وقتی یک روز در تقویم به نام تو میشود؛ یعنی چطور و چگونه بودنت آنقدر مهم است که حواست را جمع دقیقههایی کند که با دستهای تو قرار است، شکل بگیرد. با سر انگشتهای ظریفی که دختر است و دختر یعنی روشنی خانه.
مصادفشدن با میلاد حضرت فاطمه معصومه (س) که در برگه تقویم روز دختر نام گرفته، بهانهای دستمان داد تا بنشینیم پای حرفهای یکی از همین روشنیهای خانه. دختری که این روزها از او به نام یکی از افتخارات محله رسالت نام برده میشود.
سمانه راستگومتولد مهر ۱۳۷۴ در شهرک اتوبوسرانی قاسمآباد است. کامپیوتر را بهعنوان رشته دوره دبیرستان انتخاب میکند و تا انتها ادامه میدهد. در کنار درس خواندن دستی به قلم دارد و شعر و داستان هم مینویسد و بهزودی اولین کتاب داستان خود را هم از طریق انتشارات ضریح آفتاب، چاپ و منتشر میکند.
علاوه بر این دو سالی میشود که عضو بسیج جهاد سازندگی شده و همراه این گروه به مناطق محروم میرود و برای دانش آموزان ساکن در آن کلاس تقویتی، نقاشی و داستاننویسی برگزار میکند. همه اینها برای یک دختر نمونه بودن کافی است؛ اما هیچکدام این کارها او را سوژه امروز شهرآرامحله نکرده است. سمانه راستگو موفق شده در کنکور امسال رتبه ۱۰۰ رشته تجربی را از آن خود کند و بهعنوان یک دختر نمونه و موفق مطرح شود.
روبهرویمان که مینشیند، آنقدر شاد و سرزنده است که یک لبخند را هم روی صورت ما نقاشی میکند. از حال این روزهایش که میپرسیم، چند نفس عمیق میکشد و از روزهای گذشته حرف میزند. روزهایی که به قول خودمانی تر، تب کنکور آسایش روز و خواب شبش را گرفته بود؛ اما حالا میگوید: «جواب همه سختیهایی را که کشیدم، یکجا گرفتهام»
از دوران دبیرستان برنامهریزی کرده و درس میخواند. آن هم روزی ۵ تا ۷ ساعت. بیتردید این درس خواندن بیرنج و سختی نبوده. سمانه برای این درس خواندن رنجهای زیادی را تحمل میکند: «روزی ۵ ساعت درس میخواندم و این زمان در روزهایی که وقت آزادتری داشتم، بیشتر میشد.
قبولشدن در کنکور، باعث شده بود برای خودم محدودیتهایی قراربدهم. به عنوان مثال با وجود میل باطنیاش در خیلی از میهمانیهای خانوادگی شرکت نمیکردم. وقتی برادرانم سریالی را بیتابانه دنبال میکردند، هرگز به سمت تلویزیون نمیرفتم تا مبادا حواسم پرت شود. من در همه آن روزها تنها به هدفم که قبولی در کنکور بود فکر میکردم»
پرستاری با نام حضرت زینب(س) گره خورده و همین باعث شد به جای پزشکی، پرستاری را بانتخاب کنم
آنطورکه در تعریف خودش میگوید، از ابتدا هم دانشآموز درسخوانی بوده؛ اما نه آنقدر که بشود رتبه سومی کنکور؛ اما وقتی پای رویاهای دنبالهدارش به میان میآید همه عزمش را جزم میکند که در آینده پرستار سفیدپوشی باشد که با مهربانی ریخته توی سرانگشتهای ظریف دخترانهاش، باری از شانههای رنج بیماری بردارد: «حضرت زینب (س) را خیلی دوست دارم. پرستاری با نام این بانو گره خورده و همین باعث شد تا به جای رشته پزشکی، پرستاری را بهعنوان رشته دانشگاهی و شغل آیندهام انتخاب کنم. رشتهای که امیدوارم بتوانم آن را ادامه دهم و در آن موفق باشم»
هیجان روز قبولی را اینطور کلمه میکند: «عصر، حوالی ساعت ۳:۳۰ بود که از شورای سنجش تماس گرفتند و گفتند که شما رتبه ۱۰۰ کنکور را کسب کردهاید. ما در تهران، میهمانخانه خواهرم بودیم. خیلی شوکه شدم. مادرم بیشتر از من خوشحال شد. زنگ زدم به پدرم و گفتم که رتبه صد کنکور شدم. ذوق عجیبی داشت و توی اولین جمله گفت: مبارکت باشد»
- غیر از پرستاری چه رویاهای دیگری داشتی و داری؟
شاید اینکه میگویم کمی عجیب باشد؛ اما من همیشه دلم میخواسته پسر باشم. یا یکی از آرزوهایم رفتن به سربازی است. وقتی همراه با گروه بسیج به مناطق محروم سفر کردم و آدمهایی را دیدم که با حداقل امکانات آموزشی، بهداشتی و درمانی روبهرو هستند، فکر کردم باید کاری برای آنها انجام بدهم. این دوران مثل گذران روزهای سربازی بود. به نظر من سربازی رفتن خیلی خوب است. آدم را قوی و پر استقامت میکند»
- یک دختر نمونه از نظر سمانه راستگو چه کسی است؟
حجاب برای یک دختر نمونه خیلی مسئله مهمی است. نماز خواندن و توکل به خدا که باشد باقی مسائل خودش حل میشود. اگر هم که درسخوان باشد حتما موفق میشود، چون آن داشتههای اولیه را کسب کرده است.
