اولینها و ترینها همیشه مهم و شایانتوجهاند؛ اولین مدرسه، نخستین بیمارستان، قدیمیترین کتابخانه. شاید به این دلیل باشد که خبر فعالیت قدیمیترین انتشاراتی مشهد در کوچه سراب، مشتاقمان میکند که برویم آن را ببینیم و از تاریخچهاش بشنویم. هرچند کار «باستان» خیلی فرق کرده و حالا دیگر در حوزه نشر فعال نیست، تاریخچهای شنیدنی و خاطرهانگیز دارد.
مجموعهای که امروز به دست سومین نسل از خانواده پاسبان میچرخد، درکنار انتشار متون ادبی و تاریخ، مرکز نشر و فروش کتابهای درسی بوده است. این انتشاراتی به قولی در سال ۱۳۰۵ در خیابان شاهرضا تاسیس شده است. این موضوع را سربرگ کاغذهای یادداشت که از گذشتهها به یادگار مانده است، نشان میدهد. اما گفتههای برخی نویسندگان، تاریخ راهاندازی آن را به سال۱۳۱۳ برمیگرداند که با نام «پاسبان» فعالیتش را شروع کرده و بعدها به «باستان» تغییر نام داده است.
کتابهای منتشرشده در این انتشارات، تالیف صاحبان قلم و ادبدوستانی نظیر دکتر جلالالدین آشتیانی و غلامحسین یوسفی، دکتر فیاض، دکتر محمود مهدوی بود و انتشارات، پاتوق نویسندگان صاحبنام و بزرگانی، چون دکتر علی شریعتی، دکتر رسا، دکتر ساکت و دیگران.
نامش برای اهالی محدوده آشناست. از همان ابتدای کوچه سراب از هر کس نشانیاش را بپرسید، همه انگشت اشارهشان را سمت انتهای کوچه میگیرند و راهنماییتان میکنند به لوازمالتحریر باستان. هرچه فضای بیرونی و داخل را برانداز میکنیم، نشانی از قدمت و کهنگی بنا نمییابیم. مسئول و متولی فعلی عنوان میکند: ساختمان مجموعه از همان ۹۰ سال پیش به همین شکل است و بهجز بازسازیای جزئی، تغییری در آن انجام نشده است.
روی دیوار، تصویر سیاهوسفید قابگرفته حاج عباسعلی پاسبان درکنار فرزندش حاججعفر در همان نگاه اول به چشم میآید؛ و چند ردیف کتاب قدیمی ادبی که تنها یادگار روزگار رونق نشر و انتشار بوده است.
آنچه در گپوگفت اولیه با حسین رسولی، مسئول فعلی «باستان» دستمان میآید، این است که فعالیت انتشارات، متمرکز بر ادبیات فارسی بوده و این بهخاطر علاقه صاحب باذوق و ادبدوست مجموعه، حاج عباسعلی پاسبان بوده است که بعداز مرگش به تنها پسرش، جعفر رسیده است. حسین رسولی خیلی اتفاقی در مسیر راه حاججعفر پاسبان قرار میگیرد و از اوایل دهه ۷۰ در کتابفروشی باستان مشغول به کار میشود.
رسولی میگوید: رویه حاججعفر با پدرش کمی متفاوت بود. آنطورکه حاججعفر، پسر حاجآقا پاسبان تعریف میکرد، رونق کارشان تا سال۱۳۵۰ بوده است و از زمانیکه او عهدهدار کار میشود، هیچوقت کسبوکارشان مانند گذشته نبوده. برای همین حاججعفر تصمیم میگیرد برای جبران هزینهها، لوازمتحریر هم به فروش برساند. رفتهرفته توجه به کتاب، کم و فروش لوازمتحریر جایگزین کتاب شد.
رسولی بهدلیل مراوده با خاندان پاسبان رفتهرفته دوستدار کتاب میشود و هنوز هم هر وقت بین کارها وقت فراغتی مییابد، کتابهای کهن را ورق میزند و دستنوشتههای حاجآقا پاسبان روی صفحههای کتابها را مرور میکند.
رسولی از قفسههای پشت سر، چند کتاب قدیمی را جدا میکند و پیش رویمان میگذارد و در همان حال توضیح میدهد: امتیاز حاجعباسعلی پاسبان نسبتبه دیگر ناشران، این بود که هدف از انتشار را در ابتدای کتاب میگفت. نکته شایانتوجه درباره این مغازه، حضور آدمهای صاحبنام و پیشکسوت ادب و فرهنگ در آن است.
هنوز هم بعضی از آنها عصابهدست به اینجا میآیند و به احترام حاجعباسعلی پاسبان در مغازه میایستند و از او به نیکی یاد میکنند و برایش فاتحه میخوانند. رسولی میگوید: برخی منابع متون قدیمی که در حوزه ادبیات ارزشمند است، به کتابخانه آستان قدس رضوی اهدا شده، اما معدودی از نسخههای نفیس و گرانمایه هنوز در آرشیو مجموعه باقی است.
مرور زندگی عباسعلی پاسبان نشان از این دارد که عشق و علاقهاش را به کتاب و مطالعه، وامدار خانوادهاش است. آنطورکه در مجموعه «مشاهیر نشر کتاب ایران» نقل شده است، عباسعلی بهدنبال سابقه خدمت چندنسل قبل در آستانه مبارکه حضرت رضا (ع) و در کشیک رسمی حرم مطهر «پاسبانرضوی» نام میگیرد و شهرتش نیز همین میشود. پدرش محمدصادق، فراش کشیک آستانه بود و در مجاورت مسجد گوهرشاد به فروش کتاب اهتمام داشت. بعداز فوت پدر بنا به رسم آستانه، حکم خدمت به فرزند بزرگش، عباسعلی انتقال مییابد.
