«حسین آقا میآی حرم پیش ما کار کنی؟ نیرو لازم داریم.» این جمله کافی است تا حسین مرادی که همیشه حرم امام رضا (ع) برایش پناه خوشی و ناخوشی بود، از خداخواسته راهی شود.
مهدی با سرمایهای مختصر کسبوکار خانگیاش را شروع کرد و بعد از ازدواج با همراهی همسرش پابهپای هم کار چوب و ساختن قابها را پیش میبرند.
الهام جهانگیری میگوید: تولید رنگهای طبیعی سخت است، اما زیاد پیش آمده که من از زردچوبه، پوست گردو، پوست انار و بلوط به ترکیب رنگی جدیدی رسیدهام.
ابراهیم رضوانی وقتی به مشهد آمد، در کوچهای به نام ادیب صابر ساکن شد؛ این استاد قالیبافی از تبریز به مشهد آمده و با حدود چهلدستگاه کارگاه بزرگی راه انداخته بود.
محمد نیکخورمیزی خاطرههای فراوانی دارد از شاعرانی که حالا دیگر در بین ما نیستند و به همه اینها باید خاطرههای مشهد قدیم را هم اضافه کرد.
کبری جهانگیری با راهاندازی کارگاه دوزندگی، زندگی آدمهای پردغدغه را میچرخاند. بسیاری از هنرآموزانش در این مسیر به خودکفایی مالی رسیدهاند.
یکی از نقشهایی که با آن زندگی کردم شخصیت راهب در تئاتر کاروان خورشید بود.بهخصوص صحنهای که راهب با سر امام حسین (ع) در صندوق صحبت میکند.