معمولا دخترها در دوره دبیرستان به دلیل رسیدن به سن بلوغ یا دوستیهای مختلف دچار حاشیههایی میشوند که در نهایت ممکن است به ضررشان تمام شود.
- شما هم این را تجربه کردی؟ نظرت در اینباره چیست؟
خودم تجربه نکردم؛ اما عدهای را میشناسم که آن را تجربه کردهاند. مثلا دوستانی داشتم که با جنس مخالف دوست بودند وبه میهمانی یا همنشینیهای غیر خانوادگی میرفتند و به من هم پیشنهاد همراهی میدادند؛ اما من هرگز قبول نکردم، چون میدانستم این راه یک تجربه بیهوده است.
- نظرت در مورد ازدواج چیست؟
ازدواج لازمه زندگی هر کسی است. سن خاصی هم ندارد؛ البته ازدواج باید بر اساس عقل باشد.
- ساعتهای یک روز عادی در زندگی یک رتبه صدی چطور میگذرد؟
روزهای قبل از کنکور فقط درس میخواندم؛ اما این روزها که بیکارتر شده ام، از صبح که بیدار میشوم تا شب کارهای متفاوت زیادی انجام میدهم. معمولا تلویزیون خیلی کم نگاه میکنم، اما تلتکست تلویزیون را میخوانم و جملههای زیبایش را یادداشت میکنم. موسیقی گوش میدهم. داستان مینویسم. عصرها هم که با مادرم میروم پیادهروی.
غذای مورد علاقه؟ کوکوسبزی
بهترین فیلم سینمایی؟ هرشب تنهایی
محبوبترین بازیگران زن و مرد؟ بازی همه خانمهای هنرپیشه را دوست دارم؛ اما میان بازیگران مرد، بازی پوریا پورسرخ را میپسندم
اهل فوتبال هستی؟ اصلا
رشته ورزشی مورد علاقه؟ دوچرخهسواری
کارتون مورد علاقه؟ کارتون زورو
سریالی که دنبال کردهای؟ خروس
بهترین کتابی که خواندی؟ رمان یلدا نوشته «م، مودبپور»
شاعر مورد علاقه؟ استاد آذر و پروین اعتصامی
یک شعر بخوانید؟ ز دست دیده و دل هر دو فریاد/ که هرچه دیده بیند، دل کند یاد/ بسازم خنجری نیشش ز پولاد/ زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
بهترین دوست؟ محدثه شجاعیزاده، البته یکسالی هست که با هم قهریم؛ اما او بهترین دوست دوران نوجوانی من است و همه خاطرات خوبم را با او دارم. حالا که اینها را برای شما میگویم خیلی دلم برایش تنگ شده و دلم میخواهد دوباره با هم آشتی کنیم و دوستان خوبی برای هم باشیم.
اگر یک جادوگر بخواهد همه کلمهها را پاک کند و شما فقط اجازه داشته باشید سه کلمه را نگهداری آن سه کلمه کدام است؟ خدا، زندگی، مرگ
یک جمله با همین سه کلمه؟ اگر به یاد خدا زندگی کنیم، مرگ هم آسان است.
یک آرزو؟ ظهور امام زمان (عج)
یک دعا؟ سلامتی و موفقیت خانوادهام.
جملهای برای مادر؟ امیدوارم از من راضی باشی.
جملهای برای پدر؟ از اینکه این همه سال کار کردی و برای خانواده زحمت کشیدی از شما ممنونم. امیدوارم باعث سرفرازیتان باشم.
بدترین نمره دوران تحصیل؟ نمره ۱۰ از درس ریاضی.
بالاترین نمره دوران دبیرستان؟ نمره ۱۸ برای درس ادبیات.
بهترین خاطره؟ بهترین خاطرهام همین قبولشدن در کنکور بود که باعث خوشحالی همه خانوادهام شد.
بدترین خاطره؟ فوت برادرم، بدترین خاطره زندگیام است. سال اول دبیرستان بودم که برادرم تصادف کرد و هشت ماه در کما بود؛ اما متاسفانه هرگز از حالت اغما خارج نشد.
* این گزارش پنج شنبه، ۶ شهریور ۹۳ در شماره ۶۴ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.