
باور نمیکند در ۳۸ سالگی در دانشگاه پذیرفته شـده باشد. برای محمدمهدی خشنود با بیماری نرمی استخوان که از یکسالگی قدرت حرکت را از او میگیرد، قبولی در دانشگاه و در رشته گرافیک جهاد دانشگاهی مثل دادن تمام دنیا به اوست.
اگر این روزها قبولی در دانشگاه برای خیلیها ساده و بدون هیجان و یک اتفاق پیشپاافتاده است، اما برای محمد که تازه سهسالی است، توانسته ویلچر برقی تهیه کند و بهصورت مستقل از خانه بیرون بیاید، چیز کمی نیست.
محمد یکسال تمام بدن رنجورش را ورزش میدهد تا از شکستن عضلاتش جلوگیری کند تا بتواند کمی راه برود و سربار خانوادهاش نباشد. اگر زودتر شرایط برای محمد و امثال او فراهم شود، اگر ویلچر برقی داشته باشند، اگر خیابانها برای حرکت آنها مناسب شده باشد تا بتوانند مانند شهروندان دیگر در کوچه و خیابان، در دانشگاه و ادارهها حاضر شوند، باور کنید روحیه شکرگزاری و امید به زندگی، هم در بین مردم و هم در بین این عزیزان زیاد میشود.
قدردانی و شکرگزاری از بدنی که محمد یکیک اعضای آن را فرشته میخواند. این روزها، روزهای شیرین زندگی محمدمهدی است و شیرینتر خواهد شد اگر آسانسور جهاد دانشگاهی تعمیر شود تا او و دو دوست دیگرش بتوانند بدون دغدغه به آرزوهای زیبایی که دیر به آن رسیدند، برسند.
در دفتر شهرآرامحله با او قرار مصاحبه میگذاریم. مسیر روزهای دانشگاهی خشنود از «جهاد دانشگاهی» تا خانهاش که در خیابان وحدت قرار گرفته، از اول مهر از منطقه ما و از بازار کتاب میگذرد؛ بنابراین بهترین گزینه مصاحبه برای روزهای واپسین تابستان و شروع بادهایی که مهر را نوید میدهد، تقدیم میکنیم به شما مخاطب دانشآموز، دانشجو، خانهدار، پیر یا جوان که شاید فکر میکنی نهتنها برای درسخوانـدن که برای انجام خـیلی کارهای دیگـر دیر شـده است...
از یکسالگی علائم بیماری نرمی استخوان در او آشکار میشود. بیماری مادرزادی که به احتمال زیاد، بهدلیل ازدواج فامیلی مادر و پدرش که دختردایی و پسرعمه هستند، بهوجود میآید: از یک تا ۸ سالگی حتی نمیتوانستم بنشینم و برای نشستن، دورتادورم را متکا میگذاشتند.
بدنم خیلی ضعیف بود، آنقدر که با ضربه کوچکی دست و پاهایم میشکست. طبق گفته پزشکان در این بیماری تا ۱۵ سالگی، بدن ویتامین A و D را جذب نمیکند و همین مسئله باعث شد که ۱۰۰ درصد پوکی استخوان بگیرم.
طبق عادت، دستش روی فرمان ویلچرش است. نگاهی به محوطه بیرونی دفتر شهرآرامحله میاندازد و میگوید: در همان یکسالگی بهدلیل کمبود امکانات، وقتی دست و پای من میشکست، با گچ سنگین آن را گچ میگرفتند؛ گچ مخصوص شکستگیها. همین مسئله به اعضای بدنم آسیب رساند و دست و پایم ناقصتر شد.
محمدمهدی سالها حسرت نشستن، راهرفتن و خودکفابودن را میکشد، بهویژه با دیدن برادرانش که بدنی سالم دارند: «پدرم همیشه مرا به حرکتدادن بدنم تشویق میکرد و میگفت: وقتی بدنت را حرکت ندهی، بیماریهای دیگر مثل ناراحتی کلیه، قلب و اعصاب هم میگیری.»
از طرفی پزشکان میگفتند که فیزیوتراپی هم بیفایده است. من هم با خودم میگفتم چطور میتوانم این بدن ضعیف و شکننده را حرکت بدهم. تا اینکه تصمیم گرفتم، با فشارآوردن به عضلاتم کمکم بدنم را قوی کنم. بدینصورت که یک کیف یا وزنه را به طنابی میبستم و میکشیدم تا به ماهیچههای مچ دستم فشار بیاید. همین حرکات را برای پاهایم نیز انجام میدادم.»
کمتر از یکسال طول نمیکشد که با اصرار در اجرای این حرکات، نشستن برای او عادی میشود و علاوهبرآن، میتواند از پلههای خانه بالا و پایین برود. میخندد و در ادامه حرفش میگوید: بچه کلهشقی بودم.
یادم است اوایل که از پلهها بالا میرفتم، یکبار در گوشهای خوابم برده بود. مادر و پدرم حسابی نگرانم شده بودند و وقتی پیدایم کردند، گفتند: «جزغاله چطوری بالا رفتی؟»
روحیه خشنود ستودنی است. این را افرادی که با او در تماس هستند یا حتی یکبار در خیابان میبینند، میگویند. «احسنت...ای ول حاجی... و دمت گرم... چیزهایی است که مردم به او میگویند.» این روحیه را با زحمت به دست آورده به قول خودش با سماجت، کلهشقی و مهمتر از همه توکل به خدا.
