کد خبر: ۸۰۸۱
۲۶ دی ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۰

قهرمان دهه ۴۰ دوومیدانی استان، همچنان می‌دود

از سال ۴۸ که استعداد محمد بیابانی در زمینه دوومیدانی کشف شده تا امروز که هفتادسالگی را رد کرده، پا از دویدن نکشیده است.

از سال ۴۸ که عباس عصمتی، استعدادش را در زمینه دوومیدانی کشف کرد تا امروز که در آستانه هفتادسالگی قرار دارد، پا از دویدن نکشیده. او حتی زمانی که به‌عنوان خادم در حرم مطهر امام‌رضا (ع) مشغول‌به‌کار بود، به‌محض مشاهده جیب‌برها، پا به میدان می‌گذاشت و آنان را تعقیب و سرانجام دستگیر می‌کرد.

در دوره خدمت به‌عنوان نامه‌رسان هم، استعدادش در زمینه دویدن به کمکش آمد. این روز‌های محمد بیابانی، قهرمان دوومیدانی سال‌های ۴۸ تا ۵۱ استان خراسان بزرگ با دویدن در محله جاهدشهر و کال وکیل‌آباد سپری می‌شود.     

 

از دوچرخه‌سواری تا دوومیدانی

ورزش را با دوچرخه‌سواری آغاز می‌کند، اما پس از مدتی به توصیه یکی از قهرمانان وقت دوومیدانی، قدم به این رشته می‌گذارد و موفق می‌شود در سال‌های ۴۸ تا ۵۱ مقام اول استانی در رشته دوومیدانی را از آن خود کند.  

«من دوچرخه‌سوار بودم، اما هیچ‌گاه در این رشته اول نشدم. همیشه نفر چهارم یا پنجم بودم، تا اینکه آقای عباس عصمتی که خودش قهرمان دوومیدانی کشور بود و نزدیک به یک‌کیلو مدال داشت، استعداد مرا در زمینه دوومیدانی کشف کرد. توصیه ایشان از یک‌سو و پرخرج بودن دوچرخه‌سواری نسبت‌به دوومیدانی از سوی دیگر سبب شد از این پیشنهاد استقبال کنم و دوومیدانی را به‌عنوان رشته قهرمانی برگزینم.»

 

پیشی شاگرد بر استاد

استاد، محمد بیابانی را به بیابان‌های اطراف مشهد می‌برد و خم‌وچم کار را به وی می‌آموزد، اما چیزی از این آموزش‌ها نگذشته که شاگرد بر استاد خود پیشی می‌گیرد. «آقای عصمتی مرا به زمین‌های «بختره» و بیابان‌های خلج برد و راه‌وچاه دوومیدانی را به من آموخت.

بعد از آن در مسابقات دوومیدانی معمولا ایشان اول می‌شدند و من دوم. تا اینکه یک‌بار در مسابقه‌ای، من ایشان را گرفتم و اول شدم. بعد از آن آقای عصمتی ورزش قهرمانی را بوسید و کنار گذاشت. گفت حالا شما آماده‌اید و از این به بعد دیگر نوبت شماست. تا چندین دوره من قهرمان استان می‌شدم، تا اینکه آقای رهبری‌نامی از شهرستان قوچان در یک مسابقه من را گرفت و از آن به بعد من هم مسابقات را کنار گذاشتم.»   

 

قهرمان دهه ۴۰ دوومیدانی استان در سن هفتاد سالگی همچنان می‌دود

 

یک دست لباس ورزشی؛ جایزه نفر اول استان

ورزش آن دوران را «غیرتی» و «تعصبی» توصیف می‌کند و مدعی است مسئولان وقت آن‌طور که باید، به ورزش توجه نمی‌کردند و فقط وعده می‌دادند، اما این توجه نکردن‌ها، موجب دلسردی و کناره‌گیری بیابانی نمی‌شود؛ چراکه او با عشق وارد این کار شده است؛ «زمان ما ورزش، غیرتی بود نه پولی.

