هیچ وقت فکر نمیکرد روزی برسد که به جای پاهایش با ویلچر بدود. دوران نوجوانی همیشه بعد از مدرسه به زمین فوتبال خاکی انتهای کوچه کشاورز، در محله شهرک شهیدرجایی میرفت و در پست هافبک چپ بازی میکرد. آن روزها دویدن برای او معنای متفاوتی داشت. میخواست روزی به تیم ملی راه یابد؛ اما چرخ روزگار او را روی چرخهای ویلچر نشاند.
حمید صداقت در شانزدهسال گذشته فرازونشیبهای بسیاری را تجربه کرده است، از روزهای ناامیدی روی تخت بیمارستان و خانهنشینی گرفته تا رسیدن به اردوی تیم ملی بسکتبال با ویلچر جمهوری اسلامی ایران و کسب مقام سوم مسابقات قهرمانی آسیا و اقیانوسیه. او حالا چندسالی میشود که در محله رحمانیه سکونت دارد و بازیکن تیم بسکتبال با ویلچر آسایشگاه شهیدفیاضبخش در لیگ برتر است.
حمید ۳۸ سال پیش در شهرک شهیدرجایی به دنیا آمد و دوران کودکی و نوجوانی را در همان محله پشت سر گذاشت. با وجود همه کمبودها، اولویت او همیشه ورزش بوده و فوتبال، دوومیدانی و ورزشهای رزمی همچون تکواندو و کونگفو را دنبال میکرده است.
با یادآوری خاطرات آن دوران لبخندی میزند و میگوید: همیشه با سه برادرم وارد زمین فوتبال میشدیم و هرکدام در یک پست بازی میکردیم. اگر آن حادثه رخ نمیداد هنوز فوتبال بازی میکردم. دوست داشتم عضو تیم ملی فوتبال کشور باشم.
دوران نوجوانی او سپری میشود تا اینکه دیپلم میگیرد و راهی سربازی میشود. در حالی که روزهای پایانی خدمت او رسیده بود، دقیقا در همین نقطه، زندگیاش بهکلی تغییر کرد. او میگوید: هر بار که به مرخصی میآمدم، با داییها به باغ یکی از اقوام در روستایی از جاده کلات میرفتم و آنجا باغداری میکردیم.
مرخصی آخر خدمت بودم و تنها دو روز مانده بود که سربازی تمام شود. با دایی به مشهد برگشتم. پشت فرمان بودم که ناگهان تراکتوری بدون زدن راهنما و نگاهکردن، وسط جاده آمد. سرعتمان زیاد بود و تصادف کردیم. بعد از آن هیچچیز نفهمیدم و از حال رفتم.
از اینجا به بعد، پدر و داییاش اتفاقات بعدی را برای او روایت کردند؛ اینکه راننده تراکتور فرار کرده و او را با آمبولانس به بیمارستان امدادی مشهد بردند. آنجا هم دکتر بدون توجه به اتفاق پیشآمده از پدرش میخواهد تا او را بلند کند. به دکتر میگویند که تصادف کرده و مشخص نیست کجایش شکسته است.
دکتر دست حمید را میگیرد و او را مینشاند. حمید بهمحض بلندشدن فریاد میکشد و دوباره از حال میرود. او میگوید: بعد از یک هفته به هوش آمدم، اما هیچچیز را به خاطر نداشتم و برایم سؤال بود که چرا در بیمارستان بستری هستم. فقط میدانستم که از کمر به پایین هیچ حسی ندارم. داخل کمرم پلاتین گذاشته بودند و مهرههای شکسته ثابت شده بودند. هرکس به دیدنم میآمد، نمیگفت قطع نخاع شدهام و نمیتوانم دیگر راه بروم. همه میگفتند «مدت کوتاهی باید دراز بکشی و روی تخت بخوابی و بعد میتوانی راه بیفتی.»
