
گفتن و شنیدن خاطرات قدیمی همیشه با گفتن «یادش بهخیری» همراه است. چه کسی که این خاطرات را تعریف میکند و چه شنوندگان، آهی از سر حسرت میکشند و میگویند خوشبهحال قدیمیها.
فرقی هم نمیکند که قدیمیها آن را تعریف کنند یا خاطرات کودکی جوانترها باشد؛ البته شنیدن این خاطرات میتواند پندآموز و شادیبخش هم باشد و نکاتی را به مردم برای همدلانه و شاد زندگی کردن یادآوری کند.
در این میان، ثبت شدن این خاطرات در نشریات یا کتابها، سند تاریخی مهمی از فرهنگ و آیین و مدلهای زندگی مردم میشود. مردمان آینده و حتی خود ما درمییابیم که شکل کوچهها و خانهها چگونه بوده یا تفریحات مردم، خوراک و پوشش و نوع برخورد آنها در برهههای مختلف تاریخی هرکشور به چه صورت بوده است.
مطلب زیر خاطرات مجتبی دانش، نماینده ائمه جماعات شورای اجتماعی محله احمدآباد است که به قلم خودش نوشته شده است.
از کلاس دوم دبستان به محله احمدآباد آمدیم؛ یعنی حدود سال ۱۳۶۲ یا ۱۳۶۳. قبل از آن منزلمان در محله طلاب بود. پدر بنده در مسجد امام سجاد (ع) (تقاطع بعثت و رضا) نماز را برگزار میکردند. بهترین دوران زندگیام را در زمان کودکی و در محله احمدآباد قدیم گذراندم.
خاطرم هست زمانی که وارد این محله شدیم، در تمام سیمتریهایی که اطراف ما هستند مثل ناصرخسرو، بولوار بعثت و...، تازه زیرسازی آسفالت انجام شده بود. آن زمان این محدوده خیلی خلوت و کمتردد بود؛ به طوری که خود من، چون همبازی نداشتم و منازل اطراف هنوز ساخته نشده بود، سر کوچه مینشستم و منتظر میشدم یک ماشین رد شود. بعد از اینکه خیابانها آسفالت شد، کمکم مردم آمدند و ساکن شدند.
همسایههای بسیار خوب و شریف و پاکی در این محله داشتیم. یک حاجآقای رضایی بود که سر همین بولوار بعثت (تقاطع بعثت و ابوذر) که الان چند تا آتلیه و عطاری هست، مغازه لبنیاتی داشتند و ما از بچگی که برای خرید به مغازه ایشان میرفتیم، با برخورد خوب و شیرین ایشان و احترامشان به دیگران مواجه میشدیم.
یکی از قدیمیهای محله هم حاجآقای میری هستند که الان صاحب فروشگاه سجاد در بولوار رضایند. در آن دوران تعاونی منطقه دست ایشان بود و اجناس کوپنی را بین مردم توزیع میکردند.
در زمان جنگ و بعد از آن به دلیل نارساییهایی که در زندگی مردم ایجاد شده بود، کوپن اجناس تعاونی مثل روغن و برنج و... اعلام میشد تا کمی از مشکلات مردم را التیام ببخشد. ایشان و پدر شهید مولایی و چندنفر دیگر از هممحلهایها انجام این کار را بر عهده داشتند و خیلی در این محله زحمت کشیدند.
معمولا مسئولان و مدیران در این محله ساکن میشدند که بالاخره سمتهایی داشتند و زمینهای خیلی بزرگی در این محله خریدند. به تبع آنها، بازاریها و افراد متمول هم آمدند و درکل آدمهای اصیل و خانوادهدار در این محله ساکن شدند.
کم پیش میآمد در این محدوده، نزاع و درگیری داشته باشیم. روابط همسایهها بسیار ایدئال بود. یکی از همسایههای قدیمی ما که از این محله رفته است، هنوز هم به ما سر میزند. در این محدوده آرامش خاصی حاکم بود. البته الان به خاطر مجوزهای بدون نظارت شهرداری، بر تراکم منطقه افزوده شده است.
بعضیوقتها با بچههامیرفتیم تا فلکه تلویزیون، مقابل باغ ملکآباد مینشستیم و از تماشای آن لذت میبردیم
به نظر من تونل سبز ملکآباد یکی از جنبههای گردشگری شهر بود که بحث شکننده بودن و آفتزدگی درختان اطراف آن مطرح شد و آنها را قطع کردند. این محله، محله سرسبز و آرامی بود. در حیاط همه خانهها درخت بود. وجود درختان قطور قدیمی و باغهای اطراف، هوا را تلطیف کرده بود.
