کد خبر: ۹۵۳۴
۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۲:۳۰
معلم نمونه محله فاطمیه نرم‌افزار‌های آموزشی طراحی می‌کند

معلم نمونه محله فاطمیه نرم‌افزار‌های آموزشی طراحی می‌کند

علی فرخنده‌کلات، معلم نمونه محله فاطمیه است که همواره در حال آموختن و یادگیری است. او خود را دانش‌آموز مادام‌العمر می‌داند.

اینکه دستت پر از سرمایه باشد و بتوانی پله‌های ترقی را یکی پس از دیگری پشت سر بگذاری، شاهکار نکرده ای؛ اگر به سرنوشت آدم‌هایی دقت کنیم که سری بین سر‌ها بلند کرده‌اند و در شغل و کاری که انجام می‌دهند، حرفی برای گفتن دارند، به نتیجه‌ای جالب می‌رسیم؛ بیشتر این افراد دستشان خالی بوده است و به‌اصطلاح از صفر شروع کرده‌اند.

محدودیت‌های بی‌شماری هم پیش رویشان بوده است، اما در همین محدودیت‌ها، خلاقیتشان گُل کرده است و برای خود پله ترقی و پیشرفت ساخته‌اند. یکی از این افراد که در محله فاطمیه بزرگ شده، علی فرخنده‌کلات چهل‌ویک‌ساله است؛ معلمی که افزون بر انتقال اطلاعات به دانش‌آموزانش، خود نیز همواره در حال آموختن و یادگیری است.

او ۱۴ سال به‌سبب تعهد خدمت دبیری، محله زندگی‌اش را ترک می‌کند و در یکی از شهرستان‌های کوچک استان هرمزگان ساکن می‌شود؛ ۱۴ سالی که گرچه در ابتدای راه سخت بوده، اوج شکوفایی او را رقم می‌زند. در همین مدت نشریه مکتوبی به نام «بهشت» راه می‌اندازد و آن را در فضای مجازی هم منتشر می‌کند.

آقامعلم جوان و دلسوز به‌منظور آموزش بهتر و راحت‌تر شدن درک و فهم ریاضی برای دانش‌آموزان، نرم‌افزار‌های بی‌شماری هم می‌سازد؛ نرم‌افزار‌هایی که در جشنواره‌های مختلف کشوری، دارای رتبه‌های برتر شده است و دلیل کافی را برای گفتگوی شهرآرامحله با او به‌دست می‌دهد.

۴۱ سال پیش در شهر قاین زاده شدم. اصالتا اهل شهرستان کلاتم، اما به‌خاطر شغل پدرم که کارمند اداره ثبت اسنادواملاک بود، گاهی ناگزیر به مهاجرت به شهر‌های دیگر مانند قائن و نیشابور و... می‌شدیم. هم‌زمان با پیروزی انقلاب اسلامی در سال‌۱۳۵۷ به مشهد آمدیم.

خانه‌مان در خیابان ابوذر بود. مقطع ابتدایی را در دبستان اندیشه (شهید مسعود اختری) درس خواندم. شرایط تحصیل آن زمان در مقایسه با امروز زمین تا آسمان فرق داشت. کوچک‌ترین سهل‌انگاری دانش‌آموز دبستانی، نتیجه‌اش کتک خوردن بود، اما در برابر این همه سختگیری خشونت‌بار، آموزگارانی هم بودند که مهربانی‌شان را نثار بچه‌ها می‌کردند.

معلم کلاس اول ما خانم دیده‌بان یکی از آنها بود؛ زنی بسیار مهربان و صبور و دلسوز که هنوز مهربانی‌هایش در ذهنم هست. معلم قرآن و مربی پرورشی هم جزو همین گروه خوب‌ها بودند. این سه نفر انصافا تاثیر خوبی بر ما گذاشتند. جز اینها هرچه در دوره دبستان دیدم، سختگیری و تنبیه و فلک کردن بود. متأسفانه در آن سال‌ها به هر دلیلی دانش‌آموزان را تنبیه بدنی می‌کردند. من هم نه یک‌بار بلکه چندین و چندبار به بهانه‌های گوناگون کتک خوردم.

