کد خبر: ۹۸۲۸
۱۷ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۰:۱۹
خانواده شعبانی‌فر سه شهید تقدیم انقلاب کردند

خانواده شعبانی‌فر سه شهید تقدیم انقلاب کردند

خانواده شعبانی‌فر دو فرزند و داماد خود را تقدیم انقلاب کرده‌اند، در این بین محمد افتخاری، نقش مهمی در مبارزات انقلابی محله رضاشهر داشته است و همین هم سبب می‌شود پدرزن خودش دامادش را انتخاب کند.

بهمن که می‌شود، دوباره عطر خوش انقلاب در کوچه‌های ما می‌پیچد؛ دوباره تصاویری از آن زمان که گاردی‌ها همه‌جا حضور داشتند و ساعت‌ها حکـومت نظــامی برقـرار بود، تصاویر نیرو‌های شاه که با تانک به خیابان‌ها می‌آمدند و بر سر مردم هجوم می‌آوردند و تصاویری را می‌بینی که در چنین شرایطی که حتی مردم در خانه احساس امنیت نمی‌کردند، ترس را به جان می‌خریدند و با حضور در خیابان‌ها شعار سرمی‌دادند و اعلامیه پخش می‌کردند.

حتی اگر سال‌ها از انقلاب دورتر شویم، خیابان‌های ما همان خیابان‌ها هستند؛ مردم ما نیز همان مردمی که با دست خالی در خیابان‌ها مبارزه می‌کردند. چه‌بسیار افرادی که نقشی مهم در پیروزی انقلاب داشتند و حالا میان ما نیستند. به مناسبت فرارسیدن دهه فجر به‌سراغ خانواده‌ای رفتیم که در پیروزی انقلاب نقش داشتند و تداعی‌گر لحظه‌ها و رشادت‌های کسانی  بودند که هیچ‌گاه فراموش نمی‌شوند.

امیدواریم بتوانیم در این گزارش یادشان را در نسل امروز زنده نگهداریم. به دیدن خانواده شهیدان شعبانی‌فر رفتیم تا با آنها گفتگو کنیم.

این خانواده دو فرزند خود، محمدحسن و محمدحسین و دامادشان محمد افتخاری را به انقلاب تقدیم کرده‌اند. باتوجه‌به سابقه مبارزاتی محمد افتخاری و نقش مهمی که او در مبارزات انقلابی محله رضاشهر داشته است، ابتدا زندگی‌نامه، فعالیت‌های مبارزاتی و نحوه شهادت وی را از محمد شعبانی‌فر یعنی پدر همسرش جویا می‌شویم.

 

نخستین آشنایی در مراسم محرم

محمد شعبانی‌فر با اشاره به روحیه مذهبی و انقلابی شهیدافتخاری از نخستین روز‌های آشنایی خود با او می‌گوید: محرم سال۱۳۵۰بود. برای انجام مراسم سینه‌زنی و نوحه‌خوانی به مسجد شجره در خیابان ۱۷شهریور رفته بودم. در آن مجلس متوجه جوان ۱۸، ۱۹ساله‌ای شدم که مشغول چای‌دادن و خدمت‌کردن به عزاداران بود.

هنگامی‌که برای من چای آورد، از ادب و احترامی که برای من و عزاداران مسجد می‌گذاشت، خیلی خوشم آمد. شب بعد که دوباره به مسجد رفتم، محمد را در حال خواندن زیارت عاشورا دیدم. همان‌طورکه زیارت عاشورا می‌خواند، اشک نیز تمام صورتش را پوشانده بود؛ حال خوشی داشت که واقعا به این حالش غبطه خوردم.

او با اشاره به شرایط جامعه در آن زمان می‌گوید: آن سال‌ها حکومت پهلوی تبلیغات بسیاری می‌کرد تا جوانان را به‌سوی فساد و بی‌دینی بکشد و آنها را به کار‌های پوچ مشغول کند؛ جوانان بسیاری نیز به این راه رفته بودند. به این دلیل پیداکردن یک جوان پاک و مومن بسیار سخت و مشکل بود. من از ایمان و روحیه دینی این جوان شگفت‌زده شده بودم.

 

فعالیت مذهبی برای جذب جوانان گمراه

شعبانی‌فر در ادامه بیان می‌کند: بعداز ماجرای محرم یک روز اتفاقی در خیابان، محمد را دیدم و از روی کنجکاوی به‌دنبالش رفتم. محمد تعدادی جزوه را از یک چاپخانه گرفت و بعداز طی مسافتی روبه‌روی یک دبیرستان منتظر شد.