آن زمان جایزه نفر اول مسابقات استانی، یک دست لباس ورزشی بود که آن را هم درنهایت نمی‌دادند! کفش و لباس را هم باید خودمان تهیه می‌کردیم. می‌رفتیم یک جفت کفش ملی می‌خریدیم و یک‌سال با همان کفش می‌دویدیم؛ البته کفش‌ها هم کفش بود.

مثل کفش‌های چینی امروزی نبود که دوروزه خراب شود. بهترین کفش ملی، اسپرتکس بود که حتی صادر می‌شد. من فقط به عشق ورزش وارد این کار شدم، وگرنه درآمد مالی اصلا نداشت.» 

 

رادیو روزی دوبار اسمم را می‌خواند

البته تنها عشق ورزش نبود که محمد بیابانی را در مسابقات نگاه داشت؛ او از معروف شدن در میان بچه‌های محل هم لذت می‌برد؛ «آن زمان رادیو روزی دوبار اسمم را می‌خواند؛ یکی حدود ساعت ۱۲ ظهر و یک‌بار هم ۵ بعدازظهر. با بچه‌های محل جمع می‌شدیم و رادیو گوش می‌کردیم.

گاهی هم آن‌ها می‌آمدند و می‌گفتند اسمت را از رادیو شنیدیم، حتی بعضی بچه‌های کوچک‌تر محله می‌آمدند و از من امضا می‌گرفتند. همین موجب خوشحالی و دلگرمی من می‌شد و انگیزه‌ای بود برای اینکه ورزش را ادامه دهم؛ البته من چنان دونده مطرحی در سطح کشور نبودم، ولی نماینده خراسان بودم و گاه روزنامه‌هایی مثل کیهان ورزشی با من مصاحبه می‌کردند و رادیو هم در اخبار ورزشی از من اسم می‌برد.»   

 

قهرمان دهه ۴۰ دوومیدانی استان در سن هفتاد سالگی همچنان می‌دود

 

اثر دوپینگ‌های آن زمان از آب پرتقال کمتر بود

نقش نامردی در ورزش آن دوران را بسیار ناچیز می‌داند و می‌گوید: «نامردی در ورزش آن زمان نبود. امکان نداشت کسی در مسابقات  خطا کند یا دیگری را هل دهد؛ چراکه ورزش، دلی بود و کسی دلش نمی‌آمد نامردی کند؛ البته دوپینگ، آن زمان تازه رایج شده بود و کنترل و تستی هم نمی‌شد.

شنیده بودم چندنفری دوپینگ می‌کنند، ولی دوپینگ هم تأثیری نداشت؛ چراکه فوقش یک آمپول‌ب ۱۲ بود که اثرش از آب پرتقال کمتر بود. بیشتر تقویتی بود تا دوپینگ.»   

 

فقط چهاربار دکتر رفتم، آن‌هم برای فرار از کار

۴۶ سال دویدن مداوم موجب شده محمد بیابانی در طول عمر خود بی‌نیاز از مراجعه به پزشک باشد. او با نشان دادن دفترچه بیمه‌اش می‌گوید: «در طول عمرم فقط چهاربار به پزشک مراجعه کردم که آن هم بیشتر برای فرار از کار بود. خاطرم هست که در منزل بنّایی داشتیم و باید روی سر کارگر‌ها می‌ماندم. مرخصی‌هایم هم تمام شده بود؛ به همین دلیل خودم را به مریضی زدم و از دکتر گواهی پزشکی گرفتم تا سر کار نروم.»  

 

ماجرای بالا رفتن از درخت گردو و شانس‌های پیاپی

بیماری خاصی ندارد، اما افتادنش از درخت گردو سبب شده امروز با پلاتین و جای زخم ۱۷ بخیه روبه‌روی ما بنشیند و بگوید درخت گردو برای بالا رفتن مناسب نیست؛ «گردو درخت بدی برای بالا رفتن است؛ چراکه ارتفاعش زیاد و سُر است.

هوای بالای درخت هم چندان مساعد نیست و نمی‌توانی نفس بکشی. رفته بودم گردو بچینم که از روی درخت سر خوردم و شانس آوردم که با کمر افتادم روی یک شاخه. باغبان باغ گفت شانس آوردی که زنده ماندی. این درخت‌های گردو سالی یکی دو تا تلفات می‌دهند.

