دلسپردگیاش به آیات نورانی موجب شده بود رؤیاهایش با بسیاری از همسن و سالانش متفاوت باشد. تلاوت در حرم اباعبدا...الحسین(ع) در کربلا یکی از همان رؤیاهای شیرین بود که ابتلایش به سرماخوردگی آن هم دقیقا در روزی که مهمترین اجرا را در تمام سالهای فعالیتش داشت، اتفاق عجیبی برایش رقم زد که برای همیشه در ذهنش ثبت شد...
امیرمحمدخالقی دارای رتبه اول کشور در جشنواره ترنم وحی سال 99و نیز رتبه دوم جشنواره تلاوتهای مجلسی کشور در سال گذشته است. همچنین عضو و یکی از تکخوانهای گروه بین المللی تواشیح «شمس الهدی مشهد» است.
حسن محمدی که لیسانس فناوری جوش دارد با کمک همسرش خانهای را با هزینه شخصی برای آموزش قرآن و برگزاری کلاسهای فرهنگی اجاره کردهاند. در دوران کرونا و با تعطیلی آموزشگاهها مادر آقای محمدی از حیاط این آموزشگاه برای پرورش گل و گیاه استفاده میکند
مجمع قرآن و عترت مشهد در مسجد المهدی، از سال ۶۷ پا گرفته است و تاکنون ادامه دارد. در تمام سالهایی که از تأسیس آن میگذرد، جلسه شنبهشبهایش پابرجا بوده و حالا همه زمان شروع جلسه را میدانند و به حضور در این جلسه خودشان را مقید کردهاند
به منزل مادربزرگم رفته بودم، بزرگترها با هم صحبت میکردند. به خاطر ندارم که حرف سر چی بود که عموحسن برگشت و به من گفت تو حتی نمیتوانی سوره توحید را حفظ کنی! این حرف به من سنگین آمد. میدانستم بزرگترین سوره قرآن ، «بقره» نام دارد. جلوی جمع برگشتم و به عمویم گفتم میخواهی سوره بقره را حفظ کنم؟ عمویم خندید و گفت اگر حفظ کردی برایت یک جفت اسکیت میخرم. همین شد که حفظ قرآن را شروع کردم و درحالیکه حتی روخوانی را هم تکمیل نکرده بودم، در کمتر از ۵۰ روز سوره بقره را حفظ کردم
امیرعلی متقیان منش نوجوان ١٦ساله ساکن محله شهیدمعقول است که بهتازگی موفق به کسب مقام دوم قرآن ی در کشور شده است. او که دان چهار تکواندو را هم دارد به عنوان تکواندوکار قرآن ی به همراه تیم در این مسابقات شرکت میکند و با مقامی که به دست میآورد امتیاز گروهش را هم ارتقا میدهد. او مدتهاست زیر نظر حسین حسینی قاری مطرح کشوری که او هم ساکن همین منطقه است، قرائت قرآن را آموزش میبیند اما فعالیتهای امیرعلی به همین جا ختم نمیشود. با او در دفتر تسهیلگری محله معقول گفتوگو کردیم.
غوغای روزانه ترکیب عجیبی است از بخشهای مختلف زندگی، از تلاشهای مکرر برای گذران امور و تکاپوی خریدوفروش. محله پنجتن و اطرافش جایی که هرروز در آن رفتوآمد میکنم، رنگ خلوتی به خود نمیبیند و هر ساعت از روز شلوغ و پرهیاهوست. اما هرجا که باشیم، متانت سالخوردگان دنیادیده از چشم نمیافتد. در هوای غلیظ و پرخاطره بهار کنار خیابان پرتردد پنجتن برای اولینبار میبینمش. درست مقابل ورودی فرهنگسرای انقلاب لبه جدول نشسته و با میانهمردی سپیدمو، سخت گرم حرفزدن است. دوچرخه کهنه و مندرس تکیهداده به ستون سیمانی، در عصر ماشینهای گوناگون بیشتر از هر چیزی چشمم را میگیرد. جعبه فلزی زردرنگ و عبارت سیاه و پررنگی که رویش حک شده «صحافی»، بیشتر متمایلم میکند تا با مرد آشنا شوم و بعد هم جریان دورهگردی و خیابانگردیاش.
خودش را صاحب دوچرخه معرفی میکند: بیات هستم، محمد بیات، صحاف دورهگرد. اگر قرآن یا کتابی دارید، در خدمتتان هستم.