خانهها یک یا دوطبقه بود و مثل الان دلگیر نبود. وقتی بچه بودم، از تراس خانه خودمان طلوع خورشید را میدیدم. الان بافت این محدوده کلا دستخوش تغییر شده است. احمدآباد دیگر آن احمدآباد قدیم نیست.
یادم است؛ باغی که بزرگترین موقوفه آقای ملک است و کاخ داخل آن جنبه توریستی داشت و مردم میرفتند داخل کاخ و از طبیعت داخل باغ بهره میبردند که البته الان دستخوش تغییراتی شده است.
برگها روی زمین ریخته بود و فضای شاعرانهای ایجاد میشد. گاه میتوانستیم ساعتها با آرامش بیرون بنشینیم، ولی الان تا بخواهی جایی برای نشستن پیدا کنی، انواع موتور و دوچرخه و ماشین و... عبور میکند و دود اتوبوس و ترافیک و... آرامش انسانها را از بین برده است.
این محله شهدای زیادی را هم در خود پرورش داده است. گاهیوقتها بر اساس بعضی تقسیمبندیها و قضاوتهای ما انسانها، تصور میشود که برای کسانی که از لحاظ مالی جزو قشر مرفه هستند، شهید شدن یا به سمت شهادت رفتن کار سخت و دشواری باشد.
با این حال در این محله کسانی را داشتهایم که خانواده کمجمعیتی داشتند و فرزندشان به جبهه رفته است یا خانوادههای شهدایی که هیچ ارتباطی با بنیاد شهید نداشتند و ندارند و میگویند: فرزندان ما برای انقلاب رفتند، نه برای دست یافتن به مباحث مالی بازماندگانشان و... اینها از افتخارهای محله ماست که من بدین سبب این محله را با این چندویژگی در ذهن خودم متمایز میکنم؛ شهدایی که داشتیم، محدوده آرام و ساکت، اهالی خوب و باصفایی که در این محله بودند و هستند.
در گذشته مراسم زیادی در منازل برگزار میشد؛ البته در حال حاضر با وجود اینکه بافت جمعیتی در حال تغییر است و ثبات پیدا نکرده، هنوز هم مراسم عزاداری در منازل برگزار میشود و مشارکت مردم در این مراسم زیاد است و شاید قویترین مراسم مذهبی در همین محدوده احمدآباد برگزار میشده و میشود، به طوری که مردم هم دوست دارند در مراسم مذهبی این محله شرکت کنند و ما در مسجد شاهد بودهایم که عدهای فقط برای شرکت در مراسم اینجا از راه دور میآیند.
بهطور کلی مردم این منطقه مردم بسیار معتقدی بودهاند. افراد مسن و قدیمی این محله، انسانهایی بسیار سالم و معتقد هستند و در همان شغلی که دارند، سعی میکنند حلال و حرام را رعایت کنند؛ مثلا کسی هست که پدرش در مسجد مؤذن بود و همیشه از دیگران پذیرایی میکرده و به مردم کمک میرسانده است و ایشان هم همان اخلاق و برخورد و روحیه خوب را دارند و هروقت فرد مستمندی مشکلی داشته باشد و نیاز به کمک پیدا کند، ایشان شروع میکند به جمع کردن پول و کمکهای مردمی. البته اینگونه افراد در این محله کم نیستند.
در گذشته اگر مشکلی در محله ایجاد میشد، مردم با همکاری و مشارکت به رفع آن کمک میکردند؛ مثلا وقتی مدرسه میرفتم، پدر یکی از بچهها که به دنبال پسرش میآمد، منتظر میشد تا بقیه بچهها هم بیایند و بدون چشمداشتی همه را میرساند. گاهی نیز اتفاقهایی مثل جنگ و... باعث میشد مردم بیشتر با هم همدل باشند.
اینطور نبود که هرکسی دنبال کار خودش باشد؛ مثلا رفتگر محل را همه میشناختند و کمکش میکردند، یا مثلا نگهبان یک خانه تا مدتها در آن خانه زندگی میکرد و گاه فکر میکردیم که از اعضای آن خانواده است، ولی الان مردم جزیرهای زندگی میکنند.
در سالهای اخیر تغییرات عجیب و ناراحتکنندهای اتفاق افتاده است. هر روز شاهد سروصدای ساختوساز و تخریب و گردوخاک و... هستیم. روزبهروز خانهها کوچکتر میشوند، انسانها متفاوتتر و ارتباطات سختتر.
* این گزارش ۱۸ مـرداد ۹۳ در شماره ۱۱۵ شهرآرا محله منطقه یک چاپ شده است.