بیمارستان هم که رفتم، دکتر قبل از عمل گفت شانس زنده ماندنت ۵۰ درصد است، اما بعد از عمل گفت بدن عضلانی‌ات، نجاتت داد. قبل از اینکه عملت کنم، با خودم فکر کردم معتادی، اما به محض اینکه چاقو زدم و عضله‌هایت را دیدم، فهمیدم ورزشکاری و دوام می‌آوری.» 

 

از دوندگی تا خادمی

موفق بودن در ورزش بهانه‌ای می‌شود تا سازمان ورزش آن دوران، محمد بیابانی را برای کار به سه نهاد آستان قدس، شهرداری و شرکت نفت معرفی کند و درنهایت وی خادمی حرم مطهر امام‌رضا (ع) را برگزیند.

محمد بیابانی تا زمان انقلاب به‌عنوان خادم جلوی در حرم مطهر مشغول به کار بود. بعد از انقلاب که شرط تحصیلات به خادمی اضافه می‌شود، او را به‌عنوان نامه‌رسان قائم‌مقام می‌گمارند. بیابانی خاطرات زیادی از دو حرفه‌اش دارد.  

 

هرچه خواستم، از امام‌رضا (ع) گرفتم

آن زمان به خادمان زمین می‌دادند، اما من، چون تازه رفته بودم، شامل حال من نمی‌شد. تازه ازدواج کرده بودم و خانه‌ای هم نداشتم. یکی از خادم‌ها گفت بیا و در خانه ما بشین. آن زمان حقوقم ۱۷۰ تومان بود. ۵۰۰ تومان دادم و خانه را رهن کردم. صاحبخانه خوبی بود و معمولا چیزی نمی‌گفت، تا اینکه یک روز گفت اگر بعد از ساعت ۱۰ شب بیایید، در خانه را می‌بندم.

یک شب که مهمانی دعوت بودیم، وقتی با همسرم آمدیم، دیدم در بسته است. جرئت نکردیم در بزنیم. شب را همان‌جا پشت در نشستیم و تا صبح گریه کردیم. رو به امام‌رضا (ع) گفتم من همیشه نگهبان در خانه شما هستم، اما خودم خانه ندارم و این چنین خوار می‌شوم!

هنوز چند روز از این ماجرا نگذشته بود که یک زمین در انتهای خیابان دریا به من دادند. آن زمان حقوق کارکنان آستان قدس کم بود، اما هر چهارسال یک‌بار نایب‌التولیه می‌آمد و به کارکنان زمین می‌داد. آن را فروختم و قدری پول رویش گذاشتم و چهارراه‌سیلوی گندم، زمین دیگری خریدم و مشغول ساخت شدم.

همه‌جای خانه ساخته شده و تنها شیشه‌هایش مانده بود، اما دیگر پولی نداشتم. شیشه‌بُر هزار تومان برای شیشه گذاشتن کل ساختمان طلب کرده بود که آن زمان برای من پول زیادی بود. هوا سرد بود و بدون شیشه و پنجره هم نمی‌توانستیم ساکن شویم.

گفتم امام‌رضا (ع) خودت کمک کن این مشکل هم حل شود. من یک عصای نقره‌ای در دست می‌گرفتم و دم در حرم می‌ایستادم. ساعت ۴ نوبت کشیک من بود. عصا را از همکارم گرفتم و ایستادم. هنوز چنددقیقه‌ای نگذشته بود که آقایی شیک‌پوش نزدیک شد.

با لهجه غلیظ تهرانی گفت: «آقا خدام من پرواز دارم، امام‌رضا رو هم خیلی دوست دارم.» گفتم: «همه آقا رو دوست دارن.» گفت: «این ۵۰۰ تومان رو بگیر و از طرف من بنداز داخل ضریح و به آقا بگو چقدر دوستش دارم.»