در کنار این خاطرات ناخوشایند دوران کودکی، یاد دوستی تمام این تلخی‌ها را به شیرینی مبدل می‌کند. خانه‌شان نزدیک خانه ما بود، اما من در دبستان درس می‌خواندم و او دانش‌آموز راهنمایی بود. در هر چیزی بهترین بود و اخلاق خوبش در محله زبانزد. به بزرگ‌تر‌ها کمک می‌کرد و یاری‌رسان کوچک‌تر‌ها بود.

اسم او علی شخص‌استاد بود که بچه‌ها «علی شخصی» صدایش می‌کردند. روزی که دوره قرآن در خانه ما برگزار می‌شد، او به این جلسه آمد. رسم این بود که هرکس در این دوره سه آیه می‌خواند. وقتی نوبت به علی رسید، ابتدای سوره تکویر بود. او با صوتی داوودی قرآن خواند. سه آیه خواند تا نفر بعدی سه آیه‌اش را تلاوت کند. آقای نیک‌پور، معلم مهربان قرآن، هم مدیر جلسه بود. رو به او کرد و گفت: «تو تا آخر بخوان.» علی شخصی یکی از انسان‌های تأثیرگذار در زندگی من بود. وقتی من کلاس اول راهنمایی بودم، او به جبهه رفت و شهید شد.

 

بهترین یا بدترین کتابی که خوانده‌ام

در دوره راهنمایی به مدرسه شهید‌هاشمی‌نژاد در خیابان خواجه‌ربیع، کوچه بیمارستان حجازی رفتم. معلم‌های دوره راهنمایی از زمین تا آسمان با معلمان مقطع دبستان فرق داشتند؛ مهربان بودند و صبور. استعداد‌های شعری من در همین دوره کشف شد.

هر وقت زنگ انشا می‌شد، دبیر از نوشته‌هایم تعریف می‌کرد و از من می‌خواست انشایم را بخوانم. آن زمان مطالعاتم را شروع کردم. مجله «کیهان‌بچه‌ها» را که برای کودکان و نوجوانان چاپ می‌شد، خیلی می‌خواندم. آقای رضا رهگذر (محمدرضا سرشار) در این مجله مقالاتی چاپ می‌کرد که به موضوع نقد کتاب می‌پرداخت. من این مقالات را بسیار دقیق می‌خواندم. در یکی از شماره‌های مجله، آقای رهگذر مسابقه‌ای برگزار کرد با موضوع نقد بهترین یا بدترین کتابی که خوانده‌ایم. من در آن مسابقه شرکت کردم و رتبه دوم را به‌دست آوردم.

به مادرم گفتند: استعداد فرزند شما در رشته ادبیات است

 

او را به رشته تجربی و ریاضی نفرستید

از سال اول راهنمایی با کتابخانه و مرکز فرهنگی‌هنری شماره ۳ کانون پرورش‌فکری کودکان‌ونوجوانان، در خیابان خواجه‌ربیع آشنا شدم. از همان زمان سرودن شعر را آغاز کردم. خانم مریم صباغ‌زاده‌ایرانی که امروز نویسنده شناخته‌شده‌ای است، آن‌وقت‌ها روز‌های پنجشنبه به‌عنوان مربی به این مرکز می‌آمد.

شعر‌هایی را که می‌نوشتم، به او نشان می‌دادم و راهنمایی‌ام می‌کرد. یادم می‌آید که سال دوم راهنمایی به‌مناسبت ۱۳ آبان در مدرسه‌مان مسابقه شعری برگزار شد. من در آن مسابقه شرکت کردم. چند روز بعد معاون مدرسه مرا به دفتر صدا زد. او درباره شعر من چیز‌هایی پرسید و من پاسخ گفتم. سپس گفت: «فردا بگو ولی‌ات به مدرسه بیاید». تعجب کردم. شعر سروده بودم؛ کار خطایی انجام نداده بودم. فردای آن روز با مادرم به مدرسه رفتیم. معاون مدرسه به مادرم گفت: «استعداد فرزند شما در رشته ادبیات است. او را هرگز به رشته تجربی یا ریاضی نفرستید.»

