شهید - صفحه 104

مشترک مورد نظر آسمانی شد
وزیت رایگان بیماران نیازمند، شیفت داوطلبانه در بیمارستان اکبر، تأمین هزینه دارو و تغذیه برای کودکان با بیماری خاص و سرپرستی چند کودک در شیرخوارگاه علی اصغر (ع) تنها بخشی از فعالیت‌های او است که خانواده‌اش با روشن گذاشتن تلفن همراه و تماس‌های بعد از مرگش فهمیده‌اند. خدا می‌داند زهرای قصه ما دیگر در کدام نقطه این زمین خاکی دستِ خدا شده است تا افتاده‌ای را از زمین بلند کند.
چهارمین شهید خانواده، زنده ماند
بالگرد برای حمل تعدادی از مجروحان در آن هوای سرد روی زمین نشست، مجروحان را سوار کردند و آماده پرواز شدند. او تمام این صداها را می‌شنید؛ نه حس حرکت داشت و نه توان صحبت، چشمانش هم که باز نمی‌شد. چرا می‌گویند او شهید است، اگر شهید است نباید صدایی بشنود، خودش را برای شهادت آماده کرد و به خدا سپرد. ناگهان یک نفر فریاد زد «صبر کنید، صبر کنید، یکی زنده است».
«اسحاق»، خط‌شکن 17 ساله محله طرق که با سر به جبهه می‌رود و بی‌«سر» برمی‌گردد
من رفتم کف پای شهید را بوسیدم. پوتین نداشت. گفتند چون خط شکن بوده با پای برهنه بوده است. بعدها پوتین‌هایش را همراه ساکش برایمان آوردند. پیکرش سر نداشت. خمپاره سرش را برده و دستش را قطع کرده بود. یادم هست روز تشییع در بلندگو اعلام کردند امروز یک شهید داریم که به تبعیت از امام حسین(ع) سر در بدن ندارد و به تبعیت از حضرت عباس(ع) دست در بدن ندارد و به نشان حضرت قاسم ابن الحسن(ع) دست‌هایش را حنا بسته است.
مادری کردن به عشق وطن
هیچ وقت فرزندانش نفهمیدند مادر این همه انرژی را از کجا می‌آورد چون علاوه‌بر خدمت در پشت جبهه هیچ وقت برایشان کم و کاستی نگذاشت و آب در دلشان تکان نخورد. او خودش را مادر تمام رزمندگان می‌دانست و با همان دغدغه‌های یک مادر به دنبال فراهم‌کردن مایحتاج و نیازهای سربازان در پشت جبهه بود. همه خانم‌های محله را بسیج می‌کرد تا برای رزمندگان کاری انجام دهند. خودش که در بافندگی مهارت داشت لباس‌های بافتنی را نظارت می‌کرد تا در صورت مشکل‌دار بودن آن‌ها را بشکافد و درست کند.
رسیدن خبر شهادت بعد از 34 سال
چند ماه پیش بود که خبر رسید خانواده‌ای پس از 35 سال خبر شهادت عزیزشان را دریافت کرده‌اند. این خبر به خودی خود می‌توانست نگاه ما را به سمت خودش بکشاند؛ اما وقتی پا در دل ماجرا گذاشتیم داستان برایمان شیرین‌تر شد.
انقلاب در حوالی فیروزه
آن روز نیم‌ساعت هم زودتر به قرارمان رسیدم. سر ساعت آمد و روی زمین در حسینیه معراج شهدا نشست و پرسید: «خاطرات انقلابی می‌خواهید؟» گفتم: «خاطراتتان را از روز 2دی‌57 می‌خواهم، فقط همان روز.» گفت: «هر روز از تاریخ را فراموش کنم 3تاریخ در ذهن من حک شده است. 2دی‌، 12بهمن و 22بهمن‌57. ثانیه‌به‌ثانیه این 3روز را به‌یاد دارم.»
نصب سردیس شهید سید علی اندرزگو در خیابانش
شهید اندرزگو جزو شهدای انقلاب است که از او به عنوان مرد هزار چهره هم یاد می‌شده است. نام خیابان، اندرزگو است و دلیل نصب سردیس هم همین است.