گفتم: «الان کشیک دارم، ولی نوبتم که تمام شد، حتما این کار را می‌کنم.» آن آقا رفت، اما بعد از چنددقیقه برگشت و گفت: «گور پدر ولیان (نایب‌التولیه وقت آستان قدس) ۵۰۰ تومان مال خودت، نمی‌خواهد داخل ضریح بیندازی.»

آن زمان رسم بود زوار می‌آمدند و عصا را که بوس می‌کردند، مبلغ کمی در حد دوزاری به ما می‌دادند. برخی‌ها هم سوغات شهرشان را برای ما می‌آوردند. ما هم برای تبرک می‌گرفتیم و دست زوار را رد نمی‌کردیم، اما آن روز به گونه‌ای بی‌سابقه تا صبح یک‌تومانی و دوتومانی آوردند و با آن ۵۰۰ تومانی که گرفته بودم، دقیقاً هزارتومان شیشه‌بر جور شد!   

 

قهرمان دهه ۴۰ دوومیدانی استان در سن هفتاد سالگی همچنان می‌دود

 

دستگیری جیب‌بر‌های حرم با سرعت دو

آن زمان جیب‌بر‌ها زیاد در حرم، جیب زوار را می‌قاپیدند. یک‌بار سر پستم ایستاده بودم که خانمی فریاد زد کیفم را بردند. من هم بلافاصله در بست پایین‌خیابان شروع به دویدن کردم. حدود ۷۰۰ تا ۸۰۰ متر دویدم. دیدم همه دارند می‌دوند. از یکی پرسیدم دزد کدام است. به محض اینکه نشانم داد، بر سرعتم افزودم و او را گرفتم. کلی طلا دزدیده بود. کیف را به خانم زائر برگرداندم و او هم تشکر کرد.  

یک روز خانمی فریاد زد که کیفم را بردند، یادم می‌آید ۸۰۰ متر دنبال دزد دویدم تا توانستم بگیرمش

 

آن سگ تابه‌حال چند نفر را ناکار کرده!

از آنجایی که من قهرمان دو بودم، بعد از انقلاب مرا به‌عنوان نامه‌رسان قائم‌مقام گماشتند. کارم این بود که به خانه کسانی که در ملک آستانه سکونت داشتند، می‌رفتم و حق‌وحقوق آستان قدس را می‌گرفتم. به ساکنان می‌گفتم که این ملک، موقوفه امام‌رضا (ع) است و باید پول آن را بپردازید.

ساکنان هم معمولا پرداخت می‌کردند، اما یک‌بار یکی از آنان به‌محض باز کردن در، سگش را به سمت من فرستاد. تا چند کوچه آن طرف‌تر سگ مرا دنبال کرد، تا اینکه بی‌خیال شد. وقتی به رئیسم گفتم، گفت دیگر سمت آن خانه نرو که تابه‌حال سگشان چند نفر را ناکار کرده.   

 

جاهدشهر؛ محله‌ای مناسب برای دویدن

بیابانی که حدود ۵ سال است قدم به محله جاهدشهر گذاشته، آن را مناسب برای دویدن توصیف می‌کند و می‌گوید: «برادر همسرم خانه‌ای در محله جاهدشهر گرفته بود. وقتی برای دیدن او به این محله آمدم، عاشق اینجا شدم. محله جاهدشهر و به‌خصوص داخل کال وکیل‌آباد بهترین مکان برای دویدن است؛ چراکه داخل شهر که می‌دوی، هرکس چیزی می‌گوید.

یکی تشویقت می‌کند و یکی می‌گوید بدوبدو! حتی یک‌بار هم یکی پوست هندوانه به سمتم پرتاب کرد، ولی اینجا با خیال راحت و در هوای پاک می‌توانم بدوم. علاوه بر این، محله سابقمان در چهارراه‌سیلوی گندم با وجود صافکاری‌ها و جوشکاری‌های فراوان، دیگر برای سکونت مناسب نبود. خلاصه این‌طور شد که ما هم جاهدشهری شدیم.»


* این گزارش پنج شنبه، ۸ مرداد ۹۴ در شماره ۱۰۹ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44