بعد از یکماه او را به خانه میآورند. اوضاع آنجا برایش سختتر از بیمارستان است. همچنان هیچ کدام از کارهای شخصیاش را نمیتواند بهتنهایی انجام دهد. پدر و مادر و برادرهایش با کمک هم کارهای حمید را انجام میدهند. مهرهها کمکم جوش میخورد، اما همانطورکه زخمهای تنش التیام مییابد، این روحیه حمید است که هرروز ضعیفتر میشود.
درباره آن ایام میگوید: خیلی وقتها ناامیدی بهسراغم میآمد. بعضی وقتها آنقدر همه چیز سخت میشد که از خدا میخواستم همه چیز را تمام کند و زندگیام پایان یابد. اما روزهایی هم بود که نمیتوانستم شکست را بپذیرم و با خودم میگفتم زندگیام نباید اینگونه تمام شود.
هفت ماه از حادثه میگذشت. در همه این مدت حمید همیشه در حال راز و نیاز با خدا بود و آیتالکرسی و زیارت عاشورا میخواند و از خدا میخواست که به او صبر و تحمل بدهد. درنهایت دعایش مستجاب شد و خدا راه را نشانش داد.
همه میگفتند «مدت کوتاهی باید دراز بکشی و روی تخت بخوابی و بعد میتوانی راه بیفتی
حمید میگوید: یکبار در خانه تنها بودم و تلویزیون روشن بود. برنامه «ورزش، شروعی دوباره» از شبکه خراسان پخش میشد. در آن برنامه، ورزشکاران معلول با ویلچر را نشان میداد که بسکتبال بازی میکردند. رضا نامی و محمد کریمی از بازیکنان تیم بودند و از معلولان میخواستند ورزش کنند تا وضعیت بهتری داشته باشند. با دیدن برنامه تلنگر خوردم و گریهام گرفت و خودم را از روی تخت به زمین انداختم و سجده شکر کردم. همانجا از خدا خواستم کمکم کند تا بتوانم از این وضعیت بحرانی رها شوم و دوباره ورزش را شروع کنم.
اقدام بعدی حمید، رفتن به مجموعه ورزشی علی حمیدی و آشناشدن با مربی و اعضای تیم آسایشگاه شهیدفیاضبخش است. او میگوید: آن زمان آقای قدیر رضایی مربی بودند. با او صحبت کردم و گفتم میخواهم دوباره ورزش را شروع کنم. همانجا ویلچر ورزشی برایم مهیا کردند و توپ بسکتبال را به دستم دادند. کار با توپ برایم خیلی سخت بود. آن روز فقط چند دور با ویلچر دور زمین زدم و به خانه برگشتم.
با اینکه بعد از تصادف خانه را عوض کردند و ساکن بولوار خیام شمالی شدند، مسیر رفتوآمد برای حمید زیاد بوده و هزینهها اجازه نمیداده است هربار با ماشین خودش را به سالن برساند. مدتی ورزش نمیکند تا زمانیکه با کمک پدر موتور میخرد و آن را تبدیل به موتور سهچرخ میکند تا بتواند با ویلچر پشت موتور بنشیند.
او میگوید: با ساخت این وسیله، وضع رفتوآمد بهتر شد و از سال ۱۳۹۰ توانستم جدیتر بسکتبال را شروع کنم. روزهای فرد به سالن جانبازان میرفتم و روزهای زوج در سالن حمیدی تمرین داشتم. هشتسال سختی کشیدم تا بتوانم به اردوی تیم ملی راه پیدا کنم. در تیم فیاضبخش دوستان خوبی پیدا کردم، توانستیم با تیم آسایشگاه به لیگ برتر برویم و هر سال مقام به دست بیاوریم.
البته که حمید بهجز بسکتبال در این مدت، سراغ تنیس روی میز، دارت و تیر و کمان هم رفته، اما هیچکدام بهاندازه بسکتبال برایش هیجانانگیز و پرتحرک نبوده است. با استمرار و پشتکاری که در تمرینات از خود نشان داد، مربیان تیم ملی متقاعد شدند که او را به اردوی تیم ملی دعوت کنند.