 

شعر و ریاضی

در همین سال‌ها بود که فهمیدم به معلمی علاقه دارم. به خواهر کوچک‌ترم درس می‌دادم و همچنین به بچه‌های محل که از من کوچک‌تر بودند. این مقطع را که برایم سرشار از خاطرات شیرین بود، پشت سر گذاشتم.

تازه کم‌کم می‌فهمیدم درس خواندن با وجود سختی‌اش، چقدر لذت‌بخش است. پا به دوره دبیرستان گذاشتم. سیستم آموزشی آن زمان با اکنون فرق داشت. باید از همان سال اول، یا تجربی و ریاضی را انتخاب می‌کردی یا انسانی را. من هم با راهنمایی یکی از آشنایان که گفت اگر در رشته ریاضی‌وفیزیک درس بخوانی، در ادبیات موفق‌تری، در رشته ریاضی ادامه تحصیل دادم.

سعی می‌کردم از وقتم بهترین استفاده را بکنم. گاهی حتی بعد از فوتبال بازی کردن با بچه‌ها دورهم می‌نشستیم و اشکالات درسی‌مان را برطرف می‌کردیم. تلاش‌هایم به ثمر نشست و در رشته دبیری فیزیک دانشگاه فردوسی پذیرفته شدم. به‌محض ورود به این رشته احساس کردم علاقه‌ای به آن ندارم و تحصیلاتم را در رشته آموزش ریاضی در دانشگاه آزاد بندرعباس ادامه دادم، اما همچنان با تشویق‌های مادرم شعر هم می‌سرودم. این نمونه‌ای از شعر‌های من در هفده سالگی است:

«کوچه‌های ذهن»

باز هم در کوچه‌های ذهن من
برف و سرما و درختان سفید

در دل یک کوچه از این کوچه‌ها
بید مجنونی و من در زیر بید

ناگهان از دوردست جست‌وجو‌
می‌نوازد یک صدا گوش مرا‌

می‌دوم در کوچه‌های آرزو
در هوای گفتگو با آن صدا‌

می‌دوم در کوچه‌های آرزو‌
می‌زند بر گونه‌هایم برف ناز‌

می‌خزد در چشم‌هایم ناگهان
«رد پایی و سپس راهی دراز»

 

شاهکار در یک هفته!

وقتی سال چهارم دبیرستان بودم، فرزند یکی از هم‌محله‌ای‌هایمان در امتحان نهایی پنجم دبستان، شش تجدید آورده بود. شهریورماه هم در هیچ‌یک از شش درس نمره نیاورد و مردود شد. نمی‌دانم چرا آن سال در مهرماه برای سومین‌بار برای دانش‌آموزان مردودی پنجم دبستان، امتحان نهایی برگزار کردند.

مادر این دانش‌آموز که از دوستان مادرم بود، چون شنیده بود من به کوچک‌تر‌ها درس می‌دهم، نزد مادرم آمد و از او خواست که به فرزند او هم درس بدهم. کمتر از یک هفته وقت داشتیم. من در طول این مدت، تمام‌وقت به او درس می‌دادم. در امتحان شرکت کرد و در تمام درس‌ها با نمره خوب قبول شد. وقتی رفته بودند کارنامه اش را از مدرسه بگیرند، مدیر مدرسه گفته بود: «با این بچه چه‌کار کرده‌اید؟ ما در یک سال نتوانستیم چیزی به او یاد بدهیم، اما او در طول یک هفته توانست تمام مطالب را یاد بگیرد!»

