیده‌ام ولی این سختی‌ها در‌کنار اخلاق خوب حاج‌آقا شیرین بوده و دلنشین؛ با اینکه همه فشار زندگی روی من افتاده بود. شاید باورتان نشود که در بقالی سرِ خانه‌مان، هم آشپزی می‌کردم، هم رخت می‌شستم و هم مغازه را‌می‌چرخاندم.

حاج‌آقا گزمه، یکی از اهالی محل که این روز‌ها در گرداندن حسینیه نقش مهمی ایفا می‌کند، می‌گوید: شهید دهه اول محرم در مراسم عزاداری امام حسین (ع) به همه هیئتی‌ها گفته بود به دهه دوم محرم نمی‌کشم و شهید می‌شوم. همین‌طور هم شد.

این قدیمی محله ادامه می‌دهد: حاج‌آقا عضو هیئت‌امنای حسینیه ابوالفضلی‌ها بود. جوشکاری بنای حسینیه را خودش انجام داد. بعد از فوت ایشان، جوان‌های محل با فرزندان خود شهید، هیئتی با عنوان انصارالمحسنین تشکیل دادند ولی از‌آنجا‌که مکانی نداشتند و خود شهید هم قبلا خیلی دوست داشت خانه‌اش حسینیه شود، خانه دراختیار هیئت قرار گرفت و حالا مراسم مختلف مذهبی را در آن برگزار می‌کنیم. همه اعضای خانواده شهید در برگزاری مراسم تلاش می‌کنند. مثلا همسر شهید برای هیئتی‌ها آشپزی می‌کند، دختر‌ها و عروس‌هایشان نیز کمک می‌کنند. مراسمی که در حسینیه برگزار می‌شود، اغلب با استقبال اهالی روبه‌رو می‌شود. بیشتر وقت‌ها بیش‌از ۳۰۰ زن و مرد در این مراسم حضور پیدا می‌کنند.

گزمه ادامه می‌دهد: هر شب جمعه، مراسم زیارت عاشورا و مراسمی همراه با سخنرانی در این محل برگزار می‌شود. محرم و صفر مراسم عزاداری سالار شهیدان به‌طور ویژه برقرار است و دهه فاطمیه نیز به همین ترتیب. تقریبا در تمام روز‌های شهادت ائمه (ع) اینجا مراسم داریم. همچنین اینجا محل برگزاری عزاداری خانواده‌هایی است که عزیز خود را از دست می‌دهند؛ به‌ویژه خانواده‌هایی که جایی برای برگزاری مراسم ندارند یا نیازمند هستند.

 

شهیدی که آرزو داشت خانه‌اش حسینیه شود

 

 کمک به نیازمندان به یاد شهید

این هم‌محلی می‌افزاید: یکی دیگر از برنامه‌هایی که با تدبیر و کمک خانواده شهید حیدری برگزار می‌شود، کمک به ایتام و نیازمندان است. در این راستا بسته‌های مختلفی از غذا و پوشاک تهیه می‌شود و در‌اختیار نیازمندان قرار می‌گیرد. در حال حاضر با‌توجه‌به توانمان، ۱۰‌خانواده را شناسایی کرده‌ایم و در این زمینه از آنها حمایت می‌کنیم. در‌کنار اینها از برخی خانواده‌ها نیز به‌طور متفرقه حمایت می‌شود.

گزمه به بخشی دیگر از فعالیت‌های حسینیه و هیئت اشاره می‌کند و می‌گوید: فعالیت‌های این هیئت اغلب فرهنگی است؛ مثلا آشنایی با سیره شهدا، ائمه (ع)، ولی فقیه و‌... را در برنامه داریم. از‌طرفی از‌آنجا‌که افرادی از فرقه‌های مختلف در این محل سکونت دارند، سعی می‌کنیم آنها را جذب کرده و مذهبمان را به آنها معرفی کنیم. برگزاری مسابقه و جذب کودکان و نوجوانان نیز بخشی دیگر از برنامه‌های هیئت است.
 

 

* این گزارش در شمـاره ۱۹۹  د‌وشنبه  ۳  خرداد ۹۵ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.

 
 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44