«باور کنید تا ۱۵ سالگی استخوانهای دست و پای من میشکست. اما الان میتوانم ۹۵ درصد کارهایم را خودم انجام دهم. البته زمانی که به دستهایم آسیبی برسد، باید کمکم کنند. همینجا از خانوادهام که هنوز که هنوز است یار و پناهم هستند، تشکر میکنم و از خدا که اگر فکرت را برای او خالص کنی و اگر به صلاحت باشد، تو را به خواستهات میرساند. پدرم همیشه میگوید: تو ۱۰۰ دفعه بیشتر از مرگ نجات پیدا کردهای. اینکه الان اینجا هستی و میتوانی کارهایت را انجام بدهی هم خواست خداست.»
بهدلیل مشکلات، پنج بار در درسخواندن من وقفه افتاد. بالاخره دیپلم گرفتم و در ۳۸ سالگی دانشگاه پذیرفته شدم
از ۱۰ سالگی به بعد دیگر محمدمهدی به خودش متکی شده است؛ آنقدر که میگفتم: «برای من ویلچر بخرید تا از خانه بیرون بروم، اما خانوادهام میگفتند خیابان و معابر برای حضور تو مهیا نیست و خطر دارد؛ بنابراین در خانه از ۱۱ سالگی شروع به درسخواندن کردم.»
البته دلیل وقفه در درسخواندن برمیگردد به مدارسی که زیر بار آموزش او نمیروند. همان نگاهی که آسیب زیادی به محمدمهدی و افرادی مثل او میزند: «این ذهنیت مرا اذیت میکند. بعضی فکر میکنند، کسی که بدنش سالم نباشد نمیتواند هیچ کاری انجام دهد.
وقتی بچه بودم همیشه میگفتم زندگی من درس من است، اما همسایهها میخندیدند و میگفتند این بابا درس میخواهد چهکار. شاید اگر مدیر مدرسه اسم مرا مینوشت این همه از درس عقب نمیماندم و زندگیام فرق میکرد، حتی زندگی خانوادهام را هم تحتتأثیر قرار میدادم.»
او ادامه میدهد: «دوست پدرم معلم بود. آقای باغبان. خدا حفظش کند. مرد شریف، باحوصله و باخدایی بود. با دیدن کنجکاویها و سماجت من اصرار داشت که از خانه بیرون بروم و در مدرسه ادامه تحصیل بدهم. همینگونه هم شد. البته بهدلیل مشکلات مختلف، پنج بار در درسخواندن من وقفه افتاد. وقفه آخری سال گذشته بود که دیپلم گرفتم و بعد در کنکور شرکت کردم و در کمال ناباوری در دانشگاه پذیرفته شدم.»
محمدمهدی سه سال و نیم پیش ویلچر برقیاش را میخرد و تازه معنای استقلال را درک میکند. «ویلچرهای برقی بهراحتی در بازار مشهد پیدا نمیشوند. البته این هم قدرت موتورش ضعیف شده است و نیاز به تعمیر دارد. ۸۰۰ هزارتومانی باید خرجش کنم که فعلا برایم مقدور نیست.»
وقتی به او از واگذاری ۸۰۰ ویلچر برقی بین توانیابانی که در اولویت هستند از بین ۱۶ هزار توانیاب کشور، خبر میدهم، میخندد و میگوید: اگر بهزیستی قبول میکند، ویلچر مرا تعویض کند و بهترش را بدهد.
کاش بهزیستی خدمات ویلچرهای برقی را نیز در مشهد ارائه میکرد یا اگر مرکزی وجود دارد، معرفی کند. ما توانیابان انتظار حمایت صددرصد نداریم، اما اگر خدمات ویلچرها در مشهد باشد، لازم نیست ویلچر را برای تعمیر با هزینه زیاد به تهران بفرستیم.
این دانشجوی جهاد دانشگاهی برای حل مشکلاتش، خودش آستین بالا میزند و مشکلش را به گوش مسئولان میرساند. خشنود قرار است برای خراببودن آسانسور دانشگاه جهاد دانشگاهی در جلسهای با مدیریت، این مسئله را مطرح کند. گرچه دانشجویان به او گفتهاند که پیش ازاین هم توانیابانی بوده اند که به کمک دانشجوها از پلهها بالا و پایین میرفتهاند!
علاوهبراین میگوید: سال اول حرکت با ویلچر، معابر خیابان اذیتم میکرد و مشکل داشتم، اما تازگی با خدماترسانی شهرداری منطقه ۵ و ثامن وضعیت بهتر شده است و از آنها تشکر میکنم.
من همیشه مشکلاتم را شخصا با شهرداری مطرح میکنم و آنها هم با من تماس میگیرند و اعلام میکنند که درحال بررسی هستند. متأسفانه خیلی از ما مشکلاتمان را به گوش مسئولان نمیرسانیم و فقط از آنها بدگویی میکنیم.
او ادامه میدهد: شیب رمپهای بعضی ادارهها بسیار تند است و هنگام برف و باران برای ما خطرناک. در ایستگاه مترو نیز بارها با خرابی آسانسور روبهرو شدهام و از طرفی گاهی مأموران دریچهای که باید برای سوارشدن به مترو برای ما باز کنند، دیر باز میکنند.
* این گزارش شنبه ۲۹ شهریور ۹۳ در شماره ۱۲۱ شهرارا محله منطقه یک چاپ شده است.