اکرم پاسبانرضوی تنها دختر حاج عباسعلی که سالهای میانسالیاش را میگذراند، میگوید: «پاسبان»ها خوشنامیشان را از پدر دارند که بهشدت دلرحم، رئوف و مهربان بود. تعریف میکند: شانزدههفدهسال بیشتر نداشتم که پدر از دنیا رفت. از او یاد گرفتم دروغ نگویم، غیبت کسی را نکنم و به همه رحم داشته باشم.
او از حلقه گسترده دوستان، نویسندگان و خبرنگارانی یاد میکند که مورد اعتماد پدرش بودند و ادامه میدهد: خیلیهایشان از دنیا رفتهاند، اما آنهایی که زنده هستند، هنوز هم به یاد و خاطر پدرم، سری به ما میزنند.
نیکی و خیرخواهی مرحوم عباسعلی منحصر به یکیدو نفر نبوده است؛ او بهگونهای رفتار کرده که هنوز همه به نیکی از او یاد میکنند.
حاجعباسعلی پاسبانرضوی از بزرگان فرهنگ شهر بود و مجموعه انتشاراتیاش، پاتوق صاحبان ادب آن روزگار
محمد رستگارمقدم، مسئول اتحادیه کتاب و نوشتافزار مشهد تعریف میکند: حاجعباسعلی پاسبانرضوی از بزرگان فرهنگ شهر بود و مجموعه انتشاراتیاش، پاتوق صاحبان ادب آن روزگار. بهیقین میتوان گفت انتشارات باستان، تنها ناشری بود که بیشتر استادان دانشگاه به آن اعتماد داشتند و کارهایشان را برای چاپ به آن
میسپردند.
وی میگوید: با اینکه خود حاجآقا اهل ذوق و ادب بود، اثری منتشر نکرد و بیشترین اهتمامش را برای چاپ تالیفات دیگران گذاشت. درکنار شیخ محمدرضا اعدادی، صاحب کتابفروشی جعفری که در انتشارات حوزه فعال بود، مرحوم حاجعباسعلی پاسبانرضوی معروف به «آقای باستان» در نشر کتابهای ادبی، تاریخی و دانشگاهی فعال بود.
رستگار مقدم تعریف میکند: پدر من با ناشران تهرانی درارتباط بود. معمولا کتابهایی را که پدر از تهران میآورد، برای حاجآقا میبردم و او از من میخرید. بعدها و پساز مرگش متوجه شدم که نسخههای زیادی از آن کتابها دراختیار داشتهاند.
حاجآقا ترویج فرهنگ کتابخوانی را دینی بر گردن خود میدانست و در این زمینه هر کاری از دستش ساخته بود، انجام میداد. آن روزها افرادی که توان مالی خرید و تهیه کتاب نداشتند، از این انتشارات کتاب امانت میگرفتند و پساز مطالعه برمیگرداندند.
تقریبا اغلب آثار برجسته و برگزیده انتشارات باستان، برای چاپ به چاپخانه طوس که از چاپخانههای قدیمی و در سال ۱۳۲۰ تاسیس شده بود، واگذار میشد.
بزرگان ادب، یادداشتها و خاطراتی درباره انتشارات باستان نقل کردهاند که ذکر نمونهای از آنها در اینجا خالی از لطف نیست. دکتر شفیعیکدکنی در یکی از خاطراتش میگوید: «درس من در مدرسه طلبگی بود.
یادم است یک دوست داشتم که به دبیرستان میرفت. کلاس اول دبیرستان بود. یک بار کتابش، خانه ما جا ماند. در این کتاب مقداری شعر بود. شعرهایی لطیف از قدما؛ یک ترکیببند از فرخیسیستانی را به خاطر دارم که در وصف بهار نوشته بود. توی خانهمان مثلا شاهنامه داشتیم، مثنوی، سعدی و مشاهیر دیگر، اما دیوان فرخی نداشتیم.
یک مختصر پولی داشتم یا تهیه کردم و راه افتادم توی کتابفروشیهای مشهد. از این کتابفروشی که «آقا شما کتاب فرخی دارید؟» به آن یکی. این یکی گفت نه. آن یکی گفت نه. همینجور رفتم تا خیابانی که کتابفروشی باستان در آن است. گفتم از این کتابخانه هم بپرسم. گمان میکنم سال ۳۱ یا ۳۲ بود.
شاگرد کتابفروش که دید بچهای دهدوازدهساله آمده است و دیوان فرخیسیستانی را میخواهد گفت: آقاجان! فرخیسیستانی، شاعری بوده که در مدح پادشاهان و آدمهای قلدر شعر میگفته. من یک فرخی دیگر به تو میدهم که برای مردم شعر گفته و برای آزادی و مبارزه.»
یکی از کارهایی که انتشارات باستان برای جلب مخاطب بهویژه محصلان انجام میداد، این بود که در روزنامه یومیه (خراسان) جایزه کتاب و نوشتافزار برای دانشآموزانی درنظر میگرفت که جدول متناسب با سن خود را حل میکردند.
یکی دیگر از کارهای پاسبان این بود که به کسانی که قدرت خرید کتاب نداشتند، کتاب هدیه میداد. او اعتقاد داشت اگر یک نفر را هم در لذت کتابخوانی شریک کند، مزد خود را گرفته است. این کار، نام نیک عباسعلی پاسبان را که در سال۵۷ دار فانی را وداع گفت، برای همیشه ماندگار کرد.
* این گزارش در شمـاره ۲۲۹ سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵ شهرآرامحله منطقه ۸ چاپ شده است.