حسین عرب طی هشتسال و چهارماه اسارات، زبانهای انگلیسی و عربی را از برخی از اسرا آموخته و سپس خود در نقش معلم آنها را به سایر اسرا درس داده است.
زهرا عرفانیپور (فعله) تعریف میکند: همسرش پس از شهادت مهدی، متوجه شد باردار است و برادرم هرگز نفهمید که پدر شده است. مهدی بهشدت منتظر روزی بود که پدر شود، اما هرگز فرصت تجربه این حس را پیدا نکرد.
برادر شهید جواد اسماعیلپورطرقی میگوید: شنیدهایم هنگامی که نیروهای امدادی قصد داشتند برادرم را که تیر خورده بود به عقب برگردانند، اصرار میکند که اول دیگر مجروحان را ببرند.
زمانیکه پدر شهید شد، زهرا دوسال داشت؛ او هنوز هم همان باور کودکانهاش را دارد و منتظر است بابا از جبهه برگردد، با اینکه ۳۶بهار و زمستان رفته است و خبری از شهید اصلیان نشده است.
مادر شهید علیاکبر اصغرزاده با گلایهای تلخ میپرسد: چطور بعداز ۳۰ سال حالا سراغمان را گرفتهاید؟ کسی دلنگران خانواده رزمندههایی نیست که شناسنامههایشان را دستکاری میکردند تا نوزدهساله به نظر برسند.
محمدرضا معبودینژاد جزو اولین اسرای ایرانی است که به دست عراقیها اسیر شده است. شب پیش از حمله رسمی عراق به ایران (۳۱ شهریور۵۹) نوبت نگهبانی او بود.
پدر شهید محمدصادق غفاریان میگوید: من نمیخواستم مالی از شهید بگیرم، گفتم مال خودش برای خودش بماند و بقیه را هم من به او میبخشم؛ خانه را به اسم او وقف کردیم تا مجتمع فرهنگی احداث شود.