 

از زبان‌آموزی تا انتشار نشریه

از همان دوره تحصیل در دانشگاه، رسما تدریس می‌کردم. آن زمان در مدارس راهنمایی، ریاضی و علوم تدریس می‌کردم. سال‌۷۷ بعد از فراغت از تحصیل بر حسب تعهدی که به آموزش‌وپرورش داده بودم، با همسرم به شهرستان رودان استان هرمزگان رفتم. آنجا هیچ‌گونه امکاناتی نبود و همین محدودیت مرا وامی‌داشت که بیشتر مطالعه کنم.

در دبیرستان‌ها تدریس می‌کردم و مدتی هم کارشناس پژوهش‌سرا و معاون دبیرستان ایثارگران بودم. سال‌های اول که به رودان رفته بودم، احساس می‌کردم کاستی بزرگی دارم؛ چون در زبان انگلیسی بسیار ضعیف بودم. با کمک یکی از دانش‌آموزانم که به زبان انگلیسی بسیار مسلط بود، شروع به یادگیری زبان کردم. من به آن دانش‌آموز در درس‌های دیگر کمک می‌کردم و او به من انگلیسی می‌آموخت. سه ماه بدین ترتیب گذشت و بعد‌ها خودم به یادگیری زبان ادامه دادم؛ البته در این سال‌ها مطالعه در حوزه‌هایی مانند ادبیات را نیز ترک نکردم. بعد هم نشریه مکتوب و الکترونیکی «بهشت» را با همان کمبود امکانات، چاپ و عرضه کردم.

 

جذابیت نرم‌افزاری

از سال ۸۴ احساس کردم آینده آموزش به سمت بهره‌گیری از رسانه‌های آموزشی و فناوری اطلاعات و ارتباطات می‌رود؛ به همین دلیل با تهیه کتاب‌ها و سی‌دی‌های آموزشی به شناخت و ساخت نرم‌افزار‌ها و رسانه‌های آموزشی پرداختم. با همکاری یکی از دوستانم به نام سعید بخشی تصمیم به ساخت منابع کمک‌آموزشی الکترونیکی مانند نرم‌افزار و فیلم و پویانمایی برای درس فیزیک گرفتیم و موادی را در این زمینه آماده کردیم.

 سال‌۸۶ دبیرخانه راهبری کشوری درس فیزیک که در آن زمان در قزوین مستقر بود، مسابقه‌ای با عنوان «آزمایش‌های خلاقانه و جذاب فیزیک» برگزار کرد. در آن زمان فیزیک هم تدریس می‌کردم. با همکاری دوستم فیلمی ساختم به نام «هشت آزمایش جذاب فیزیک». ویژگی این آزمایش‌ها این بود که درحالی‌که جالب و شگفت‌آور بودند، به وسیله خاص و گران‌قیمتی نیاز نداشتند.

با وسایل ساده و دم‌دستی می‌شد این آزمایش‌ها را انجام داد. در آن مسابقه رتبه اول کشور را به‌دست آوردم. سال‌۸۷ به یاری یکی دیگر از دوستان به نام محمد سلطانی که دبیر عربی بود، تصمیم به ساخت نرم‌افزاری برای یادگیری درس عربی گرفتیم. بخشی از این نرم‌افزار را که مربوط به یادگیری لغات بود، آماده کرده بودیم که همان زمان از برگزاری مسابقه تولید محتوای الکترونیکی توسط وزارت آموزش‌و‌پرورش باخبر شدیم. همان بخش نرم‌افزار را در این مسابقه شرکت دادیم و رتبه اول کشوری را در رشته تولید بازی‌ها و سرگرمی‌های آموزشی به‌دست آوردیم.

 

زبان‌شناس

پس از ۱۴ سال دوری، به محله‌ام که در آن خاطرات بسیاری داشتم، برگشتم. در هنرستان‌های محله‌مان تدریس ریاضی را آغاز کردم. تصمیم جدیدی گرفته بودم و آن این بود که به علاقه اصلی خودم یعنی زبان‌وادبیات پارسی برگردم. در کنکور کارشناسی‌ارشد ادبیات‌و‌زبان‌شناسی شرکت کردم و در کمال ناباوری در رشته زبان‌شناسی همگانی، شاخه آموزش زبان فارسی به غیر‌فارسی‌زبانان دانشگاه فردوسی پذیرفته شدم.