هنگامی‌که مدرسه تعطیل و دانش‌آموزان خارج شدند، محمد جزوه‌ها را بین دانش‌آموزان تقسیم کرد و رفت. من که خیلی کنجکاو شده بودم، جزوه یکی از دانش‌آموزان را گرفتم. جزوه درباره احکام شرعی، حجاب و.. بود که محمد با پول خودش چاپ و بین دانش‌آموزان دبیرستان تقسیم کرده بود؛ او با این کار به‌دنبال جذب جوانان مستعد بود.

شعبانی‌فر با اشاره به داستانی که بعد از شهادت محمد اتفاق افتاده بود، می‌گوید: یک روز جوانی رشید با ظاهری انقلابی به محل کارم آمد؛ بعداز شنیدن خبر شهادت محمد از زبان من، حالش دگرگون شد و با صدای بلند شروع به گریستن کرد. خیلی تعجب کرده بودم، دلیلش را پرسیدم.

او هم ماجرای خودش و محمد را این‌گونه تعریف کرد: به‌دلیل شغل پدرم از طرفداران سرسخت رژیم و با اسلام و افراد مومن و دیندار مخالف بودم. فعالیت‌های بسیاری انجام می‌دادم تا جوانان را از دین دور و به لذت‌های دنیا بکشانم.

یکی از کار‌هایی که انجام می‌دادم، دعوت از جوانان برای رفتن به کلوپ‌های شبانه و انجام کار‌های غیردینی و مذهبی بود. پدرم به من پول می‌داد تا این جوانان را به طرفداران رژیم تبدیل کنم. علاوه‌بر نوجوانان عادی جذب بچه‌های مذهبی، در اولویت کاری من قرار داشت.

از طریق یکی از دوستان متوجه شدم که محمد از آن بچه‌مذهبی‌های دوآتشه و مومن است. موضوع را به پدرم گفتم. پدرم گفت: اگر بتوانی او را جذب کنی، پاداش خوبی پیش من داری. من هم با محمد رابطه دوستی برقرار کردم.

بعداز مدتی خواستم او را به سینما ببرم، اما مخالفت کرد. حتی یک روز نقشه ریختم که او را به یک مجلس پارتی ببرم، اما به نقشه من پی برد و نپذیرفت. خلاصه هرکاری کردم نتوانستم اورا با خودم همراه کنم.

بعداز گذشت مدتی از محمد و منش و رفتارش خوشم آمد؛ او علاوه‌بر دینداربودن، انسانی راستگو، شجاع و بخشنده بود. این صفات باعث شد علاقه‌ام به او بیشتر شود. بعداز مدتی ماه محرم فرارسید. من اعتقادی به دین و امام حسین (ع) نداشتم. یک روز محمد به دیدنم آمد و خواست با او همراه شوم.

من هم قبول کردم. سوار موتورسیکلت شدیم و رفتیم. بعد از اذان مغرب به مسجد شجره رسیدیم. محمد گفت که وارد مسجد شویم. اول مخالفت کردم ولی به‌دلیل محبتی که داشت، نتوانستم دلش را بشکنم.

وارد مسجد شدیم و شروع کردیم به سینه‌زدن. آن شب امام جماعت روضه حضرت علی‌اکبر را خواند. من برای تحت‌تاثیر قرار گرفته بودم و حسابی گریه کردم. روز بعد هم با محمد برای مراسم عزاداری به مسجد شجره رفتیم.

 

جوانان را جذب دین می‌کرد

اربعین امام حسین (ع)، حسابی تغییر کرده بودم؛ لباس سیاه پوشیده بودم و پیشاپیش هیئت حرکت می‌کردم. اگرچه این ماجرا را بعد‌ها پدرم فهمیده بود و تا مدت‌ها از من دلگیر بود، اما من با کمک محمد راهم را پیدا کرده بودم. بعد خانواده ما در تهران ساکن شد. حالا نیز به‌طور اتفاقی خبر شهادت او را شنیده‌ام. من با او دوست شده بودم تا گمراهش کنم، اما برعکس شد و محمد، من را هدایت کرد.  

پیرمرد که بغض گلویش را گرفته است، در ادامه می‌گوید: تازه فهمیده بودم که محمد با ایجاد دوستی و ارتباط با نوجوان‌هایی که بی‌توجه به دین و مذهب بودند، آنها را به طرف دین و مذهب جذب می‌کرد.

او با استفاده از همین روش توانسته بود تعدادی از نوجوانان را به دین و مذهب جذب کند؛ حتی بسیاری از این نوجوانان که از خانواده‌های شاه‌دوست بودند، بعد‌ها وارد فعالیت‌های ضدرژیم شدند و برای پیروزی انقلاب بسیار تلاش کردند.

 

کوچک‌ترین مبارز انقلابی

شعبانی‌فر که فعالیت‌های انقلابی خود را از سال۱۳۵۰ آغاز کرده بود، با تعدادی از کسبه قدیمی محله هسته اولیه یک گروه انقلابی را تشکیل می‌دهد؛ در این زمان محمد ۱۹سال دارد.