درنهایت سال ۲۰۱۹ همراه با تیم برای مسابقات آسیا و اقیانوسیه به تایلند رفته و مقام سوم را همراه تیم کسب کرده است. با این بازی، تیم ملی به مسابقات پاراالمپیک توکیو راه پیدا کرده، اما حمید به خاطر حضور بازیکنان باتجربهتر از تیم خط خورده و نتوانسته است این مسابقات را تجربه کند. او همچنان بازیکن تیم آسایشگاه شهیدفیاضبخش است و در مسابقات لیگ برتر حضور دارد.
روزهای سخت گذشته و معلولیت، ناتوانی برای حمید بهدنبال نداشته و توانسته است اهدافش را محقق کند. او با وجود تمام سختیها و دردهایی که دارد، بهدنبال کار رفته است و کار را عار نمیداند. ماشینی تهیه کرده است و روزانه چندساعتی در تاکسیهای اینترنتی کار میکند.
می گوید: با وجود اسپاسمهای شدیدی که دارم، تاجاییکه کمرم اجازه دهد با ماشین کار میکنم. در روز بیش از دو تا سه ساعت نمیتوانم پشت فرمان باشم. با همین ماشین هزینههای روزمره را در میآورم و خودم را به سالن و تمرین میرسانم. با ورزش و کار استقلال پیدا کردم و این را مدیون خدا و بعد هم خانواده هستم. مادرم در این سالها بسیار به من کمک کرد. بیمارانی مثل من علاوهبر دردهای بیماری دچار مشکلات عفونی و زخم بستر هم هستند. خیلی وقتها به خاطر این دردها راهی بیمارستان شدهام و خانواده همیشه کنارم بودهاند.
تنها خواسته حمید، حمایت بیشتر مسئولان از معلولان است تا بتوانند سرپناهی داشته باشند و خانواده تشکیل دهند. او بارها برای ازدواج اقدام کرده است، اما خانوادهها راضی به ازدواج او با دخترشان نشدهاند.
او میگوید: خانوادهها حق دارند. اگر وضع مالی ما بهتر باشد یا حداقل خانهای داشته باشیم، راحتتر رضایت میدهند و افرادی مثل من میتوانند با تلاش بیشتر، هزینه زندگی را تأمین کنند، اما وقتی خانه نداشته باشی، کسی به ازدواج رضایت نمیدهد. ورزش معلولان نیاز به حمایت بخش خصوصی دارد. با حمایت، تیمها با قدرت بیشتری وارد میدان مسابقات میشوند و میتوانند از اعضای تیم نیز حمایت مالی کنند. در حال حاضر مبلغ دریافتی ما از تیم فقط صرف هزینههای رفتوآمد میشود.
چند سالی میشود که حمید عضو انجمن ضایعه نخاعیهای مشهد است و هر هفته یکشنبهها خودش را به جلسه اعضا در بولوار وحدت میرساند تا دیداری تازه کند و با شوخطبعی به همه انگیزه بدهد. او این دیدار را دوست دارد و علیرغم مسیر طولانی در این برنامه حاضر میشود.
دوستانی دارم که وضعیتشان خیلی از من سختتر است اما اراده و روحیه بسیار خوبی دارند و افراد سالم باید آنها را الگوی قرار دهند
حمید میگوید: دورهمی یکشنبهها بهانهای است تا حالمان بهتر شود. اگر هوا مثل این روزها گرم باشد در بوستانها بهویژه بوستان ملت دور هم جمع میشویم تا تعداد بیشتری بتوانند در دورهمی شرکت کنند. اما وقتی هوا سرد است به انجمن میآییم. دیدار دوستان همدرد حالمان را بهتر میکند و برای یک هفته انگیزه و انرژی میگیریم. خود من هر جا فرد معلولی را میبینم که افسرده و خانهنشین شده است، او را به انجمن دعوت میکنم و به او انگیزه زندگی میدهم.