مطالعات ادبی‌ام در کنار ساخت نرم‌افزار‌های آموزشی درسی برای یادگیری بهتر دانش‌آموزان ادامه داشت و مقالات بسیاری هم در زمینه زبان‌شناسی در همایش‌های مختلف ارائه دادم؛ مثلا مقاله «سبک‌شناسی نامه‌ای از امیرعلیشیر نوایی» در همایش بین‌المللی امیرعلیشیر نوایی دانشگاه فردوسی مشهد، مقاله «سبک‌شناسی داستانی از صمد بهرنگی» در همایش ملی ادبیات‌وزبان‌شناسی دانشگاه بیرجند، مقاله «ارزیابی کتاب درسی زبان فارسی ۳» در همایش آموزش زبان فارسی دانشگاه تربیت‌مدرس تهران و همچنین مقاله «چگونگی استفاده از ادبیات کودکان در آموزش زبان فارسی» در همایش آموزش زبان فارسی دانشگاه تربیت مدرس.

یکی دیگر از علاقه‌مندی‌های من، طراحی اسبا‌ب‌بازی‌های فکری و آموزشی است

 

نرم‌افزار خانوادگی

یکی دیگر از علاقه‌مندی‌های من، طراحی اسبا‌ب‌بازی‌های فکری و آموزشی است. تاکنون چند اسباب‌بازی طراحی کرده‌ام، اما فقط یکی از آنها را به نام «مکما» به شورای اسباب‌بازی ارائه داده و در آن به ثبت رسانده و تأییدی دریافت کرده‌ام.

امسال هم چند تا از نرم‌افزارهایم را در جشنواره تولید محتوای الکترونیکی شرکت دادم که دوتای آنها در استان اول شد و به مرحله کشوری راه یافت. یکی از این نرم‌افزار‌ها «زنبورک، زنبور ریاضی‌دان» نام دارد که به شکلی نمایشی، به آموزش ریاضی به بچه‌های پیش‌دبستانی و اول دبستان می‌پردازد. در این نرم‌افزار، زنبوری ریاضی‌دان مفاهیم اساسی ریاضی را از راه بازی و سرگرمی به دانش‌آموزان آموزش می‌دهد. هدفم از ساخت آن، علاقه‌مند کردن بچه‌ها به ریاضی از همان آغاز تحصیل بود؛ چون اگر یادگیری ریاضی در آنها از آغاز با لذت همراه باشد، بدون شک تا پایان نیز در یادگیری این درس موفق خواهند بود.

ناگفته نماند که در این کار همسر و پسرم پیروز که الان کلاس هفتم است، به من خیلی کمک کردند؛ برای نمونه از صدای همسرم و بازیگری پیروز بهره بردم. نرم‌افزار دیگرم «سرگرمی ساده دنباله‌های حسابی» است که برای تمرین دنباله‌های حسابی، مربوط به کتاب ریاضی دوره دوم متوسطه طراحی شده است.

 

دوباره به دنیا بیایم، باز هم معلم می‌شوم

گاهی پرسشی ذهنم را قلقلک می‌دهد؛ اینکه اگر خدا یک‌بار دیگر مرا می‌آفرید، چه‌کار می‌کردم؟ هر بار که با این پرسش روبه‌رو شده‌ام، به این پاسخ رسیده‌ام که باز هم معلم می‌شوم، اما نه معلم ریاضی‌وفیزیک بلکه این‌بار همان عشق و علاقه‌ام به ادبیات شیرین پارسی را دنبال می‌کنم و می‌کوشم که همیشه در حال آموختن باشم. خودم را دانش‌آموز مادام‌العمر می‌دانم و، چون به این حرفی که می‌گویم اعتقاد راسخ دارم، گاهی‌اوقات زیر برگه‌های امتحانی می‌نویسم: «دانش‌آموز مادام‌العمر».

 

* این گزارش یکشنبه ۲۰ دی‌ماه ۱۳۹۴ در شماره ۱۸۴ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44