اغلب افراد جلسه ما بیشتر از۴۰سال داشتند و محمد کوچک‌ترین عضو انقلابی گروه ما به شمار می‌رفت

شعبانی‌فر می‌گوید: بعد از واقعه خرداد۴۲ با آغاز فعالیت‌های انقلابی، مقام معظم رهبری و شهیدهاشمی‌نژاد که رهبران مردم مشهد بودند، مخفیانه و سرّی جلسات و سخنرانی‌هایی را در مشهد برگزار می‌کردند. البته آن زمان به‌دلیل برخورد و نظارت شدید ساواک و بی‌اطلاعی مردم، بسیاری از افراد عادی در جریان مبارزات انقلابی قرار نداشتند.

در سال۱۳۵۰ ما هسته اولیه یگ گروه مبارزه ضدرژیم را توسط تعدادی از کسبه قدیمی محله تشکیل دادیم. بیشتر جلسات و فعالیت‌های انقلابی ما در پوشش مراسم روضه‌خوانی خانگی برگزار می‌شد. در یکی از اولین جلساتی که در خانه یکی از خانه‌ها برگزار شد، باوجود حضور همه اعضا در جلسه احساس کردم که اعضا منتظر فرد دیگری نیز هستند.  

چند دقیقه‌ای منتظر شدیم که ناگهان زنگ در به‌صدادرآمد و ناگهان نوجوانی که صورتش را به‌خاطر سرما و برف شدید پوشانده بود وارد اتاق شد. سلامی کرد و نشست. صورتش را که باز کرد، متوجه شدم محمد است. بلافاصله دسته‌ای کاغذ از کتش درآورد و بین ما تقسیم کرد.

آخرین اعلامیه‌های حضرت امام بود که به‌تازگی به مشهد رسیده بود. من با تعجب به او نگاه کردم. اغلب افراد جلسه ما بیشتر از۴۰سال داشتند و محمد کوچک‌ترین عضو انقلابی گروه ما به شمار می‌رفت.

یکی از کسبه که تعجب من را دیده بود، رو به من کرد و گفت: محمدآقا خیلی وقت است که در فعالیت‌های انقلابی شرکت می‌کند. اگر او نباشد معلوم نیست این اعلامیه‌ها به دست ما برسد. خدا خیرش بدهد؛ جوان مومن و شجاعی است. با دیدن این ماجرا بیشتر از این جوان خوشم آمد و در جلسات بعدی سعی کردم به او نزدیک‌تر شوم.

 

محمد کوچکترین مبارز گروه انقلابی ما بود

 

شرکت در سخنرانی‌های مقام معظم رهبری

محمد باوجود سن کم به یکی از فعال‌ترین اعضای گروه انقلابی محله تبدیل می‌شود. او به‌عنوان رابط اصلی در سخنرانی‌های مقام معظم رهبری و شهیدهاشمی‌نژاد شرکت می‌کند تا جایی‌که مورد تشویق مقام معظم رهبری قرار می‌گیرد.

شعبانی دراین‌باره می‌گوید: باوجودی‌که محمد سن‌وسال کمی داشت، به‌دلیل شجاعت و ایمانش به‌عنوان رابط در اغلب سخنرانی‌های خصوصی و مخفیانه مقام معظم رهبری و شهیدهاشمی‌نژاد شرکت می‌کرد. او متن سخنرانی‌ها را یادداشت می‌کرد و اعلامیه‌های حضرت امام را نیز برای گروه می‌آورد.

در یکی از این جلسه‌های مخفیانه که در یکی از خانه‌های اطراف حرم برگزار شده بود، مقام معظم رهبری شروع به سخنرانی می‌کنند و محمد نیز سخنان ایشان را روی کاغذ می‌نویسد.

در همین زمان مقام معظم رهبری با نگاه به چهره محمد لبخندی می‌زنند و می‌گویند: باوجود تلاش رژیم برای گسترش فساد و دورکردن جوانان از اسلام، خوشبختانه هرروز شاهد بیشترشدن شور انقلابی جوانان هستیم؛ با کمک همین جوانان به‌زودی رژیم پهلوی را سرنگون خواهیم کرد. این کلام مقام معظم رهبری باعث قوی‌ترشدن اراده و عزم محمد برای ادامه راه می‌شود.

 

انتخاب به عنوان داماد

شعبانی‌فر به‌دلیل صفات نیکویی که محمد دارد، به او پیشنهاد می‌دهد با دخترش ازدواج کند و باوجود تمام مخالفت‌ها این ازدواج و پیوند انجام می‌شود.

