پای آخرین تقدیرنامهاش تاریخ ۲۲ آذر ۱۳۹۲ خورده است و متن آن نشان میدهد در مسابقات قهرمانی کشور در رشته «دفاع شخصی» و سبک «آیرون فایتر» مقام اول را در رده نوجوانان به دست آورده است.
هنوز ۱۵ سال دارد و آنقدر جوان هست که در مسیر هدفهایش گامهای بلندتری را بتوان دید. همانگونه که تا به امروز در بعد ورزشی و تحصیلی زندگیاش صاحب موفقیت بوده است. بهانه آشنایی شهرآرامحله با محمدحسین غلامی، قهرمانی اخیرش در مسابقات کشوری است که او را پای گفتگو با ما میکشاند تا با انرژی یک نوجوان ورزشکار به سوالاتمان پاسخ دهد.
همیشه اینطور نیست که آدمی یکراست علایقش را پیدا کند، گاهی راهی را میرود و حس میکند باید برگردد و در مسیر بهتری حرکت کند. این رفتن و برگشتن برای محمدحسین زمانی که هفت ساله بوده، سه چهارماهی زمان میبرد. کلاس اول دبستان وارد رشته تکواندو میشود. چون پدرش در همین رشته کار میکند و کمربند سبز دارد.
اما چندماهی که میگذرد محمدحسین حس میکند این رشته را دوست ندارد.
حالا که روبهرویمان نشسته و از آن زمان حرف میزند دربارهاش اینطور میگوید: «از حرکات «کاتا» در تکواندو خوشم نمیآمد به همین خاطر رشته ورزشیام را عوض کردم و وارد دفاع شخصی شدم.»
تا مقطع راهنمایی به فعالیت ورزشیاش ادامه میدهد ولی بهخاطر درسهایش، در سال اول و دوم این رشته را کنار میگذارد و دوباره در سوم راهنمایی است که علاقهاش را از سرمیگیرد و تا به امروز تمریناتش را در سالن هلالاحمر واقع در چهارراه جهاد ادامه داده است.
از هفتسالگی همراه با خانوادهاش ساکن محله رازی شدهاند. میانهاش با بچهمحلهایش بسیار خوب است و به قول خودش، دوستان صمیمیاش نه از بچههای باشگاه هستند و نه از همکلاسیهایش، بلکه بچههایی هستند که در محلهاش و از دوران راهنمایی با آنها دوست شده است. در واقع جمع ۱۰ نفرهای هستند که پاتوقشان بوستان شببو در محله رازی است.
از تفریحشان در محله که میپرسیم، در جواب میگوید: «در بوستان شببو، فوتبال روی چمن بازی میکنیم. گاهی هم فقط مینشینیم و حرف میزنیم. اما از وسایل بدنسازی استفاده نمیکنیم و معمولا بچههای کوچک سراغ آنها میروند.»
مسابقات کشوری دفاع شخصی، آذر امسال بهصورت حذفی برگزار شده است. ورزشکار نوجوان منطقه ما در وزن خودش ششحریف داشته است که دو به دو با آنها مسابقه داده است.
وقتی آن روز را به خاطر میآورد، میگوید: «اصلا فکرش را نمیکردم که اول شوم.» و ادامه میدهد: «احساسم را نمیتوانم توصیف کنم. فقط میدانم حس خوبی است که آدم نتیجه زحماتش را ببیند.»
پدر و مادرش برای تشویقش به سالن آمده بودند. محمد حسین از حضور آنها بسیار خوشحال بود و مدالی را که آنجا به گردنش آویخته بودند، حالا روی دیوار اتاقش آویزان کرده است.
در حال حاضر کمربند قهوهای دارد و مرحله بعدی گرفتن کمربند مشکی است که خودش ۱۰ دان دارد. محمدحسین تصمیم دارد تا دان ۱ و ۲ ادامه دهد و بعد از آن آزمون مربیگری بدهد. میگوید: «چون رشته نوپایی است و قرار است بینالمللی شود دلم میخواهد در این رشته مربی شوم.»
هدفهایش برای آینده تعریف شده است و در زمینه تحصیل نیز تکلیفش با خودش روشن؛ «سال آینده رشته تجربی میروم و قصد دارم در آینده جراح مغز و اعصاب شوم.»
ناگفته نماند درسش نیز خوب است و همیشه جزو نفرات اول یا دوم کلاسش بوده است. از دیگر فعالیتهایش این است که در دوران راهنمایی عضو بسیج بوده و امسال دوباره برای عضویت درخواست تمدید داده است. اگر فرصت داشته باشد برای شرکت در نماز جماعت به مسجد سیدالشهدا (ع) در محل زندگیاش هم میرود، اما به خاطر مشغلههای درسیاش بیش از این نمیتواند در برنامههای مسجد فعالیت کند.
سال آینده رشته تجربی میروم و قصد دارم در آینده جراح مغز و اعصاب شوم
هیچوقت از مهارت ورزشیاش برای زدوخورد استفاده نکرده و فقط گاهی تکنیکهای این رشته را برای دوستانش اجرا کرده است، اما بعضی از بچههای باشگاه هستند که در صحنه زورگیری قرارگرفتهاند و مجبور شدهاند از مهارت خود برای دفاع شخصی استفاده کنند.
وقتی بناست خاطرهای تعریف کند ماجرای تلخی از سال ۸۵ به یادش میآید: «برای مسابقات جام رمضان رفته بودم. داور بازی، استاد حریفم بود. قانون مسابقه این است که اگر دوبار به صورت مشت بزنی، اخراج میشوی. حریفم سه بار به صورتم مشت زد بهطوریکه لب و دهانم خونی شد، اما داور چیزی نگفت. اینطور شد که حریفم اول شد و من دوم.»
خانوادهاش با یکی از همسایهها ارتباط خوبی دارد، چون برادر هفتساله محمدحسین با فرزند آنان همسن است، اما معاشرتشان با دیگر همسایهها فقط در حد سلام و علیک است.
ورزشکار محله رازی معتقد است اگر همسایهها حریم یکدیگر را حفظ کنند، ارتباط برقرارکردن با آنان خوب است، اما اگر قرار باشد در کار یکدیگر دخالتهای بیجا کنند، بهتر است ارتباطها محدود باشد.
از بین غذاها ماکارونی را دوست دارد و از دیگر رشتههای ورزشی کشتی را. البته دوست ندارد خودش کشتی کارکند، چون از شکستن گوش، بدش میآید و فقط دلش میخواهد تماشاچی باشد. این تماشاچی بودن در رشته فوتبال هم برایش صدق میکند و بیش از آن جذب این بازی نمیشود و علاقهای به بازیکردن فوتبال ندارد.
خودش در صحبتهای پایانیاش اعتراف میکند که بازیگوش است برای همین دعا میکند پدر و مادرش همیشه از او راضی باشند و از مربیانش حمید شاهی و مهدی شاهی نیز تشکر میکند.
* این گزارش چهارشنبه، ۳۰ بهمن ۹۲ در شماره ۹۱ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.