آرزوی حمید شفای بیماران صعبالعلاج است؛ بیماریهای طاقتفرسایی که علاوهبر بیمار، خانواده را هم درگیر میکند. البته او همیشه خداوند را هم شکر میکند، چون کسانی را دیده است که از گردن قطع نخاع هستند و حتی توان تکاندادن دستهایشان را هم ندارند.
او میگوید: دوستانی دارم که وضعیتشان خیلی از من سختتر است. آنها اراده و روحیه بسیار خوبی دارند و افراد عادی و سالم باید آنها را از نزدیک ببینند و الگوی خود قرار دهند. هر وقت به دوران سخت گذشته برمیگردم خدا را شکر میکنم که راز و نیازها جواب داد و خداوند کمکم کرد تا زندگی نسبتا عادیای داشته باشم. دوران سختی را پشت سر گذاشتم و حالا به خودم متکی هستم.
رضا نامی، مربی تیم آسایشگاه شهید فیاضبخش و کاپیتان سابق تیم ملی بسکتبال با ویلچر ایران
سیزدهسال پیش، حمید را در سالن شهید فیاضبخش دیدم؛ زمانیکه او بهسختی دور سالن دور میزد، اما ناامید نشد. حمید جزو معلولانی است که دوران سلامتی را تجربه کرده و براثر اتفاق دچار معلولیت شده است. اوایل اوضاع برایش خیلی سخت بود.
زمانیکه وارد زمین میشد، نمیتوانست توپ را نگه دارد و ویلچر را هم حرکت دهد. کمکش کردیم و او هم با روحیه خوب و تمرین و پشتکار توانست موانع را کنار بزند و حالا جزو اعضای ثابت تیم آسایشگاه است. متأسفانه هیچ سازمان و نهادی برای افراد سالمی که دچار معلولیت میشوند، وجود ندارد تا آنها را راهنمایی کند و مسیر زندگی را نشانشان دهد و همین باعث شده است بسیاری از این افراد خانهنشین شوند.
حمید هم اوایل افسرده و ناراحت بود ولی همین که خودش را به زمین ورزش رساند، توانست اوضاع را تغییر دهد. هیجان و شادابی اعضای تیم روحیهاش را تغییر داد و تمرینات مستمر را شروع کرد و توانست عضو تیم ملی شود و در کارنامه ورزشی خود سومی مسابقات آسیایی را دارد. حمید پسر خونگرم، مهربان و باارادهای است. به افراد تازهوارد کمک میکند و راهش را برای زندگی در جامعه پیدا کرده است و خودش را از کسی مخفی نمیکند.
حسن عبدی، بازیکن تیم ملی بسکتبال و عضو تیم آسایشگاه شهید فیاضبخش
آشنایی ما به قبل از سالن آسایشگاه فیاضبخش میرسد. اولینبار پشت چراغ قرمز بولوار آیت الله عبادی حمید را پشت موتور سهچرخش دیدم و همانجا با هم آشنا شدیم و شماره تماسش را گرفتم. بار دوم او را در مسابقات ویلچررانی معلولان در میدان پانزدهخرداد دیدم. اما رفاقتمان از سیزدهسال پیش جدیتر شد، زمانیکه حمید خودش را به سالن آسایشگاه شهیدفیاضبخش رساند و تصمیم گرفت بسکتبال را شروع کند.
حمید فوقالعاده بامعرفت، خونگرم، صمیمی، دلسوز و نوعدوست است. رفیقی است که میشود روی او حساب کرد. زمانی که با او در تیم ملی بازی میکردیم، همیشه با هم بودیم و مدتی با هم در خانه من در بولوار توس زندگی میکردیم. خاطرات بسیاری کنار هم داریم و سختی و خوشی را با هم تجربه کردیم.
* این گزارش پنجشنبه ۱۷ خردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۵۱ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.