بعد از چند سال آشنایی با محمد، به‌دلیل روحیه مذهبی و صفات نیکویی که داشت، به اوپیشنهاد دادم دامادم شود.

شعبانی‌فر در ادامه می‌گوید: بعد از چند سال آشنایی با محمد، به‌دلیل روحیه مذهبی و صفات نیکویی که داشت، به اوپیشنهاد دادم دامادم شود. محمد که از پیشنهاد من تعجب کرده بود، حرفی نزد. من نیز چند روز بعد دوباره این پیشنهاد را تکرار کردم، اما او به‌دلیل نجابتی که داشت حرفی نزد.

سرانجام ازطریق یکی از کسبه پیشنهادم را به گوش پدرش رساندم برخی از اعضای خانواده من که با فعالیت‌های انقلابی محمد آشنا بودند، مخالفت کردند. حتی یکی از همکارانم گفت: محمد تمام زندگی‌اش را برای انقلاب گذاشته است؛ او نمی‌تواند دخترت را خوشبخت کند. با فعالیت‌های ضدرژیمش، آینده‌ای ندارد؛ شاید همین فردا توسط ساواک دستگیر و زندانی شود.

اما من که محمد را می‌شناختم با دخترم صحبت کردم و با موافقت او محمد به خواستگاری آمد و داماد ما شد. به‌دلیل علاقه‌ای که به او داشتم، خانه‌ای نزدیک خانه خودمان برایشان خریدم و آنها نزدیکی منزلمان ساکن شدند.

 

مبارزه با منافقین

محمد افتخاری به فعالیت‌های خود بر ضد رژیم ادامه می‌دهد و بعداز سرنگونی رژیم همراه‌با چندتن دیگر از جوانان انقلابی محله، نخستین پایگاه بسیج محله رضاشهر را در مسجد المهدی (عج) تاسیس می‌کند.

شعبانی‌فر می‌گوید: محمد همراه رفیق قدیمی‌اش شهیدشهاب خزایی، با آموزش تعدادی از جوانان محله، امنیت محله را برقرار کردند. او تاجایی‌که می‌توانست، به کشیک در محله می‌پرداخت. یک بار، چون احتمال عملیات خرابکارانه ازسوی منافقین مطرح شده بود، چندشب را در مسجد گذراند و با‌وجودی‌که دودختر کوچک و کم‌سن‌وسال داشت، نفع شخصی را کنار گذاشت و چندشب به خانه نیامد.

 

پیوستن به مولایش امام حسین (ع)

با آغاز جنگ، محمد رئیس بسیج مسجد المهدی (عج) می‌شود و به آموزش نظامی جوانان محله می‌پردازد؛ همچنین به جبهه می‌رود. او در جبهه علاوه‌بر فعالیت نظامی با سخنرانی و برگزاری جلسات عقیدتی و مذهبی، در بالابردن روحیه مذهبی و شجاعت سرباز‌ها نقش موثری دارد. به‌دلیل شجاعتی که از خود نشان می‌دهد، ماموریت می‌یابد برای مقابله با منافقان راهی سومار کردستان شود.

 

همان‌طور که می‌خواست شهید شد

شعبانی‌فر درباره نحوه شهادت دامادش می‌گوید: بار اول که به جبهه رفت، چندماهی از او بی‌خبر بودیم. سرانجام یک شب به خانه برگشت. من ازطریق دخترم باخبر شدم و به دیدنش رفتم. بعداز بیان شرایط ناگوار و وخیم کردستان گفت: فردا باید به آنجا بروم. صبح روز بعد دودختر کوچکش را در بغل گرفت و بوسید.

سپس رو به من گفت: شما در حق من پدری کردی؛ کاش من هم پسر خوبی برای شما بودم. گریه افتادم و گفتم: محمد جان؛ تو بهترین پسر من هستی. محمد سپس گفت: دودختر و همسرم را اول به خدا و بعد به شما می‌سپارم؛ شاید این آخرین دیدار ما باشد.

شعبانی‌فر در پایان این گفتگو با اشاره به علاقه بسیار محمد به امام حسین (ع) می‌گوید: محمد بار‌ها در دوران مبارزات انقلابی خود به من گفته بود که دوست دارم با شهادت بمیرم و مانند امام حسین (ع) بی‌سر به شهادت برسم.

محمد ۲۰ روز بعداز رفتنش، زمانی‌که برای شناسایی به کوه‌های سومار کردستان می‌رود، ازسوی دشمن محاصره می‌شود و با برخورد خمپاره به ناحیه سر و قطع سر به شهادت می‌رسد. او همان‌طورکه آرزو داشت مانند مولایش امام حسین (ع) به دیدار پروردگارش شتافت.


* این گزارش چهارشنبه، ۹ بهمن ۹۲ در شماره ۸۸ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.  

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44