حسن مهدوی از قدیمیهای بحرآباد میگوید: همه این خیابان ده متری باغهای مردم بود و تک و توک خانه مسکونی داشت. در دهه50 اگر اشتباه نکنم، یک آقایی که سید هم بود آمد اینجا و 3000متر زمین خرید. خیلی طول نکشید که در همان زمین یک کارخانه کمپوت راه انداخت. تعدادی کارگر از جایِ دیگر استخدام کرد و چند نفری هم از جوانهای محله برای کار رفتند آنجا. درِ این کارخانه کمپوت دقیق در حاشیه ده متری بود و همین که کارخانه راه افتاد، مردم ناخودآگاه اسم این ده متری را گذاشتند کمپوت! آدرس پستی هم که میخواستند بدهند از همین اسم استفاده میکردند.
وجه تسمیه محله امامهادی(ع) بهدلیل مسجدی به همیننام درخیابان اصلی این محله یعنی خیابان امامهادی(ع) است که نزدیک به ۵۰ سال قدمت دارد.محله امامهادی دراراضی مزرعه بحرآباد ساخته شده است. اولینبارنام اینمزرعه در وقفنامه مدرسه نواب به چشم میخورد. معراج شهدا از مکانهای شاخص این محله است.

خدیجه مؤمنی، عضو گروه جهادی مدرسه علمیه رضویه مشهد و جزو نیروهای بسیجی گردان الزهرا(س) تیپ امام صادق(ع) است و از طریق این پایگاه به عنوان نیروی جهادی به بسیج دانشگاه علوم پزشکی معرفی شده است. او از ابتدای شیوع کرونا با کادر پزشکی همکاری دارد و با گذراندن دورهی آموزشی همیار سلامت دانشگاه علوم پزشکی توانسته در این مدت کمکهای زیادی به کادر درمان در بیمارستانهای شریعتی و امام رضا(ع) کند.
از روزی که خودم را شناختم یادم است پیاده میرفتم حرم که در محفلهای قرآنی شرکت کنم و پیاده هم برمیگشتم. حتی در ازدواجم هم لطف قرآن شامل حالم شد. آبجیای داشتم که ۶ ماه جلوتر برای برادرخانمم شیرینی خورده بودند. در همین رفت و آمدها که بود من خانمم را دیدم. موضوع را با خانوادهام که مطرح کردم گفتند اول باید بروی خدمت. رفتم آموزشیام را تمام کردم.وقتی میخواستم برگردم شنیدم که برای فلانی خواستگار میخواهد بیاید. شوکه شدم و دست و پایم شل شد. همان جا توی ترمینال که منتظر نشسته بودم نامهای نوشتم و دادم به پدرم و گفتم وقتی رفتم بخوانید. پدرم نامه را که خوانده بود زده بود زیر گریه.
مسیر زندگی زهرا از روزی که در یک بازدید دانشجویی به معراج شهدا رفت تغییر بزرگی کرد. او در آن روزها علاوه بر پایاننامه درگیری فکری دیگری هم داشت و باید به اصرار خانوادهاش یک تصمیم جدی برای زندگیاش میگرفت. چند خواستگار پیگیر داشت و از طرفی خانوادهاش هم سختگیر بودند. او دوست داشت همسر آیندهاش در وهله اول با او همعقیده باشد ولی مادرش اصرار داشت درباره چند تا از خواستگارانش بیشتر فکر کند. آن روز که به معراج رفت، محمود جنگی از کارکنان آنجا روایتهای کوتاهی از زندگی تعدادی از شهیدان برایشان بازگو کرد. یک کتاب هم به آنها داد به نام «دریا دریا ستاره» . این کتاب زندگینامه شهید محمدحسین بصیر بود.
هر سال کار زنها از روز پنجم محرم شروع میشد و تا روز عاشورا که علمها را حرکت میدادند ادامه داشت.
قدیمیهای محله امام هادی (ع) هر وقت از مقابل صندوق قرضالحسنه شهید گذری رد میشوند به یاد روزهای اول انقلاب میافتند و جمع ۵ نفرهای که اگر کارهای ستادی آنها برای پیگیری امورات محله نبود، امروز همچنان بین ادارات مختلف شهری و روستایی پاسکاری میشدند! از آن ۵ نفر یکیشان شهید غلامحسین گذری بود که برای مردم بحرآباد، حکم شهید بهشتی را داشت و همان سالهای اول جنگ به دیدار معشوق شتافت و دیگری حاج محمدتقی خاوری که سالها بعد فوت شد.
نیلوفر موسوی میگوید: زمان نوشتن انشا به دنیای کلمات وارد میشدم. وقتی نوشتهام را در کلاس میخواندم معلم و بچهها لذت میبردند. اوایل دبیرانم فکر میکردند نوشتهها کار خودم نیستند اما به مرور متوجه علاقهام شدند و من را تشویق به نوشتن داستان کردند.